من به تازگی ۲۳ ساله شدم، رفتارای بعضی دوستامو که میبینم مغزم سوت میکشه، از منم بزرگترن ها... اصلا یه رفتارا بچگانه دارن نمیتونم باور کنم که خدایا بااین سن این چه کاریه که میکنن، خیلی عجیب غریبه...
در عین حال یه حس تناقضی درون خودم هست که با خودم میگم خیلی زود بزرگ شدم خیلی زود خیلی چیزارو فهمیدم، ۱۹ سال بود که دغدغه صد میلیون هزینه عمل مادرم افتاد گردنم! دم خدا و امام رضا گرم لعد۵ ماه دوندگی، خودشون معجزه کردن و عمل انجام شد ولی از اون روز من خیلی بزرگ شدم، نمیدونم چطور حسمو بگم مامانا،یه حالتی شدم درک میکنم که با تمام هم سنام متفاوتم، کلا شدم به فاطمه دیگه، من از بچگی هم اینطور بودم ولی نه به این شدت، حداقل قبلا یکم تو سن خودم بودم، به اندازه سن خودم زندگی می‌کردم الان خیلی فرق کردم، خیلی بزرگ شدم نمیدونم همه اینطورن یا فقط من... شکرخدا تو زندگیم مشکلی ندارم، متاسفانه تو خانواده ام مشکل هست و بخاطر رفتارهای پدرم این مشگلات تقریبا غیر قابل حله!
این باعث شده بااینکه بچه سومی ام، ولی تبدیل بشم به بچه اولی و مثل یه بچه اوالی دغدغه همه رو داشته باشم، نمیدونم این بخاطر روحیه مسئولیت پذیری زیادمه یانه.
یه چیز عجیب تر اینه که من چندین ماهه ناراحت بشم هم گریه نمیکنم! یعنی اصلا اشکی نمیاد، قبلا اصلا اینطور نبودم احساس میکنم دارم به سمت سنگ شدن پیش میرم 😅

۷ پاسخ

ادما رو سن پیر نمیکنه مشکلات پیر میکنه

من تو ۲۴سالگی بزرگ که نه یک شبههه پیررر شدم وقتی که مادرم جلو چشمام رفت😔

من تو دانشگاه دوست صمیمی ام ۴۰ سالش بود چون نمیتونستم رفتار بچگانه همسالان مو تحمل کنم
منم ۲۳ سالمه

منم مثل تو گریه ام نمیگیره حتی تو شرایطی ک همه گریه میکنن ولی تا دلت بخواد تو نوجوونی پنهونی چقدر گریه کردم

‌‌منی که از ۱۶ سالگی پیر شدم

میفهممم چی میگی شرایط بعضیارو خیلی زود بزرگ میکنه خدا حفظت کنه برای خانوادت.

دقیقا منم حس میکنم جونی نمیکنم مثه یقیه همسنانم تفریح و دوسو رفیق ندارم، و دارم بچه بزرگ میکنم با یه شوهر بی احساس و بد که توجهی نمیکنه و من تنهای تنهام،، گاهی باخودم میگم ارزوهام کجا رفتن واقعا چرا دارم جونیمو با به ادم بی احساس تباه میکنم، یه جورایی حتی ذره ای برا دل خودم زندگی نمیکنم فقد زندم تا از دخترم مراقبت کنم به تنهایی

