پارت هفتم زایمان
دیگ من ساکت شده بودم مامانم گفت تا زایمان کنی از پیشت تکون نمی‌خورم تو هیچ مورد بهم قول دادن همه بمونن حتی ماما ها دیگ نا امید شده بودم ک دکتری ک منتش میکردم اومد تو اتاق با عصبانیت گفت اگه میخوای سزارین شی سریع بگو بیان امضا کنن ببرمت این حرف اون حرف نکن من هنگ کرده بودم مامانم رفت صحبت کرد باهاشون
یهو تصمیم بر این شد سزارین کنم 🥲دیگ واقعا ناامید شده بودم باورم نمیشد باید ولی ۲۰ تومن می‌دادیم ک مت مشکلی نداشتیم
بلاخره منو آماده کردن بردن که اولش یکم استرس داشت ولی بعدش میرانم رو دیدم تموم غم ها رفت ینی بعد بی‌حسی تا صبح درد داشتم ولی تحمل میکردم الانم بازم بیمارستانم دارم حرف میزنم درد دارم گاهی راهم میرم ولی با درد ولی ارزش داشت طبیعی نمیتونستم واقعا
به بچم شیر میدم واقعا حس خوبیه
اینم داستانم خیلی بد بود خیلییی😔خدا برای هیچکس نیاره
ایشالا همتون زایمان خوبی داشته باشید

۲۷ پاسخ

وقتی داستان زایمانت رو خوندم یاد خودم افتادم😭سر منم ۳۴ هفته بودم همه اینا پیش اومد متنهی تشخیصشون غلط بود و من اصلا زایمان نمیکردم اخرش دیدم به زور میخوان منو ببرن زایشگاه رضایت شخصی دادم اومدم خداروشکر موندم ۳۸ هفته زایمان کردم❤️ انشاالله زودتر خوب بشی و نینی هم سالم سلامت باشه

الهی خیر نبینن کصافتای عوزییییی
بیشورا ی درصد با خودشون نگفتن بلایی سر خدت یا بچت بیاد؟؟؟
عوزیای کصافت......
منم تنگی کانال(لگنم تنگ بود)داشتم سرجیران مردم و زنددده شدم
بیشورا ی سونو نفرستانم ک ببینن تنگی کنال دارم مناسب هس یان
طفلی بچم دنیا اومد رنگش کبوووووود بود۱۰ساعت طول کشید تا زایمان کردم و اخر سرم۷-۸سانت پارم کرده بودن و بخیه زده بودنم
بخیه هام تا جای کنار سوراخ مقعدم بود
طفلی بچم بخاطر همین رفت توی دستگاه و تنفسش مشکل دار شده بود
یکروز توی دستگاه بود بخاطر تنفسش و اکسیژن بهش وصل بود
بعد اکسیژن رو قطع کردن و۳روزم بخاطر ازمایشات بیخود نگهم داشته بودن ک پول دستگاه اضافه بگیرن
منم از خجالتشون در اومدم تا میومدن گیر بدن و....باهاشون دعوا میکردم و سروصدا میکردم باهاشون دیگ جرئت نداشتن چیزی بهم بگن

خداروشکر که صحیح و سالم بدنیا اومده😢❤️دکتر منم زهرا نعمتی بود عزیزم

قدمش پر خیر و برکت
پس خیلی عذاب کشیدی شما

ایشالله قدمش پر خیرو برکت باشه

عزیزم چه تجربه ی سختی داشتییی

ببین دختر من به حدی نگرانت بودم ک پریروز بود تاپیک گذاشتی انقددددددددددددد خودم رو کنترل کردم اون حرف رو نگم ولی گفتم
برو خدات رو شکر کن که بچه ت سالمه،هزار بار شکرش کن،آب دور بچه تو اون ماه ۷؟؟؟؟بگو‌ بچه تو خشکی بود دیگ
باید سریع سزارین می‌شدی
باز هم شکر خدا که بخیر گذشت
قدم میران جان مبارک باشه،بهت تبریک میگم
از طرف من موهای نرمش رو ببوس♥️😘

