۵ پاسخ

ای جونم مبارک باشه اما حسین نگهدارش

ای جوووونم ❤️😍

خدا حفظش کنه آقا محمد حسینو 🤗

ای جان عزیزم 🥺😍

عزیزم خدا حفظش کنه

امام حسین علیه السلام دعاگوی خوشبختیش باشه الهی

سوال های مرتبط

مامان 💙👶🏻محمدحسین مامان 💙👶🏻محمدحسین ۸ ماهگی
دقیقا روی همین فرش و موکت ها بود که با دامن سفید و پفی اکلیلی قدم گذاشتم...👰🏻‍♀️

نمیدونستم چیا در انتظارمه
غم و شادی ها یکی پس از دیگری گذشت
الانم وضع همونه
سختیا یقه آدمو ول نمیکنن😬
اما الان مهم یچیز دیگه اس
یه نور امید خزنده موجوده که با هر بار دیدنش و درحالی که میخوای موهات رو از دستش بکنی(که البته خودش زحمتش رو میکشه)😂🤌🏻 ولی از ته ته دلت باهاش میخندی انگار که همه چیز قشنگه

انگار که همه چی بوی نی‌نی میده
وقتی براش نرده بوم میشی و ازت میگیره تا بهتر وایسه
وقتی باهاش یسری شعر نامفهوم رو همخوانی میکنی انگار به بهترین ادبیات جهان مسلط شدی😎
وقتی اون هر دقیقه با پرتاب هر چیزی درحال امتحان جاذبه زمینه تو قوانین فیزیک برات مرور میشه و همچنان فرهیخته باقی میمونی🥸

وقتی با بی ربط ترین چیزهای دنیا آنچنان مشغول و پر از ذوق میشه که به یاد اسباب بازی های رها شده بیچاره میفتی🧸

وقتی کلی زمان میذاری غذا میپزی اما ممکنه روی قاشق به نشانه اعتراض تف کنه و هیچی نخوره😆

تو دقیقا جا پای ردپای خوشبختی گذاشتی
تو بهترین جای تاریخی
موقعی میاد که اون منتظر نیست مدام دستش رو بلند کنه تا تو فقط بغلش کنی یا از دور نگاهت کنه تا با کوچکترین لبخندت قهقهه بزنه🫠

در نهایت؛
با کودکیت عشق می‌کنم مامان جون
ماهگردت مبارک🥹❤️

#زمزمه_مادرانه

@halee_khob
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۹ ماهگی
قصه‌ی نی‌نی و ناخن‌خور کوچولو

روزی روزگاری، یه پسر کوچولویی بود به اسم نی‌نی. نی‌نی خیلی مهربون و بازیگوش بود، اما یه عادت بد داشت...
اون همیشه ناخن‌هاشو می‌جوید!

مامانش هر روز بهش می‌گفت:
«عزیز دلم، ناخن‌هات رو نخور، می‌ری تو دل نی‌نی‌میکروب‌ها!»

ولی نی‌نی بدون اینکه بفهمه، وقتی فکر می‌کرد یا حوصله‌اش سر می‌رفت، ناخن‌شو می‌ذاشت تو دهنش.

تا اینکه یه شب، وقتی خواب بود، یه صدای ریز از روی انگشتش شنید:
«هی نی‌نی! من ناخن‌خورم، کوچولوی ناخن‌خورها! اومدم تو رو نجات بدم!»

نی‌نی با تعجب گفت: «تو کی هستی؟!»
ناخن‌خور کوچولو گفت:
«من وقتی بچه‌ها ناخن‌هاشون رو می‌خورن، میام و کمکشون می‌کنم که یاد بگیرن چطور این عادت رو کنار بذارن!»

اون شب، نی‌نی و ناخن‌خور کوچولو با هم برنامه ساختن:
هر بار که نی‌نی می‌خواست ناخن بخوره، دستشو بالا می‌برد و می‌گفت:
«نه! من قهرمانم، ناخن نمی‌خورم!»

و هر بار که یه روز کامل ناخن نمی‌خورد، ناخن‌خور کوچولو براش یه ستاره‌ی جادویی می‌آورد!

