من خانواده پدریم باهام چپن بجز عمه هام بقیع چپن حرف برام درست می‌کنن چون سفیدم و دماغم عملی و زاویه اینا همه خودم دارم کلا سرترم از دختر عمو دختر عمه اینا همه همه ازم تعریف میکنن
ولی خانواده مادریم باهام خوبن من جایی نمیرم مگر اینکه خونه بابا بزرگم خانواده مادریم جمع بشن برم قبلا هرجا میرفتن بهم میگفتن مامانم جایی می‌رفت بهم میگفت باهم بریم ولی چند وقته مامانم عوض شده باهام مثل اون اولا نیست دیگه خونشون هم دلم نمی‌کشه ک‌برم حتی گاهی از تنهایی انقد دق میکنم ولی خب میگم نرم بهتره
اگ خانواده مادریم باهام خیلی خوبن اگ جایی بخوایم بریم یا دور هم جمع بشیم مامانم بهشون میگه نگین اون شوهرش نمیزاره یا اگ برم یه مدلی رفتار می‌کنه خجالت میکشم از رفتنم مثلا میگه اومدی اینجا باز شوهرت دعوا راه نندازه یا اگ من برم جایی ک بخوایم جمع بشیم نمیاد مامانم بیادم همش حرف میزنع بهم یا بعضی وقتا میبینم زنداییم چهار سال ازم بزرگ تره باهم صمیمی صمیمیم مثل رفیق همه چی همو میدونیم بهم میگه دور هم جمع شدیم خواستیم بگیم بهت مامانت گفته اون نمیاد یا..با اینکه من خبر نداشتم
یا هرچی من با پولای خودم بخرم چون شوهرم بهم پول نمی‌ده مثلا اسم خودشون می‌کنه جلو بقیه ک ما خریدیم
بقیه شو تو تایپیک میزارم

۱۱ پاسخ

عزیزم حتما مامانت اخلاق همسرت رو میدونه نمیخواد بینتون بحثی پیش بیاد
بعد اینکه نباید انتظار داشته باشی بابات بهت هر ماه پول بده تو دیگ شوهر کردی خرجت رو باید همسرت بده پدرت

یا بقیه دختر عمو هام باباشون هر ماه چند میلیون میده بهشون ولی بابای من نه فقد عروسی دختر خالم برام لباس گرفت چونکه خاله هام گفتن بگیر ک ب بقیه بگیم اینا تو گرفتی
خلاصه دلم خیلی گرفته بابام عمو هام خیلی پولدارن
من نمیگم خرجیمو بابام بده ولی منم خوشحال میشم اگه مثل دختر عمو هام بابای منم مثل بابای اونا بهم توجه کنه یا مامانم یا اگ جایی بره مامانم کاری کنه به خاله هام اینا میگه بهم نگن خب به من ربطی نداره ولی خب چرا این کارو می‌کنه آخه دلم خیلی گرفته مثلا امروز همه شون رفتن بیرون خونه خالم یه ساعت راه همه اونجا جمع میشن دختر عموم ک‌زنداداشم میشه اونم بردن ولی به من گفت میدونستم نمیایی شاید میخواستم منم برم کلا دلم خیلی گرفته🥺دلم سرد شده ازشون

شاید مامانت میخاد که زندگیت بهم نریزه چون اخلاق شوهرت میدونه بعدم من باشم اصلا برام مهم نیست که بهم بگن یا نگن

عزیزم مامان منم نمیزاره دختر داییام دختر خالم جایی میرن بهم بگه به خاطر اخلاق شوهرم

من ک تصورت کردم چ نازی

بهش بگو مادر من خودم جواب شوهرم میدم شوهرم مشکلی نداره یا من ب شوهرم اطلاع دادم ک اومدم اینجا نیازی نیست آنقدر بجای من تصمیم بگیرین

کنجکاو شدم ببینمت

بگو مادر من به جای من تصمیم نگیر اگه بخوام بیام یا نیام جایی به خودم مربوطه

عزيزم سعی کن توقع خرج کردن از پدرت نداشته باشی چون خودش زندگی داره
نمیگم اصلا برات خرج نکنه اما خب تو ازدواج کردی توقع نداشته باش که بیاد برات خرج کنه
مامانت هم حتما بفکر زندگیته
بعدم خودت یه روز بهش بگو ناراحتیت رو نزار تو دلت بمونه عزیزم