آخر پسرت دستگاه رفت یا ن خداروشکر ؟

مبارک باشه قدمش

وای چقدسختی کشیدی،دکترت کیبود انقد بیفکری کرد

اون‌روز که گفتی وزن بچت ۲/۶۰۰ بهت گفتم مشکلی نیست برو بیمارستان !!! چون پسر منم ۲/۷۰۰ بود !!!! دختر عموم بچش ۲/۲۰۰ بود !!!! زایشگاه اسمش وحشتناکه ، خودتو این همه اذیت کردی

وای انگار تجربه منو گفتی
من تنها شانسم این بود ک بیمارستان دولتی ک رفته بودیم همسرم پرسنلش بود و دکترم خیلی پیگیر بود و تونست برام کاری بکنه ک ی دکتر دیگ راضی بشه سزارینم کنه

وای من وحشت دارم از الزهرا دیوونه خونس فقط دست میکنن تو ادم
نی نی دستگاه رفت یا نه؟

چه کاری بود از اول می‌رفتی سزارین اینقدر عذاب نمیکشیدی
واقعا طبیعی وحشتناکه

منم قبل حاملگی ب شوهرم گفتم فقط سزارین میشم اونم بیمارستان خصوصی بنده خدا من و بیمه کرد ..ولی از شانس من دوماه ب زایمانم شرکت قرار داد با بیمه و فسخ کرد...هزینه زایمانم گفته بودن ۳۰ تومانه..وااای خدا میدونه هرشب گریه میکردم میگفتم من طبیعی نمیتونم برم..واقعا وحشت دارم ...اصلا تصورشم سخته از اونجا بجه بیاد بیرون
یاخداااا..من یکی نمیتونم...خدا باهام یار بود بیمه رو پارتی انداخت شرکت...درست شد

قدمش پر از خیر و برکت باشه عزیزم
من بعد از سزارین سه روز آی سیو بستری بودم چقد خون بهم تزریق کردن
هر نیم ساعته میومدن ازم خون میکرفتن واسه آزمایش انقد که بلا سرم اومد
رحمم رو پاره کردن لوله حالب کلیه ام سوراخ کردن که ۵ماه بعدش دوباره عمل شدم انقد بهم سخت گذشت که هرکس میگه بچه دوم دلم میخاد فحش بدم

کوفتشون بشه اشغالا دولتی ۲۰ تومان گرفتن

عزیزم تقریبا منم اینطور داستانی برام پیش اومد با این تفاوت ک من قبل اینکه آمپول فشار بزنن با رضایت شخصی مرخص کردم‌خودمو،تو‌همون معاینه های اول فهمیدم میخوا چه بلایی سرم بیارن سریع فرار کردم

مبارک باشه عزیزم

چقدر زمان برد سزارین؟

وای خدا خیلی سختی کشیدی ولی خداروشکر بچتوسالم بغل داری گلم
گفتی بیمارستان دولتی بودی؟

خداروشکر تموم‌شد چقد بد بود ولی🥲

وای خدا چقد اذیتت کردن
من دیگ واقعا از زایمان طبیعی وحشت دارم
ایشالله ک سز شم

آخیی عزیزم خیلی اذیت شدی که 🥲
انشالا قدمش پر خیر و برکت باشه براتون ❤️😍

مبارکه عزیزم آخی خیلی عذاب کشیدیی دختر، خداروشکر الان پسر کوچولوت کنارته زیر سایه پدرومادر بزرگ شه❤

خوب کاری کردی مقاومت کردی طبیعی نیوردی

عزیزم انشاالله انقد با پسرت خوش باشی که همه چی از ذهنت بره🤲🏻🥲🩵
قدمش پر از خیر و برکت باشه براتون✨️

