۱۱ پاسخ

طبل تو خالی سرو صداش زیاده

بگو ما خداروشکر دوتا داریم تا مثل تک فرزندها عقده ای بار نیان و بهترین دوستشون برادر خواهر خودشون باشه نه بچهای مردم

این جور آدما بچه ام بزرگ بشه باز همینن اصلا نیاید اهمیت بدی

وای بزار برسونه .ول کن این گند اخلاقارو.
قشنگ حسادتشه اینجور حرف زدن معلومه که.

خیلی راحت قطع رابطه

من چی بگم مادرشوهرم از دختر ۳۶سالش مثل یه بچه نو پا تعریف و تمجید میکنه و من بیچاره باید گوش بدم ولی تا میام از شیرین کاری دخترم یه جمله بگم خودشونو مشغول نشون میدن که مثلا حواسمون نیس

ماهم از این مدل آدم تو فامیل داریم عزیزم اهمیت نده

بگو ان شاله
بیشتر زورش مباد اینجوری بگی

اینجور افراد از عقده ی زیاد همش تعریف میکنن احتمالن تو جمع کسی تعریف نمیکنه از بچه اون خودش وارد عمل میشه تو اصن از بچه خودت نگو ک اگ تعریف داشته باشه ک همه میبینن دیگ
اصن اعتنا نکن ب حرفاش اون حرف زدنی تو با بچت بازی کن طرف مام یکی اینجوریه همش عقدس و کمبود

بگو زیاد ادعات نشه یه موقع از پیش بر نمیای. ضایع میشی

کلا آدم خود شیفته زیاده
تو بشنو و باور نکن 😆
سمی هستن اینا دیگه
خداروشکر ما نداریم تو فامیل از اینا 💩

