خانومایی که میگفتید برو خونه مادرشوهرت بمون توروخدا بیاین دیگه خل شدم
پسرمن دیروز ختنه شده حالش خوب نیست دیشب مهمون داشتیم دیرخابیدم صبح ۵ بیدارشدم الان نشسته خابم میبره وقتی خابم میاد سگ میشم 😐 الان اومدیم خونه مادرشوهرم شوهرم رفت تو اتاق خوابید منم میخاستم پسرموشیر بدم جلو پدرشوهرم راحت نبودم رفتم تو اتاق اول اومد گفت چرا میری اتاق بابامحرمته بیا اینجا شیر بده باز بچم خوابید برقو خاموش کردم خودمم بخابم تا خابم برد پسرم بیدارشد برا شیر تا یکم نق زد زود اومد تو اتاق بچمو برداشت از سینه جدا کرد که چرا میخابی شب بخاب دیگه اینم زد زیر جیغ یه ربع گریه میکرد بچه ای که اصلا گریه نمیکنه اخرش دیدم درد داره مجبور شدم استا بدم بهش اصلا نه میزاره شیربخوره نه بخابه با این رفتاراش چکار کنم دارم از بیخابی میمیرم براکه شب خودش بتونه بخابه نمیزاره نوزاد ۱۳ روزه بخابه اخه این چه میفهمه پس چرا انقد خودتو کشتی که بیایم خونتون میاد بلند بلند قربون صدقه میره منم اعصابم ضعیف شده دوست دارم دست بندازم دهن خودمو جر بدم 😐

۲۱ پاسخ

خدا بهت صبر بده دخترر واقعا نمیتونم حالتو درک کنم چون تو موقعیتش نبودم

تاحالا همچین مادر شوهری ندیدم ورژن جدید مادر شوهراست،😑😂

عزیزم تو الان نباز داری یکی کمکت باشه ولی اون یه نفر مادر شوهرت نیست چون نه تو دخترشی نه اون مامانت، به نظرم برو خونه خودت به مامانت بگو یه مدت بیاد پیشت تا هم خودت بهتر بشی هم نی نی، به مامانت هم بگو باهاش راحت نیستم

من میگم برو چون خودم دوهفتس خونه مادرشوهرم میخوام تا زایمانمم بمونم شاید ی چند روزم برم خونه بابام اینا

برو خونه خودت بمون من خونم تهرانه اومدم رشت که اینجا زایمان کنم
مامان بابام حدا شدن مامانم ازدواج مجدد کرده ولی مجبورم سه چهار روز اول خونه مامانم بمونم بعد برم خونه ماددشوهرم دوباره همین چرخه رو تکرار کنم تا سه هفته اینا بعد برگردم تهران
ولی بنظرم اگه دخالت کردن بگو مامان من خودم میدونم چیکار کنم تو برو به کارای خودت برس دستت درد نکنه
مامانای الان از مامانی قدیم بیشتر بچه داری بلدن

بابا بردار برو خونه خودتون مگه مجبوری اونجا بمونی خودتو شوهرت از پسش بر میاین اگه هم نمیتونی برو خونه پدر خودت

بابا تو هنوز چرا خونه مادرشوهرتی ۱۰ روزتم که گذشته جمع کن برو خونت
از پس بقیه کاراش برمیای

13 روز شده پاشو برو خونه خودت دیگ

هیچ جا خونه خود ادم نمیشه والا اونکه عوض کمک کردن بدتر حرصت میده برو خونه خودت پس

وای اصلا رفتی خونه مادر شوهرت برای چی؟ مگه موجودی اعصاب خورد کن تر از مادرشوهر هست تو دنیا، راحت برو خونه خودت زندگیتو کن والا

واقعا موجودی بد تر از مادرشوهر نیست

خیلی طاقت داری ک رفتی خدایش چ اعصابی داری اخه

ول کن بابا اعصاب داری
اصلا نمون
پاشو برو خونه خودت یکم مغزت اروم بگیره
افسردگی میگیریا، پاشو جمع کن

چرا رفتی خوب عزیزم خونه خودت راحتتری که هر چند سخت باشه

خونه خودت راحتی برو خونه خودت بچتم هنوز خییلی کوچکه

ماله منم اونجوریه دیگه چیکار کنیم خواهر اداره کن تا رفتی خونت

برو پیش مادرت

جمع کن برو خونه خودتت آدم خونه خودش راحتتره والا هیچ کمکی هم ندارن بدتر اعصاب آدم خورد می‌کنه