انشالله كه قدمش پرخيروبركت باشه❤عكسشو بزار

سوال های مرتبط

مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۲ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان niki مامان niki روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان ۳
و داشتم دردام رو کنترل میکردم یهو اومدن گفتن که میخاییم برات سوند وصل کنیم منم ک ازهمه جا بی‌خبر فک میکردم میخان آزمایش ادرار بگیرن به اون خاطره ک بهشون گفتم من خودم پامیشم بعد سرم آزمایش میدم
ک گفتن نخیر !دارم می‌بریم اتاق عمل منم که مث چی از سزارین میترسیدم یهو انقد حالم بد شد که انگار دردام هزار برابر شد و واقعا ازنظر روحی داغون شده بودم
و میگفتن بچه تو فشاره احتمالا بند نافی ک دور گردن داسته محکم شده ،بعد ماما همراهم اومد گفت آروم باش و من چون خیلی بهش اعتماد داشتم چون واقعا ازنظر کاری خیلی خوب بود
اون پیشنهاد داد که کیسه آبمو پاره میکنه شاید این فشار ازبچه برداشته بشه ودرست بشه
و بهم گفت تو ۴ سانت هستم و با پاره کردن کیسه آب سرعت فول شدن زیاد میشه منم که انقد درد داشتم و حالم بد بود قبول کردم
ولی خیلی ترسیده بودم
کیسه آبمو پاره کرد
بیست دق باز صبر کردن شایدnstبهتر بشه که متاسفانه نشد
با پاره شدن کیسه آبم دریایی تجربه کردم که انگار استخونام میشکستن و دوباره میزاشتن سرجاشون و دوباره میشکوندنشون
وواقعا دیگه داغون شده بودم و وقتی ام اعتراض میکردم از درد بهم میگفت چطوری میخاستی طبیعی زایمان کنی در حالی که من تو ۶ سانت بودم و اون دردارو داشتم
بعدش بردنم اتاق عمل و اونجا تازه دردسرای دیگم شروع شد
اومدن اسپاینال کنن حدود ۸ تا سوزن زدن تو ستون فقرات ولی انجام نمیشد منم ک فک میکردم قراره زایمان طبیعی کنم‌یه ساعت قبلش کلی چیزای مقوی خورده بودم
وقتی دیدن نمیتونن اسپاینال کنن گفتن بیهوشش میکنیم
و درحالی که من درد داشتم و ترسیده بودم و ۸ تا سوزن تو ستون فقرات ام کرده بودن تو پرانتز اینم بگم ک اصلا آمپول اسپاینال درد نداشت واقعا
مامان فسقلی مامان فسقلی ۳ ماهگی
خب منم اومدم تجربه زایمانمو بگم بهتون😍
من دقیقا ۳۸هفته بودم ک تصمیم داشتم طبیعی زایمان کنم و رفتم معاینه لگن شدم ک خیلی واسم دردناک بود حالا معاینه تحریکی نبود و بعد اون لکه بینی داشتم و بخاطر درد معاینه از لحاظ روحی خیلیییی بهم ریخته شدم تا ۳ روز حالم بد بود بعد با خودم گفتم من قراره زایمان کنم ک خیلی از عوارض و نداشته باشم پس وقتی با معاینه انقد حالم بده حتما بعد زایمان بدتر میشم جوری بودم ک میگفتم من بعد زایمان خودمو میکشم ک دیگ خانوادم گفتن برو سزارین منم منتظر ی جرقه بودم سریع رفتم پیش دکتر خودم و واس فرداش وقت زایمان گرفتم و درسته عمل بود ولی خیلی استرس نداشتم و سریع وسیله هارو اماده کردیم و رفتیم