سوال های مرتبط

مامان الوین مامان الوین ۱۲ ماهگی
مامانا شما بعد بچه هاتون از نظر روحی اخلاقی چقدر تغییر کردین؟من اصلا خودم نیستم واقعا نیستم عجیبه انگار دیوونه شدم حتی دیروز با مادرم بحثم شد بچم مریض شده چنان سرفه هایی تو خواب می‌کرد که داشتم میمردم ممانم زنگ‌زد گفتم نمیدونم چرا نمیمیرم چرا تموم نمیشه این زندگی داره خفه میشه پسرم آخه چرا اینقد مریض میشه این بچه تا وقتی بیداره من کنارش جم‌نمی‌خورم مامانم خیلی همیشه پشتم بوده فقط همینا برام موندن اما وقتی آه و ناله کنم گله کنم میگه روحیه شو نداشتی بچه میخواستی چیکار دیروزم میگفت فقط،چون مریضه اینجوری میکنی با خودت دست خودم نیست تو خواب خیلی بد سرفه میکنه حتی بیدارش میکنه همین الانم خوابیده میترسم بالا سرش نشستم من عجیب از خودم دور شدم عصبی شدم تمام زندگیم استرسه از بس مریض میشه استرس دارم برم بیرون کلی بچه اون بیرون با تیشرت و شلوارک میان من ی بار لباس کم تنش میکنم سرما میخوره چرا احساس میکنم همه چی بهم ریخته هیچکس درکم نمیکنه خسته شدم
مامان شاهان مامان شاهان ۱۰ ماهگی
سلام مامانا شبتون بخیر
تو رو خدا یه راه حلی بهم نشون بدین😥پسرم بعضی شبا تو خواب یدفعه شروع میکنه ناله کردن بعدش یهو میزنه زیر گریه😭انقدر گریه میکنه که هلاک میشه نفسش بند میاد،چشماش بسته هست فقط از ته دل جیغ میزنه😭هیچ جوره هم آروم نمیشه اصلااا،نه شیر میخوره نه آب میخوره هیچیییی..انگار از یه چیزی میترسه😥امتحان کردم وقتی تو طول روز از یه چیزی میترسه شب تو خواب اینطور میشه،نمیدونم چیکار کنم ترسش بریزه..
قبلا خیلی اینطور میشد انقد که دکتر چاره نکرد مجبور شدیم واسش دعا گرفتیم😥خوب بود یه مدت ولی باز میبینم همون طور شده..
نمیدونم چیکار کنم بخدا خسته شدم،باباش هم همش منو مقصر میدونه میگه چرا حواست به بچه نیست چرا اینطور چرا اونطور..
خب چیکار کنم شما همتون مادر هستین درک میکنین که ما چقدر خسته میشیم،نابود شدم بخدا انقدری خستم که نمیدونم به کجا پناه ببرم😭
نمیدونم بچم چرا اینطور میشه 😥تورو خدا اگه کسی همچین تجربه ای داشته یا این که چیزی میدونه کمکم کنه لطفا..بگید چیکار کنم بچم خوب بشه😭
مامان گل پسرها و بانو مامان گل پسرها و بانو ۱۳ ماهگی
دیروز پیش دکترم بودم
قرار شد از 10خرداد تا 14خرداد بستگی به شرایطم داره تاریخ عملم باشه
بیمارستان امام حسین با بیمه 11تومن از اونجایی که من خیلی ترسو ام و وحشت دارم از سوند گفت زیر میزی میگیرم که سوند و برات تو اتاق عمل بعد بیهوشی وصل کنن سه تومن هم زیر میزی واسعه سوند یک تومنم برداشتن جای بخیه کلا شد 15از اونجایی که همراهی ندارم و فقط همسرم باهام هست باید اتاق خصوصی بگیرم که اونم تقریبا میشه 3یا 4تومن
توی این اواضاع که میگن بچه بیارید فلان ووبهمان یه سزارین اجباری برام راحت تا 20تومن فقط بیمارستانش اب خورد
بدون گرفتن دارو ها بماند که هنوز یه تیکه لباسم نگرفتم واسعه بچه
مجبورم قبل به دنیا امدنش گوشوارمو بفروشم 🥲ولی اشکالی نداره طلا زمانی ارزش داره که من سالم باشم ان شاءالله بعد دوباره میخرم
با تمام این پستی و بلندی ها یه حس عجیبی دارم خیلی عجیب از یه طرف ازالان فکرم پیش بچهامه کع اون یک شب و روزی که من بیمارستانم چطوری بدون من میگذره براشون
از یه طرف میگم با بچه جدید کنار میان یا نه بهار هنوز خیلی کوچیکه محمد سدرا بشدت حساس شد اینقدر فکر تو سرمه ولی از یه طرف به اون لحظه ای فک میکنم که قرار زیر گرن فسقلی و بو کنم اخ اخ همه ی این 9ماه سختی یادم میره
همه چیز اوکیه فقط همین که دکترم یکم پولکی تشریف داره رو مخمه