من بچه دومم و خیلی خیلی ناخواسته باردار شدم یعنی فقط از دست در رفته وقتی فهمیدم اونقدر گریه کردم هنوزم ک هنوزه نتونستم با خودم کنار بیام چون خودمو یه مادر بد میبینم که در حق بچه اولش ظلم کرده ولی چند وقته نمیدونم چم شده لحضه شماری میکنم ببینمش همش براشون برنامه میریزم که اینکارو کنم اینجوری کنم همش به این فکر میکنن از بعضی چیزا دوتا بگیرم که جفتشون داشته باشن توی همه ایناهم کلی حس خوب میگیرم دائم دوتایی تصورشون میکنم اما امان از نیش و کنایه خانواده شوهرم همش یه چیزی میگن که حالمو بد کنن بیزارم ازشون پدرشوهرم خیلی خوبه اما مادرشوهرم از وقتی دوباره حامله شدم کلا باهام چپ افتاده یعنی یه کاری باهام میکنه که تمام این حس و حال خوبم میپره میره تا یک هفته مریض میشم عذاب وجدان میگیرم نمیدونم چه برخوردی باهاش داشته باشم واقعا
اینم بگم نمیتونم قطع ارتباط کنم بخاطر پدرشوهرم چون بچمو دوست داره هر جوری شده یا میان یا مارو می‌کشونن اونجا

۱۲ پاسخ

اولا که یعنی چی که مادر بدی هستی؟ وقتی خودت تفکرت اینطوریه بقیه هم همینجوری میشن
دوما نگو ناخواسته، بگو خداخواسته چون واقعا خداخواسته که باردارشی و قطعا خیریتی توش هست، جایی اینو تعریف نکن پسفردا بچت بزرگ شه هی میزنن تو سرش که تو ناخواسته بودی و فلان
سوما اتفاقا خیلیم عالیه، بچهات باهم بزرگ میشن و کلی هم کیف میکنن
چهارما بعنوان مادر اگر از حق بچهات و زندگیت دفاع نکنی اون موقع بد میشی، الان لازمه تو روی همه بایستی و بگی صلاح زندگیمون این بوده، یا ما تصمیممون این بوده و به کسی ربطی نداره و دهن همرو ببندی که نظر ندن و دخالت نکنن

چند ماهه باردار هستی ؟ منم باردارم 🥲

وا چ ادمایی مگه خرجتون رومیدم که نظر بدن
کمک هم که مادرت بهت میکنه دیگه چ دلیلی داره حرف بیخود بزنن
به نظرم جوابشون رو بده

انقدر قشنگ بزرگ میشن باهم و بازی میکنن که لذت میبری. خدا کمکت میکنه تو خیلی هم مادر خوبی هستی. مادر شوهرتم چیزی نگو و احترام نگه دار برای ارامش روح خودت. اگر از عمد دلتو میشکنه واگذارش کن به خد اگرم عقده ای و کمبودی داره که سر تو خالی میکنه خدا دلشو بزرگ کنه انشالله. به حرف هیچ کس اهمیت نده. بهترین هدیه ای که میتونستی به بچه ات بدی همین خاهر یا برادری هست که تو راهه. همه حس های بدو از خودت دور کن خدا انقدر دوستت داشته که دوباره یه فرشنه بهت هدیه داده. لذتشو ببر. شاید یکی دو سال سخت باشه برات اما بعدش کیف میکنی. من اختلاف بچه هام ۵ ساله فکر میکنم فاصله اشون خیلی زیاده

همه چی دست خداست عزیزم خدا درتو توانشو دیده که بهت شیربه شیر بچه داده توکلت به خدا باشه سختی هایی داره دلی هم بازی میشن ...من بعد ۸ سال که یه دوروز قرصمو دیر خوردم باردار شدم الان انقدر خوشحالم وپشیمونم که چرا پشت سرهم نیاوردم

ولشون کن بابا اصلامحل نده مادرشوهرمن عقربه حامله نمیشدم دنیاپرستان بودبهم من چ س تهویلش نمیگرفتم