بعد از چند هفته، نی‌نی قهرمان شد... دیگه ناخن نمی‌خورد، و کلی ستاره‌ی درخشان داشت که بهش یادآوری می‌کرد:
هر وقت بخوای، می‌تونی قوی باشی!
شب بخیر نی نی کوچولو👼🌙🌛
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۱۰ ماهگی
دختر قشنگم ، نیلای نازم ، عزیزِ همیشگیِ دلم ، تو دوست داشتنی‌ترینِ من تو این دنیایی ، اصلا یادم نمیاد قبل تو زندگی چ حس و حالی داشت ، وجود تو همه چی رو قشنگتر کرده ، آسمون آبی تر شده ، درختا سبزتر شدن ، گنجشک ها قشنگتر میخونن ...
تو داری بزرگ میشی و من واقعا دلم تنگ میشه ! دلم تنگ میشه برای دستهای کوچولوت ، برای بوی تنت ، برای وقتی که داری شیر میخوری و سینم رو بغل میگیری ، برای خنده‌هات که وقتی میخندی دندون نداری و خیلی بامزه میشی🥹 برای لپ‌های تپلی و خوردنیت ، برای جیغ زدنات و صدا درآوردنات ، برای غلت زدنت ، برای پاهای کوچولو و تپلیت ، برای اینکه دیگه اون بچه کوچولوی تپل و ریزه میزه نیستی ک موقع آشپزی بگیرمت تو بغلم ، برای این لباسهای کوچولوت ... دلم برا همه چیز تنگ میشه دختر قشنگم ، اما می‌دونم هرروز با تو قشنگتر از دیروزه و این بهم آرامش میده ، که هرچند بزرگ میشی اما همه چیز با بزرگ شدن تو زیباتر میشه و کلی تجربه های جدید و قشنگ پیش رومونه ..
امشب که به بزرگ شدنت فکر کردم دلم تنگ شد برا بوی تنت
اما تو همیشه عزیزدل منی
هرروزمون هم قشنگتر از دیروز میشه
عزیز قلب من ❤️✨
۰۴٫۲٫۵
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۹ ماهگی
قصه امشب نی نی ها👼🌜

تو یه دهکده‌ی کوچیک 🏘️، یه دختر کوچولو 👧 به اسم پریا زندگی می‌کرد. پریا یه قلب مهربون ❤️ داشت و همیشه دوست داشت به دیگران کمک کنه. یه روز، پریا تو راه مدرسه 🏫 یه بچه‌گربه 🐈 کوچولو دید که توی بارون 🌧️ زیر یه درخت پناه گرفته بود.
بچه گربه خیلی گرسنه و سردش بود. پریا دلش براش سوخت. 🥺 اون کیف مدرسه‌اش رو گذاشت زمین و گربه رو بغل کرد. ❤️ پریا گربه رو به خونه برد و بهش شیر 🥛 داد و براش یه جای گرم درست کرد. 🔥
مامان و بابای پریا هم خیلی مهربون بودن و از این کار پریا خوششون اومد. 🥰 اونها به بچه گربه غذا دادن و اسمش رو گذاشتن “نینی”.
نینی و پریا با هم دوستای صمیمی شدن. 👯‍♀️ پریا همیشه از نینی مراقبت می‌کرد و باهاش بازی می‌کرد. 🧶 پریا به نینی یاد داد که چطور بازی کنه و نینی هم به پریا یاد داد که چقدر عشق و محبت می‌تونه خوشحال‌کننده باشه. 😊
یه روز، پریا و نینی با هم به پارک 🌳 رفتن. پریا دید که یه بچه‌ی دیگه 👦 داره گریه می‌کنه. پریا رفت پیشش و ازش پرسید که چی شده. بچه‌ی دیگه گفت که اسباب‌بازیش گم شده. 🧸
پریا به کمک نینی شروع کردن به گشتن دنبال اسباب‌بازی. 🕵️‍♀️ بعد از یه مدت، اسباب‌بازی رو پیدا کردن و به بچه‌ی دیگه دادن. 🥰 بچه‌ی دیگه خیلی خوشحال شد و از پریا و نینی تشکر کرد.
پریا یاد گرفت که کمک کردن به دیگران و مهربون بودن، بهترین حس دنیاست. 💖 و اینجوری بود که پریا و نینی، با مهربونیشون، دنیای خودشون رو قشنگ‌تر کردن.