سوال های مرتبط

مامان شاهانم مامان شاهانم ۱ سالگی
خانما دلم گرفته پسرم از دیشب اسهال شدبدگرفت یعنی تا صبح من هر یه ربع به یک ربع داشتم بچه میشستم
اونجوری خواب درست حسابی ندارم پسرم شب تا صبح نمیخوایه دیشبم از یک بیدار بود تا پنج ونیم صبح دیروز خونه مامانم اینا اومدم
من فقط در حد یک ساعت ونیم بچمو پیش مامانم نگه میدارم میرم باشکاه اونم صبح زود میرم برمی‌گردم بچه یه تایمشو بیشتر خوابه
بعد یه مقدار دست مامانم درد می‌کنه میگه نرو باشگاه فلان مجبوری بری گفتم باشگاه دوست دارم میرم روحیه میگیرم میگه اخلاقتو نمی‌بینی کند شده فکر می‌کنی اخلاق داری یهو توپیت بهم همه بچه دارن دارن بچه نگه میدارن یکیم تو
ما بالا پایین مادر شوهرم اینا می‌نشینیم چون تو خیابون نمیتونم بچه ببرم بیرون پیاده رو نداره بیشتر خونم مگر اینکه شب شوهرم بیاد اونم همش خسته فلان با ماشین یدونه دور بزنیم اینجا خونه مامانم میام یه بیرونی یا بازاری برم اونم بچه میبرم
وقتی اینجوری گفت همه بچه دارن توهم داری اخلاقتو نمی‌بینی دلم نمیدونم چرا گرفت
یه جوری بهم توپید خودش با خواهرش اعصابشو خورد میکنن سر من خالی میکنه بخدا خواب درست حسابی ندارم همش استرس دارم خشتممم فقط
مامان مهراب مامان مهراب ۱۶ ماهگی
ادامه فرزندپروری(چطوری با همدلی کودک را آرام کنیم)(ادامه تاپیک قبل)
در واقع این یک نوع همدلی که به کودک کمک میکنه احساس کنه تنها نیست و فقط اون نیست که این میل رو داره در نهایت ما آرام کنار کودک میشینیم تا وقتی که کودک آرام بشه
حالا آیا همش باید حرف بزنیم؟یا همش باید احساسش رو بهش انعکاس بدیم؟همش باید بگیم آره منم همین جورم اون بچه هم همینطوره؟
نه ما یکی دوتا جمله میگیم در نهایت میشینیم کنارش در واقع همدلی خیلی وقت ها به اون حضور فیزیکی ما وابسته هست به اون نگاهی که به کودک داریم به اون دستی که روی شانه اش میزاریم یعنی فکر نکنید برای همدلی وقتی کودک آشفته هست باید هی بشینید توضیح بدید
اتفاقا حرف زدن زیاد و توضیح دادن زیاد توی این موقعیت ها کودک رو آشفته تر می‌کند میتونیم به کودک بگیم اگر دلت میخواد میتونی بیای بغل من
من اینجا کنارت هستم .اگر فرزندتون دوست نداره و الان آمادگی این همدلی رو نداره میتونی بگی من اینجا هستم نزدیکت وقتی که خودت دوست داشته باشی بیای پیشم
و اما چیزهایی مثل اینکه برو تو اتاق تا آروم بشی این هارو هیچوقت به بچه ها نگید
قراره ما کنار بچه ها باشیم تا آرام بشن تا بتونن خودشون کم کم یاد بگیرن هیجاناتاشون رو مدیریت کنن
خب حالا بعد همدلی چه اتفاقی میوفته؟
ما کنار کودک موندیم احساسش رو بهش انعکاس دادیم و بهش گفتیم میتونه بیاد تو آغوشمون تا آروم بشه بعد از اون میتونیم به کودک گوش کنیم و بشنویم چی میگه
مثلا ببینید دعواشون شده شما سر رسیدید اون اونو زده اون وسیله اون یکی رو برداشته
اونجا میتونید بشینید و بگید تو عصبانی هستی که دوستت وسیلت رو برداشته و ازت گرفته؟تو هم عصبانی هستی که نتونستی با اون وسیله بازی کنی
مامان جانا مامان جانا ۱ سالگی
سلام خانوما وقتتون بخیر
یه چیزی خیلی وقته باب شده اینکه همه فکر میکنن تخصص دارن بابا یا نبرید بچه رو دکتر یا به دکتر اعتماد کنید ماها بیشتر از دکترها که نمی‌فهمیم درسته تجربه داشته باشیم و ...ولی اون درسش رو خونده هزارتا مریض مثل بچه های ما دیده من تا میام خونه داروها رو گوگل سرچ میکنم و میبینم چیه و...ولی اینکه بگم نه دکتر نمی‌فهمید بهش این دارو رو نمی‌دم نمیکنم چون واقعا ما نوع عفونت تو بدن بچه رو تشخیص نمیدیم که یه سری از خانوما هم که منتظرن یکی بگه اینو دکتر گفت هزارتا فحش ببندن به اون دکتر وته دل یه مادر رو خالی کنن و استرس بهش بدن همونا برن دکتر هرچی بگه چشم از دهنشون نمیفته فقط اینجا یه مادر رو استرسی میکنن بابا بیاید تو چیزی که نمی‌دونیم نظرش رو ندیدم اگر اعتماد نداریم بچه هارو با همون گیاه سنتی بار بیاریم اگر داریم خب دیگه حرفی نیست هر چیزی زیادیش ضرر داره و عوارض داره اما بین و بد و بدتر
کلافه شده بودم دیگه
اینم خانومی داره نقشه خرابکاری میکشه
مامان سیاوش مامان سیاوش ۱ سالگی
من الآن یه چیزی رو خیلی خوب فهمیدم. و اون این که از همه ی مادرایی که تو تاپیک قبلی منو متهم و قضاوت کردن، توی این شرایط خیلی آروم تر و صبور تر بودم.
شما ها تحمل ضربه ی یواش برای بچه ای که خودش با اون هیکل چاق خیلی ها رو کتک زده نداشتین. ضربه ای که اصلا نه درد داشت نه کبودی و من فقط برای چند دقیقه ساکت نشوندنش سر نیمکت بکار می بردم.
حالا اگر یه نفر بچه ی آروم و مودب خودتون رو کتک بزنه، گریه اش رو بیاره، فحشای بد بهش بده و وقتی تو داری سعی می کنی دخترت رو خوب تربیت کنی اون حرفای بی تربیتی یادش بده، پدر مادر بچه هم عین خیالشون نباشه چی کار می کردین؟
به والله زمین و زمان رو بهم می ریختید. تا هفت جد و آباد اون بچه و ننه باباشو جلوی چشمش میارید ول کن نیستین.
یه نکته ی جالب هم که به ذهنم رسید اینه که چرا همه خودشون رو جای پدر مادر اون بچه ی بی ادب گذاشتن؟
چرا یه لحظه خودتون رو جای اون پدر مادری که بچه اش کلی از این دانش آموز آسیب دیده نذاشتین؟
شاید اگر جاتون رو عوض کنید و حال اون پدر مادرایی که بچه شون آسیب می دید و هر روز میومدن مدرسه برای دعوا شکایت درک کنید کمتر قضاوت کنید
مامان سیاوش مامان سیاوش ۱ سالگی
سال ۱۴۰۱ وقتی تازه کرونا تمام شده بود و مدارس حضوری شد من اولین سال تدریسم رو تو یکی از روستاهای اطراف اهوازم پایه پنجم شروع کردم. اسم روستا رو بذارید نگم. ولی اون بچه ها تو سه سال کرونا هیچی بلد نبودن و الکی الکی فقط نمره قابل قبول گرفتن. کتابهای سالهای قبل رو حتی نگاه نکرده بودم و همه بی سواد
اون سال یه شاگردی داشتم که خیلی اذیتم می کرد. به جز اینکه هیچی بلد نبود سر کلاس مدام کتک کاری می کرد و همه رو اذیت می کرد. من فارس بودم و اون روستا همه عرب زبان بودن.
اون بچه فکر می کرد من عربی بلد نیستم و جلوی من فحش پدر مادر به بچه ها می داد مثلا می گفت ک... امک . تا کی رفتم پای تابلو درس بدم یکی از بچه ها گریه می کرد که خانم اسرا به مادرم یا پدرم فحش می ده.
خانواده ی این بچه ضایعات جمع کن بودن و غالبا نظارتی روی بچه نداشتن. وقتی پدرش اومد مدرسه با ۶ متر زبون برگشت گفت دختر من مثل برگ گل می مونه بهش اینجوری نگید، دعواش نکنید.
درحالی که هر روز اولیای دیگه میومدن شکایت که خانم این دختر بچه ی ما رو اذیت می کنه، مدام فحش های کوچه خیابونی می گه.
خلاصه این بچه همه جوره وقت و انرژی من رو سر کلاس گرفته بود.
ادامه...