گلم شیر خودت و میدادی باردار شدی؟؟؟پریودم میشدی؟

عزیزممممم انشالله هردو تاابد پشت هم باشند .ناراحت نباش ناخواسته هارو خدا میفرسته 😜مطمئن باش تو میتونی عزیزممممممم باهم هم بازی میشن راحت انشالله ک خیره

چرامیگی مادر بدی هستم به خودت انرژی منفی میدی
حرفای بقیه روگوش نده
تویه مادرقوی هستی
توبایدبفکربچه هات باشی حرف که بادهواست
اهمیت نده محل نزار طرف خودش کمرنگ میشه اززندگیت سلامتی بچه هات لذت ببر اونجوری که میخوای زندگی کن چون تکرارنمیشه پس مدیریت کن نزارکسی حالتوخراب کنه ❤️
انشالله بسلامتی بزرگشون کنی 😍

بیخیال حرفش از بچت لذت ببر اون دیگه عمرشو کرده حتما حسودیش میشه وقتی روند حاملگیت یادش میاد 😉

عزیزم ول کن حرف بقیه رو بچسپ به زندگیت
خیلی سخته دوتا بچه کوچولو ولی کافی خوت قوی باشی

انشاالله صحیح و سلامت بیاد ب آغوشت عزیزدلم.بارداری الان ی فرشته پاک روی زمینی میشه ازت بخوام برا مشکل همسرم تو تاپیکام هست خیلی خیلی دعا کنی بخاطر پسرم مشکلش حل شه مممنونم ازت خوشگلم

سوال های مرتبط

مامان دلین مامان دلین ۱۲ ماهگی
چند روزه متوجه شدیم عروس خالم پسرش ۲ ساله نشده ۴ ماهه بارداره
البته جسه و هیکل درشت داره از منم یه ۳ یا ۴ سالی کوچیکتره از وقتی همه فهمیدن مامانمو شوهرم میگن دختر توام بزرکتر شد یکی دیگه بیار تفاوت سنیشون کمتر باشه هردوتاشونو باهم بزرگ کن قبل به دنیااومدن دلین دلم میخواس ۴ تا بچه داشته باشم ولی اینقدر ک دلین اذیتم کرده هرکی بم میگه میگم همین یکی بسه شوهرم هر گلی میخواد بزنه به سره همین یکی بزنه هرچی داره و‌نداره برا دلین باشه دلم بچه دیگه میخواد چون بچم تنهاس وقتی از صب تا شب با منه باباش ک میاد خونه یه عالم‌ذوق میکنه بااینکه همش من باهاش بازی میکنم شعر میخونم یا مامان بابام میان خونمون کلی ذوق میکنه دست میزنه دلبری میکنه براشون ولی فکرشو ک میکنم دلم میخواد بشینم گریه کنم این مدت هم یکسره خونه مامانم بودم چون تنهایی نمیتونسم از پس دلین بربیام غیر از اون صدای جیغ دلینا میاد عصبی میشم باهمه بد حرف میزنم حتی از وقتی دلین به دنیااومده فاصله رابطه نزدیکی کردنم و حسیم به شوهرم خیلی بد شده حسی به شوهرم دیگه ندارم و حتی ازش بدم اومده بااینکه خیلی کمک حالم بوده تو این مدت خونه تکونی کرده برام هرکاری ک خوشحالم کرده انجام داده با اون خستگیش هرکار گفتم انجام داده از خودش و شکمش میزنه بخاطر من خیلی کارا کرده برا ارامشم ولی دست خودم نیس خیلی وقتا باهاش بد رفتاری کردم دلم براش میسوزه اما چیکا کنم هر دفه میاد سمتم خودمو با یه چی دیگه سرگرم میکنم یا میاد بغلم میکنه حس بد دارم بش جوری ک دلم میخواد خودمو از بغلش بکشم تا میبینه دلین خوابه میگه بیا بغلم من هی میگم خستم و واقعا هم خستم حوصله ندارم دلم میخواد تنها باشم بدون دلینو شوهرم
دلم میخواد برم تور برم سفر با دوستام