الهی هرچی مادر شوهر بده از زمین محو شه که روزگار منم سیاه کرده

بردار برو خونه خودتون

برو خونه بابا هیجاخونه نمیشه

سوال های مرتبط

مامان آهو مامان آهو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۱۰
متوجه شدیم گشنشه و من شیر ندارم تا همسرم شیر خشک میورد بچه آروم نمیشد اتاق روبرو اومد گفت این بچه گشنشه بیا شیرخشک نان یه پیمونه درست کردیم بهش دادیم دیدیم آروم شد 🥲😶🫡شب کنارم نبود کلی گریه کردم عکساشو نگاه کردم و بلاخره بعد دو روز یکم خابیدم صبحش من مرخص شدم مامانم کنار بچم بود فقط اومدم خونه دوش گرفتم لباسمو عوض کردم برگشتم پیش بچه وقتی رسیدم پرستارا بد اخلاق و باز وقتی شنیدم از طرف کی اومدیم بهتر شدن و ترسیدن تاغروب پیشش بودم زردیش شد ۹ گفتن باید بمونه باز هرکاری کردیم که نه ببریمش خونه گفتن نه چون گروه خونیش با مادر یکی نبوده ممکنه بره بالا همینجا بزارین بمونه تا فردا شب دوم شد که بچه بستری باشه من گفتم برم خونه و برگردم اصلا نخوابیده بودم شاید در حد دو ساعت خیلی درد داشتم و حالم بد بود وقتی رفتم حالم بد بود مامانم گفت برو خودم میمونم با همسرم برگشتیم خونه صبح زود که رفتم پرستار دعوام و بداخلاق مگه سزارین بودی که نیومدی چرا نیومدی به بچت شیر بده شیر خشک نده و.... حالا جالبه بدونید روز قبلش که کنارش بودم شیر خودم خب کم بود و میدادم تا هر جا که داشتم میگفتن چرا از دستگاه درش میاری خوب دارم بهش شیر میدم مگه خودتون صدام نزدید گریه میکرد گشنشه 🥲خوب نمیشه اینجوری همش داری درش میای از دستگاه منم برا همین که گفت خوب نمیشه و نمی‌خواستم بمونم دیگه از طرفی حالم خیلی بد بود ۷ تا خانم تو اتاق مادران بود همه سزارینی بودن بغیر من همه به بچهاشون میرسیدن راحت میخابیدن بیدار میشدن بلند میشدن مینشستن فقط منی که طبیعی بودم نه میتونستم بشینم نه دراز بکشم رو اون تخت ها که خیلی پایین بودن صندلی بودن
مامان آدرین❤️ مامان آدرین❤️ ۲ ماهگی
‌پارت دو سزارین.
بعد یکساعت که رفتم بخش ،اتاق خصوصی گرفتیم البته واقعا هم راحت بود حتما پیشنهاد میکنم شماهم خصوصی بگیرین چون هیچ مزاحمی نیست و همراه هم راحتتره، ی پرستار اومد با کمک مامانم لباسای اتاق عمل دراوردن سریع شکممو و واژنمو با ی زیرانداز پاک کرد زیر پامم زیرانداز انداخت و دوتا پوشاک گذاشت لباس شیردهی پوشیدن تنم، وباز سرم زدن و دوتا مسکن زد داخل سرم منتظر نی نیم بودم هرچی منتظر بودم نیاوردن گفتن تو اتاق نوزاد هست میارنش الان بعد دیدم شوهرم ومامانمو مادرشوهرم ی جوری هستن فهمیدم یچی شده انقد گریه کردم گفتن کلا همه ی نوزادا گفتن دوساعت میذارن زیر اکسیژن منم دیگه یکم استراحت کردم بعد دوساعتم گفتم کو بچم؟که باز منو گول زدن وتا ساعت ۲بچمو آوردن بعد که آوردن فهمیدم اکسیژنش کم بوده و میخواستن بستریش کنن که خداروشکر حالش خوب شده بود بهش شیر دادن دیدن تحمل آورده دیگه بستری نشد،وقتی آوردنش حال روحیم خیلی خوب شد دیگه راحت شدم ،خلاصه همه چی خوب بود تا موقعی که گفتن بلندشو راه برو که اونجا ازشکم درد داشتم میمردم و مجبورم کردن برم دستشویی وبرگردم رفتم و با بدبختی باز برگشتم ساعت سه واسم سوپ آوردن واجازه خوردن مایعات دادن .همه چی کلا عالی بود بجز شکم درد که هربار خیلی سخت بود بلندشم هنوزم بعد از ۲روز‌با کمک بلند میشم ‌وخستمه ۳شبه نخوابیدم😔🤦🏻‍♀️ به محضی‌خوابم میره نی نی بلند میشه
مامان دوقلوها💙💙 مامان دوقلوها💙💙 ۲ ماهگی
تا رسیدم چند سوال ازم پرسید گفت خانم بخواب معاینت کنم گفتم عمرا اگه بذارم خاطره بدی دارم تو این بیمارستان و معاینه کردن بچه اولم ۳۶هفته اومدم کیسه اب با ناخنتون که کاشت بود ترکوندید خلاصه گفت خانم معاینه نکنم تو راه خونه زایمان میکنی گفتم نمیذارم گفت شوهرت صدا کن بهش بگم گفتمش مردا چه میدونن از معاینه چیه بهش میگی میگه باشه معاینه کن دیگه منم مجبور بود وترس از دردی که داشتم گذاشتم معاینه کنه که یهو گفت خانم ۴سانت بازی سر بچه داره میاد بیرون رفت زنگ زد اتاق عمل گفت ارژانسی عمل بشم یکی بسر اومده یکی بریچه ۳۲هفته ۶روز منم بیشتر ترسیدم ترسم از اینکه بچه هام چیزشون بشه از عمل نترسیدم ولیچر برام اوردن شنیدم که گفت همراه حمیدی منم گوشی زنگ زدم مامان شوهرم گریه میکردم میخوان عملم کنم مادر شوهرم فقط بهم دلداری میداد که من الان اسنپ میگیرم میام دیدم پرستار با علی بحث میکرد که چرا زود نیوردیش بچه داره به دنیا میاد من ولیچر اوردن من با گریه نگاه علی میکردم منو برن اتاق عمل ساعت ۱۷:۴۵بود وارد اتاق عمل شدم تمام ترسم ریخت قشنگ داشتن بام حرف میزدن که امپول تو کمرم زدن بعد چند دقیقه از کمر به پایین بی حس شدم شروع کردن به عمل کردن من هیچی نمیدیدم فقط میشنیدم که قل اول دراوردن گریه اشو شنیدم بعد چند ثانیه قل دوم اونم گریه کرد شروع کردن تمیز کردن شکمم بخیه زدن ربع ساعت طول نکشید هیچ دردی حس نمیکردم
مامان بردیا مامان بردیا ۱ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6