مامانا دخترم پنج سالشه چند شب پیش به خالشکه 16سالشه به اشتباه گفته عوضی بعد داداشم که20سالشهو همیشه باهاش مهربون بوده بهش چشم غره رفته و پسر ابجیم که 6سالشه هم بهش گفته حرفت بد بود بگو ببخشید خواهرمم گفته دیگه نگو و خلاصه دور گرفتنش که حرفت بد بود دخترمم که اصلا تاحالاتو اون موقعیت نبودهو همشون قبلش فقط قربون صدقش میرفتنو توقع نداشته کلی گریه کرد تا خوابید صبح بهم گفت پاشو از خونه مامانجون بریم خونمون راهمون پوره رفته بودم چندروز اونجابودم گفتم چرا گفت از دایی میترسم داداشمو صدا کردم گفت ببخشید نمیدونستم انقدر میترسه من همش اون پسرخواهزمو دعوامیکنم هیچی نمیگه خلاصه کادوهم براش گرفت اما دخترم اصلا یادش نمیره همش انگار اضطراب دارهو ترسیده همش میگه میترسم نمیام دیگه اونجا هرچی باهاش حزف زدم گفتم خب معذرت خواهی کرد تموم شده سرگرمش کردم بازم هرچندوقت یکبار شبا گریه میکنه میگه انگار براش نشخوار فکری شده وسواس فکری شده هرچی میگم میگه میدونم اما نمیتونم بهش فکرنکنم همش تو فکرم میاد همش ناراحتم میکنه یه کارژ کن تو فکرم نیاد😭😭دارم سکته میکنم سر کوچیکترین چیز روان بچم بهم ریخته میترسم دچار وسواسای بزرگتر بشه بااین حساسیتای رفتاری که داره حتما میبرم روانشناس اما برای اروم شدن دلم بگید بچهای شما نشده اینطور بشن؟ 😭😭😭

۱۱ پاسخ

بخشید. اینو میگم دخترتونو لوس بزرگش کردین که به یه همچین چشم غوره ای بخواد وسواس فکری بگیره. باهاش صحبت کن به خاطر حرف یا حرکتی که انجام دادی فلانی عصبی شده از دستت وقتی این کلمات و حرف نرنی هیچ اتفاقی برات نمی افته.
در ضمن بچه های ما فردا روز توی اجتماع قرار بزرگ بشن از این مسائل زیاد براشون پیش میاد حتما در این رابطه از یه مشاور کمک بگیر.

دیگع دخترت خیلی لوسه والله

هرچقد شما بهش اهمیت بدید و بخوای قانعش کنی اون بیشتر ب این باور ک آره همچین چیزی هست اصلا بحثش شد دیگ نمیخواد توضیح بدی چون بیشتر داره بهش فک میکنه تا فراموش کنه ی جوری رفتار نکن ک حق نداشتن دعواش کنن بلاخره همه قرار نیست دوسش داشته باشن یا از همه رفتار خوب و مهربون ببینه باید یادش بدی ک زندگی همیشه ی جور پیش نمیره بالا پایین زیاد داره و با آدم های مختلف روب رو میشی

عزیزم همون اندازه که بچه باید بهش بها بدی هم اندازه هم باید بزاری طعم ناکامی ورشکست رو بچشه تاکی میخوای همه دنیا رو بروقف مرادش کنی فردا روز بره تواجتماع یکی بهش بگه بالاچشمت ابروعه فوری از لحاظ روحی وروانی بهم می‌ریزه ودست به بدترین کارها میزنه شرمنده اینقدررک گفتم ولی خواستم اینده رو ببینی

مگه دخترت دوستی نداشته یادتوی محیط مهد نبوده؟خانه بازی یا پارک....بالاخره اونجور جاها صد در صد برخللاف میلش رفتار میشه بایددبراش عادی باشه

نه شما باید بهش بگی حرفش بد بود و موجب ناراحتیه دیگران شده تا متوجه حرفش بشه و انقد اینو بزرگ نکنه تو ذهنش حق به جانب باید حرف میزدین و میگفیتن بله حرفت بود دیگه دخترتون هم تو ذهنش میگف پس اگه من حرف زشت بزنم ممکنه همه ازم ناراحت بشن و در پی اصلاح رفتارش باشه وگرنه بله فردا تو مدرسه معلم ممکنه بابت درس باهاش تند حرف بزنه و مجبوره ترک تحصیل کنه