بیمارستان سوند اصلا درد نداشت و یه حس بد داشت تو اتاق عمل هم هیچییی نفهمیدم فقط تهوعی ک داشتم اذیتم میکرد ولی چون ناشتا بودم فقط عوق میزدم بعدشم ک اوردنم بیرون ماساژ رحمی چندتای اولو اصلا نفهمیدم ولی دوبار ک ماساژ دادن درد داشت ولی ن اونجور ک میگفتن با ی دست اروووم ماساژ میدن بعدم ک گفتن راه برو من سعی میکردم خیلی نترسم دردناک بود ولی ب خودم میگفتم اینم میگذره پمپ دردم نداشتم فقط بدیش این بود ک بیمارستان مسکن نمیدادن دیگ خودم قایمکی رفتم ی مفنامیک خوردم و شبو خوابیدم ولی بدون مسکن یکم سخته
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 روزهای ابتدایی تولد
پارت پنجم تجربه سزارین
انگار بی حسیم داشت می‌رفت کم کم داشتم درد حس میکردم همش میگفتم من درد دارم میگفتن عیب نداره😐😂 من چون همراهامو ندیده بودم رفتنی گفتم من همراهام اینجان گفتن ن 😑 اونجا با اون حالم کلی ناراحت شدم ک ببین من رفتم اومدم اینا هنوز نفهمیدن😂نگو اونجا بودن بیچاره ها از اول
اومدن سمتم ک ببرن بخش ، اینم بگم فشارم و مرتب چک میکردن چون بالا بود میترسیدن ولی بهتر شده بود ، اومدن حرکت دادن ببرن دم در نگه داشتن ی عالمه اونجا ی نفر اومد پتو رو زد کنار شروع کرد شکممو فشار داد زیاد درد نداشتم چون بی حس بودم هنوز ولی یکم داشتم و التماس میکردم ک بسه تموم ک شد گفتم تروخدا دیگ نکنین گفت نترس تموم شد ولی نگو هنوز اولش بوده😿
بردنم بیرون مامانم تا دید منو اونجوری دارم میلرزم زد زیر گریه🥺
همراهم اومدن تا بخش رفتیم جا ب جا کردن رو تخت و رفتن من دیگ بی حسیم رفته بود و دردام شروع شده بود ولی در اون حد نبود ک نشه تحمل کرد بعد کم کم هم دردم هم لرزشم تموم شد گفتم مامان من چرا یهو خوب شدم😂گف چون همزمان چندتا باهم شیاف برداشتن گفتم پس چرا من ندیدم
با اینکه فکر میکردم بی حسیم رفته ولی نرفته بود نفهمیده بودم کی برداشتن
خلاصه ک نینیو دیدم و کلی عشق کردم و حالم خوب شده بود درد نداشتم
یه چند ساعت بعد دوباره دردام شروع شده بود اما بازم زیاد نبود مث یکم شدیدتر پریودی من پمپ درد اینام نداشتم خیلی خوب بود حالم بغل دستی هام همه داشتن و حالشون مث من بود اینجوری نبود ک پمپ درد دیگ همه چیو حل کرده باشه انگار ک پمپ همون شیاف باشه اولا همچین درد بدی نداره اون یذره هم با شیاف و مسکن هایی ک میزنن حل میشه
بارداری
مامان آریان مامان آریان ۲ ماهگی
تجربه زایمان من 😊
بعدش ک کمی انقباض شروع شد مامانم حراسون خودشو به من رسوند بعد اون هم مامای همراهم اومد وقتی دیدمش روحیه م واقعا عوض شد چون خیلی ترسیده بودم من هیچی با خودم بیمارستان نبرده بودم ن مدارک ن ساک 😅 بعدش انقباض هام بیشتر شد .
