بچه ها مادرشوهر من پسرم رو خیلی دوست داره. از اون اولین روزا همش نسبت به محبت من به پسرم حساس بود. چون دوقلو دارم می اومد کمک. اون اوایل روزایی که نوبت کمکش بود اصلا نمی ذاشت من پسرم رو بغل کنم. الانم یه احساس مالکیتی داره. بچه م داره تازه با من ارتباط می گیره امروز داشت به من نگاه می کردید و می خندید اومد صورتش رو گرفت جلوی بچه که من رو نبینه اون رو ببینه. یا رفتم نازش کنم بهم میگه بهش دست نزن. یا همش می گه تو بزرگتر شو بیا پیش من بمون. این کارا رو می کنه قلبم درد می گیره ازش بدم میاد از یه طرف مادرم هست نمی خوام بهش بی احترامی کنم. شما تجربه ای درراین خصوص داشتین

فک کنم از خوشحالی و دوست داشتنه وگرنه هیچکس بچشوبه کسی نمیده توهم براش شعر بخون و بگو پسرم بزرگ بشه اینکارکنیم اینجا بریم اونجا برمش پارک و اینجور چیزا تا بفهمه

مادرشوهر و پدر شوهر منم اوایل اینجوری بودن الان ولی بهتر شدن. چون بچه بزرگ بشه ناخودآگاه به پدر مادر خودش وابسته میشه

خوشبحالت مادر شوهر من انگار نه انگار حسودیش میشه شوهرم قربون صدقه بچم میره

اجازه نده اینحوزی فردا براخودت سخته

زیادی دل نسوزون تو درد زایمان کشیدی تو نه ماه تو شکمت نگهش داشتی

از همین الان بر خورد کن
من مادرشوهرم وقتی پسرم به من میخنده یا میخواد بیاد ستم فوری میده بهم اصلا اینجوری نیس