چون همش ازشون محبت دیده براهمون یه هو شک شده اشکال نداره پیشش هستی وقتی باهات حرف میزنه بهش گوش کن بکو من کنارتم این و تاکید کن که کنارشی

من جات بودم سیلی رو خوابونده بودم رو گوش داداشم خجالت نمیکشن خودشو نو هم تنه بچه میکنن حالا گفت عوضی عوضی شد مگه

به داییش بگو باش بازی کنه یا ببرش پارک بیرونی یه چیزی براش بخره سعی کنه بهش خوش بگدره تا دخترت اون خاطره از داداشمو یادش بره یه خاطر دیگه جا گزینش کنه

ببخشید بشین باهاش حرف بزن ببین فقط در حد چشم غر بوده اذیتش نکرده

بميرم براش🥺🥺🥺🥺

سوال های مرتبط

مامان نرگس مامان نرگس ۵ سالگی
سلام..مامانا اعصابم خیلی خرده..دخترم به حرفم گوش نمیده..ما خونه یکی از فامیل ها هیئت بودیم سه شب بود که ما دو شبش رو رفتیم..از قبل به دخترم کلی حرف زدم که جای بازی نیس و اروم باش و اینا..روز اول که رفتیم با بقیه بچه ها افتادن بهم.. سروصدا کردن.. منم همش بهش تذکر دادم.. اخر سرم یه کاره رفت به صاحب خونه گفت شکلات ندارید؟؟ من خیلیی خجالت کشبدم.. چون ظرف شکلات هم که اورد جلوش به جاش ادامس برداشت..برگشتیم خونه گفتم اگر قراره این کارهارو کنی فردا شب نمیریم.. و بستنی و پارک هم فعلا خبری نیس.. شب دوم نرفتیم...امشب هم که رفتیم دوباره افتاد به بچه ها یهو وسط عزاداری با صدای بلتد بچه هارو صدا زد..منم عصبانیشدم رفتم تو اتاق بهش گفتم اینجوری قول دادی و پاشو بریم و اینا.. گفت نه بمونیم.. منم دستش رو یکم فشار دادم گفتم اصلا برای چی با بزرگتر از خودت و پسرا بازی میکنی.. خیلی اعصایم خرد شده.. واقعا انگار دارم با دیوار حرف میزنم.. خسته شدم ازبس حرف میزنم و تذکر میدم اونم کار خودش رو میکنه...اینم بگما..تو اون جمع فقط من داشتم به بچم تذکر میدادم...یکی از مادرا که داشت کمک میکرد و بجه اش زیاد صدا میداد اصلا عین خیالش نبود.. حالا همش عذاب وجدان دارم که من چرا دخترم رو همش دعوا میکنم اینجور جاها..
مامان گل پسر و تودلی مامان گل پسر و تودلی ۵ سالگی
خانما تورو خدا کمکم کنید پسر من شبا تو اتاق خودش می‌خوابه خیلی وقته ، هیچ وقتم مشکلی نداشته ، شبا ساعت ده و نیم میبرمس تو اتاقش براش قصه و لالایی میگم بوسش میکنم و با هم حرف می‌زنیم ، دیگه ساعت یازده خواب بود ،بعذس دیگه من میومدم تو اتاقم ، خودش هم میدونین که وقتی خاوبس می‌بره من میام تو اتاقم و هیچ مشکلی نداشت ، الان سه چهار شبه نمی‌دونم چش شده همین کارارو براش میکنم اما میگه خوابم نمی‌بره ،بلند میشه گریه می‌کنه میگه خوابم نمی‌بره بیام تو اتاق شما ، دو شب بردمش تو سالن با هم جا انداختیم خوابیدیم ولی دیدم اینجوری نمیشه ، باباشم باهاش صحبت کرد که باید مثل همیشه هر کسی تو تخت خودش بخوابه ، اونم قبول کرد اما دوباره شب که شد ماجرا شروع شد ، الان دو ساعت آوردمش تو تختش ،هر از چند دقیقه یه بار بلند میشه میشینه میگه من اگر بخوابم تو نری ها ، تو بمون ، مشکلم اینه اگر هم بگم باشه دو باره ساعت سه صبح بیدار میشه با گریه میگه کجایی ، منم از بس نشستم پایین تختش خسته شدم خودمم خوابم میاد عصبانی شدم خیلی دعواش کردم گفتم می‌خوام برم تو اتاق خودم اونم خیلی گریه کرد ولی مجبور شد قبول کرد ،حالا هم فکر کنم خوابیده ، ولی خیلی نگرانشم ، نمی‌دونم چش شده ؟اصلا اینطوری نبود