ب مامانت صحبت کن بگو اگه من مشکلی با شوهرم دارم نمیخواهم بقیه بفهمن

عزیزم اینکه مادرت میگه نری دلیل براین نیست ک دوست نداشته باشه شاید نگران زندگیته میگه که بحث و دلخوری پیش نیاد خودتو ناراحت نکن

سوال های مرتبط

مامان رستم دستان مامان رستم دستان ۶ ماهگی
سلام یک سوال
ببینید من پر توقع هستم یا زیاده خواهم
دختر اول خانواده هستم و بچه هام نوه اول ،نوه دیگه هم نداریم ،مادرمم معلم بوده بازنشست شده ،خیلی اهل تفریح و خوش گذرونی هست مامانم
خونشون تا خونه ما ۵ دقیقه کمتر باماشین
منم سه تا بچه دارم یکی دوسال و ۷ یکی ۴ ماه
و اینا ب معنای واقعی کلمه منو نابود میکنن ن خواب درستی دارم ن میتونم ب خودم برسم
دخترم شدیدا لجباز و اذیت کن ،هیچی هم نمیخوره ...اون نوزاده هم یک ریز میگه بغلت باشم یا باید بخوابونمش یا زیر سینه یا ور دلم
خلاصه ک شرایط سخته
حالا مامان من تو کل هفته حتی یکبار هم نمیاد سر بزنه یا بیاد کمک ...
ن مریضی داره ن سن بالاست ن بچه کوچیک
تا ظهر میخوابه عصری هم میره تفریح و گردش و بازار ...
بعدم ک بهش زنگ بزنم نصیحتم میکنه با بچه بازی کن یا وای چقد سخت و ...
ولی ذره ای کمکی بده یا یک روز بیاد اصلا
قبل زایمانم میگفت من هر روز میام کمکت ساعت ۱۱ ،اما کلا بعدش دو روز هم نیامد ..
خیلی بهم فشار میاد از بیخوابی ک میکشم و برای همینم حوصله وقت گذاشتن با بچه ندارم اصلا ...
مامانم میگه دخترت بفرس بیاد خونمون ،اونم ظهر اگر بشه بره ولی هم خیلی براش تلویزیون میزاره هم گوشی میده دستش و از نظر اینکه لخت یهو از دستشویی میفرستش بیرون و ...خیلی نگران میشم بفرستم خونشون
مامان شیدا و شایان❤💙 مامان شیدا و شایان❤💙 ۶ ماهگی
سلام مامانای مشهدی توروخدا یه دکتر خوب برا گفتاردرمانی بهم معرفی کنید دخترم ۲ سال و ۵ ماهشه حرف نمی زنه. ن اینکه کلا حرف نزنه نامفهوم ی چیزایی میگه . هر کلمه رو بگی تکرار میکنه میگه کلمه رو ولی جمله بندی اصلااا . بلند نیس حرف بزنه ی چیزی و بگه . مثلا توپ و بخاد فقط اشاره میکنه میگه توپ یا آب یا جی جی . فقط کلمه میگه. من حرفاش و میفهمم ولی بچه های همسن خودش یا بزرگتر ازش سواستفاده میکنن بازی ک میکنن اگه ی چیزی خراب میکنن میندازن گردن دختر من میگن شیدا کرده. دختر منم هاج و واج فقط نگا میکنه نمیتونه بگه ن من نبودم فلانی بوده . بزرگتراشون برا اینکه بچه هاشون و خوب جلوه بدن یا خسارت ندن میگه عهه شیدا چرا اینکار و کردی و اونام حرف بچه هاشون و باور میکنن و دختر منو مقصر میکنن. فقط چون نمیتونه حرف بزنه و حقیقت و بگه . من همیشه ازش دفاع میکنم ولی اخه تا کی دنبالش باشم وقتی با بچه ها بازی میکنه که مبادا کسی اذیتش کنه. سمت خانواده خودمو شوهرمم بچه زیاده . نمیشه که هیچ جا نریم و بچم‌ با کسی بازی نکنه . میخام سریع تر ب حرف بیاد و راحت صحبت کنه .