با اینکه ۴ سانت بودم ولی بچه بالا بود و باید با ورزش میکردم تا زودتر زایمان کنم . توی اوج درد منو ماما ورزش هارو انجام دادیم که خیلی کمک کرد به ۶ سانت ک رسیدم بی حسی خواستم ولی معاینه م کردن گفتن بچه بالاست هنوز ن
ورزش ها رو بیشتر کردم چون دیگه طاقت دردو نداشتم دوباره معاینه شدم خداروشکر بچه اومده بود پایین ، بی حسیو ساعت ۱۰ به من تزریق کردن سریع ماما منو خوابوند گفت فول شدی زور بزن . با دو سه تا زور ساعت ۱۰ و بیست دقیقه زایمان کردم بچه رو روی شکمم گذاشتن انگار دنیا رو به من دادن😍🥰 از دو جهت هم بخیه خوردم . دیگه درد نداشتم . من اون بعدازظهر بدون درد بودم نمیدونستم تا ۱۰ شب زایمان میکنم و تموم میشه 😅 توی ۴ ساعت زایمان کردم😅🥰
مامان علی جــ❤ــانم مامان علی جــ❤ــانم ۳ ماهگی
#پارت ۲
#زایمان طبیعی
ایپدورال که زدم حدود ۵ سانت بود دهانه رحمم، و به طرز عجیبی تا ۹ سانت دیگه هیچی دردی نداشتم، خیلی خوشحال بودم که بدون درد نهایتا حدود یکی دوساعت بعد زایمان میکنم ولی نگو تقدیر برای من طوری دیگه رقم میخوره، وقتی ۱۰ سانت شدم تقریبا داشت اثر بیحسی میرفت و ماماها ازم میخواستن زور بزنم هر چی زور میزدم نمیشد دیگه واقعا حالم بد شد و هیچ انرژی برام باقی نمونده و من از حال میرفتم زمانی که دکتر معاینه کرد گفت بچه سرش نمیاد وارد کانال بشه، موهاشو میدین ولی سرش کرول نمیشد، و ماما و دکترم وقتی معاینه میکردن سری تکون میدادن و میگفتن نمیشه و من حالم بدتر میشد تا بعد ۲ ساعت زور زدن دکتر تصمیم گرفت ببرنم اتا عمل سزارین کنن، من شروع کردم جیغ زدن که من درد طبیعی را تحمل میکنم ولی سزارین نمیشم، نمی تونم دوتا درد تحمل کنم و فقط قصدم اینه زایمان طبیعی داشته باشم ولی دکتر با من صحبت کرد که موافقت کنم، بعد کلی گریه من و فرستادن اتاق عمل....
مامان ملینا مامان ملینا ۲ ماهگی
تجربه زایمان قسمت اول
بالاخره منم زایمان کردم
تو یه شب ترسناک که صدای بمب و موشک میومد
دیشب یه دفعه کیسه آبم پاره شده و یه حجم زیادی آب ازم اومد جوری که تا پایین پام خیس شد
کیسه ابم بی رنگ بود که میدونستم خیلی اورژانس نیست اما چون فاصله خونه تا بیمارستان خیلی بود سریع رفتم بیمارستان
میخواستم طبیعی زایمان کنم
حدود۳ساعت درد طبیعی روکشیدم فاصله ی درد ها خیلی نزدیک بهم و شدید بود اما دهانه ی ۲انگشت موند تازه اونم به خاطر معاینه های تحریکی که می کردن ولی دردش خیلی زیاد بود وسربچه خیلی بالابود
هماهنگ کرده بودم دکترم خودش بیاد برای زایمان . دکترم هم گفته بود با درد های خودش بمونه. منم داشتم درد زیادی رو تحمل میکردم که صدای بمب و موشک اومد خیلی نزدیک بیمارستانم بود. خیلی ترسیدم دیگه نمیتونستم تحمل کنم. خود کادر بیمارستانم ترسیده بودن و داشتن همزمان با دکترم تلفنی حرف میزدن که یهو گفتن میخوای سزارین بشی
منم دیگه تو اون شرایط نمیتونستم تحمل کنم که گفتم اره منو ببرین سزارین