مامان امیر محمد مامان امیر محمد ۵ سالگی
بیاید بگید چکار کنم وپسرم دندون های بالاییش چعار تاش خراب شده بود بعد یکبار با صورت افتاد شکست بعد چند روز یکبار عفونت میکردورم کلی اریت میشد بردیم دکتر گفت این با بیهوشی هم درست کنیم با کوچیکترین ضربه میشکنن فقط بکشید که اذیت نشه عفونت نکنه بیشتر از دوسال گذشته
حالا میره پیش دبستانی چها شنبه گفت به معلمم بگو من چند روز نمیام مریضم منم گفتم نه نمیشه اینجوری بگی باید بری با دوستات.بازی کنی کاردستی درست کنی دسگه هیچی نگفت دیروز دوباره رفتم دنبالش گفت من چند روز نمیرم گفتم چرا گفت همه بچه ها دندون دارن من ندارم انقدر گریه کرد و ناراحت بود کلی گفتم تو داری بزرگ میشی دندون های سفید و خوشگل درمیاری ساکت میشد باز شروع میکرد به معلمش مه گفتم گفت منم دقت میکنم انگار ناراخته گفتم شاید عادت نکرده زود بیدار میشه کسل
گفت میگم بخندید دندون هاتون و ببینم اینم نمیخندیده خیلی خودم ناراحت شدم معلمش گفت من سرکلاس درمورد دندون توضیح میدم که مال همه میفته دوباره درمیاد امابازم ناراحنم حتی الان که دارم مینویسم گریه میکنم دلم نمیخواد بچم ناراحت باشه دندون داداشمم اینجور بود کشیدن خب درمیاد حداقل ۷. ۸ سالگی
به نظرتون راهی هست زود تر دربیاد چکار کنم بچم حساس شده
مامان مهراد مامان مهراد ۵ سالگی
مامانا پسرم امسال پیش دبستانیه برای اینکه اضطراب جدایی داره از هفته قبل بردمش مهد تا مثلا عادت کنه و برای پیش مشکل نداشته باشه روزی که رفتم ثبت نام مدیره مهد کلی سخنان پندآموز گفت و بهم گفتش بچه داشتیم تا دوماه پروسه جدایش طول کشیده شما بیا بشین تا وقتی بچت عادت کنه دیروز پنجمین روزی بود که پسرمو بردم مهد مدیرش اومد گفت باید بری تو حیاط بقیه بچه ها بهونه ماماناشونو میگیرن من و از پسرم به زور جدا کردن اونم فقط پشت پنجره گریه میکرد منم هرچی باهاش حرف میزدم فایده نداشت تا دیگه مربی مهد به بهونه پسرم همه بچه ها رو فرستاد تو حیاط تا بازی کنن بعدش دیگه اومدیم خونه پسرم دیشب قبل خواب کلی گریه کرده توی خوابم همش ناله میکرد و بغض میکرد صبحم با گریه بیدار شد انقد گریه کرد که بالا اورد منم دیگه بردمش حموم دیرشد نبردمش مهد ولی خیلی ناراحتم حس میکنم رفتار مدیر ومربی مهد درست نبوده اینطوری اضطراب بچم بیشتر شده 2تومن بیانه برا ثبت نام دادم بنظرتون مهدشو عوض کنم؟؟؟پیش یه روانشناس خوب نوبت گرفتم خیلی رضایت مراجعه کننده هاش زیاد بود مخصوصا بچه‌های مثل پسر منو با بازی درمانی مشکلشونو حل کرده
انقد ذهنم درگیره دیشب ساعت۴خوابیدم🤦