۶ پاسخ

منم بودم ناراحت میشدم

چقد تورو غریبه حساب کرده شوهر نفهمت منکه خودش مصرف داشت بعدازدواج فهمیدم. داداششم میکشید مجرده من میفهمیدم به مادرش میگفتم میگفت ن نمیکشه میگفتم خوبم میکشه هم از رفتارش هم ازرفت وآمدش ولی پدرش انکار نمیکرد میدونستن خودشونو به ندیدن میزدن مخصوصا مادره مادرموزشون .یبارم توحموم ما موادشو جا گذاشته بود انداختم توالت به شوهرمم گفتم اونم قایم میکرد برا داداشش خودشم بدتراز اونه

نه ناراحتی نداره برا داداشش غیرتی شده نمی‌خواسته غرور داداشش پیشت از. بین بره
با سیاست رفتار کن و بهش حق بده

هه همه مردا اینطورن شوهر منم این چیزا چند سال قایم کردن

چیز عجیبی نیس دوست نداره بدونی

خجالت کشیده خب بعدا نکوبی سرش خخ

سوال های مرتبط

مامان 💖متین_متینا💖 مامان 💖متین_متینا💖 ۵ سالگی
مامانااااا دختر جاریم مهمونی دعوت شده . بعد هنوز برنگشتن تهران . ( کوچیکه ۱۵ ایناس ) زنگ زد ازم لباس قرض خواست بهش گفتم باشه بیا ببرم عزیزم . بعد انصافا من از جاریم چیز بد ندیدم و خیلی برام قابل احترام ( اما کلا یا بقیه اعضای خانواده همسرم قطع ارتباط هستیم ) الان مامانم میگه کاش نمی‌دادی باز میبرن جادو جنبل میکنن براتون ( منظورش جاریم نیست مامانم ها منظورش خب اینا الان خونه مادر شوهرم اینا میمونن لباس دم دست شون هست ک باز کاری کنن ) چون قبلاً هم خواهر شوهرم چندین بار برامون دعا گرفته . حتی علنی تو دعوای آخر ب شوهرم گفت رفتم دعا بگیرم جدا شی ازش راحت شی دیگه بچه دار نشو ازش ها ( اون موقع نمی‌دونستن من دخترم باردارم )



حالا ب نظرتون واقعا با لباس میتونن کاری کنن؟ مامانم شک انداخت ب دلم . از طرفی بچه اس میگم لباس نیاورده ی بار میخواد بره جمع دوستاش بپوشه بزار بدم





کودک فرزند فرزندپروری فرزند پروری. تب استامینوفن اسهال . دل درد کولیک اهورا نی نی
مامان سیدعلی وآیین مامان سیدعلی وآیین ۵ سالگی
دخترا بیاین یکم دردودل دوستای خوشگلم یکم حرف بزنیم نمیدومم چراابنجوری شدم.توی پیام های قبلم هیتش ک قصدبارداری نداشتم و خدا خوایت و شد و چیاکشیدم توبارداری ازنظرروحی .جسمی هم بماند.پسرم خیلی گریه میکنه گاهی.دوترداروداد خوب بود.امان انقد.اینفاکول تهیه کردم خیلی بهترشد.اما گاه و بیگاه نصف شبا باز گریه میکنه ک اینم بماند چون انقدی نیس و میشه تحمل کرد.مشکل خودمم.بچه تاسه صب هی خواب و بیدار یایدفعه شروع ب گریه میکنه.یا گاهی تاافتاب بزنه بیداره یاحتی شب تافرداصبش ی ریز بیدار.کل این یه ماه و خورده ک دنیااومده یاخونه مامانم اومدم یاخونه مادرشوهرم.چندروز اومدم خونمون.دستام گرفته گردنم.تنهایی ازپسش برنمیام همسرم بنده خدا هم خیلی کمکه.اما کم اوردم همش میتوپم ب نوزاد همش میگم دهنتوببند اه توچرااینجوری هستی و خیلی چیزای دیگه میگم خدایا بسه این چی بود ..دلم همش میره برای گذشتم.حس میکنم دارم نابود میشم.همسرمم میگه بخواب کلی کمکه.بچع نگه میداره صبم میره سرکار.دلم براش میسوزه‌همش گریه میکنم اون بنده خدا هرچی داد میزنم هیچی نمیگه