تجربه زایمان سزارین نیکان غرب پارت ۳
ولی حس خوبی بود که نزدیک هستن) تو اتاق عمل هم همسر اجازه نداره بیاد.
بعد رفتیم داخل و من استرس داشتم، هی اشکم میومد، یکی از پرسنل آقا اومد سمتم و ازم چندتا سوال کرد چندسالته و دارو چی مصرف میکنی، و انقد برخوردش با آرامش و مهربون بود ۶۰ درصد استرسم دود هوا شد 😅 نوبتم شد و وارد اتاق عمل اصلی شدم و دکترم اومد و کلی ازش انرژی گرفتم.. سوزن بی حسی رو زدن تو کمرم، برعکس زایمان قبلیم این اصلا درد نداشت فقط نباید خودتو جمع کنی موقع زدنش و باید رها باشی، بعد یکی دوبار تلاش بالاخره رفت داخل نخاعم و پاهام گرم شد و بی حس شدم
هنوز استرس داشتم و گفتم برام آرامبخش تزریق شد و کمی بهتر شدم. دیگه پروسه زایمان شروع شد و هی تکون تکونای بدنمو احساس میکردم که دارن بچه رو میکشن بیرون اما چیزی حس نمیکردم، یهو صدای گریه ی بلند بچمو شنیدم و منم باهاش گریه کردم..
بچمو بردن اونور و تمیزش کردن و من از دور داشتم میدیدمش و سرگرم نگاه کردنش بودم ک اینور بخیه هامو زدن. یه ربع بیست دقیقه فکر کنم بخیه زدن طول کشید امیدوارم خیلی خوب زده باشه دکترم🙃
بعد بچه رو آوردن دیدم، لپش گرم بود و کلی بوسش کردم و بردنش که به باباش نشون بدن. منم کارای بعد عملم انجام شد و منتقل شدم به یه تخت دیگه و رفتم ریکاوری. اونجا بچمو آوردن کنارم و مامای اتاق عمل که اونم خیلی مهربون بود بچه رو گذاشت رو سینم و بچه سینمو گرفت شیر خورد!

۶ پاسخ

ای جان چه قشنگ

خداروشکر شما تجربه خوبی داشتید ایشالا که نی نی قدمش پر از خیر و برکت باشه

دوشنبه هفته ایی گه گذشت یعنی یک روز قبل از عمل شما اومدم که از دکتر پورزمانی برای هفته آینده نامه بگیرم !!!!! یه خانمی اونجا بود که انقد منو ترسوند که من با اینکه نوبت گرفته بودم و هزینه ویزیت رو پرداخت کرده بودم فقط فرار کردم !!!! از همه چیزش بد گفت از بی حسی اتاق عمل بگیر که گفت بی حس نشد و بعد بیهوشش کردن ! و گفت دو نفر تو اون روز عمل کردن هر دوتا براشون مشکل عفونت پیش اومد و ۳ روز بستری شدن. و گفتن احتمالا اتاق عمل آلوده بود!!!! از نظر مبلغی هم گفت با پمپ درد و اتاق خصوصی ازشون ۷۵ میلیون گرفتن که با اون ۳ روز بستری ۱۱۰ تومن پرداخت کرد !!!!!! این درحالی بود که پذیرش به من گفت با پمپ درد و اتاق خصوصی ۵۵ تومن میشه !!!!!! خلاصه من فرار کردم 😂 و رفتم همون تریتا که قبلا تجربه زایمان توش داشتم و از همه چیزش راضی بودم!!!!!!

برا منم دعا کن بچه ام سالم به دنیا بیاد دو دور بند ناف دور گردنشه و من دارم از عذاب وجدان میمیرم

ای جان🥹🥹
ان شاالله قدمش پر خیر و برکت باشه .

الهی🥹ایشالا عزیزم قدمش واستون خیر باشه واسه منم دعا کنید بچم رو صحیح و سالم بغل کنم🥹🙏🏻استرس زایمان زود رس دارم…

سوال های مرتبط

مامان نیلا🐥 مامان نیلا🐥 ۱ ماهگی
خب پارت دو داستان سزارین
وارد اتاق عمل شدم نگم که چه استرسی داشتم و مثل بید میلرزیدم منو تحویل اتاق عمل دادن مستقیم رفتم رو تخت اتاق عمل نشستم آمپول بی حسی به کمرم زدن و اصلااااا هیچی حس نکردم واقعا خیلی خوب بود و اصلا درد نداره نگران نباشید
آروم کمکم کردن خوابیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن و دکترم کارو شروع کرد همش حس میکردم دکترم داره با شکمم کشتی میگیره 😅 یعنی فشار رو حس میکنید ولی به هیچ وجه متوجه درد نمیشید
دخترم به دنیا اومد آوردن نشونم دادن و بردنش کاراشو انجام بدن
دکتر منم داشت بخیه میزد و من همینجوری داشتم میلرزیدم بهم آمپول زدن لرزشام رفت و عملم تموم شد بردنم ریکاوری تو ریکاوری یه بار ماما شکممو فشار داد یه بار دکتر که بی‌حس بودم متوجه نشدم بعد که حسم رفت ماما اومد گف باید ماساژ بدم منم سفت‌ دستشو گرفتم و نمیذاشتم چون خیلی ترسیده بودم اما آروم فشار داد و خیلی درد نداشت
موقع تحویل به بخش هم دوباره پرستاری که اومده بود منو تحویل بگیره فشار داد که اونم درد نداشت البته درد داشتااا ولی قابل تحمل بود
پارت بعدی رو هم سعی میکنم زود بذارم از لحظه ای که وارد بخش شدم
مامان الارا مامان الارا ۵ ماهگی
تجربه سزارین دوم بیمارستان دولتی ۲۹ بهمن
پارت سوم

بالاخره ساعت ۱۰ شد و بردنم اتاق عمل
کادر اتاق عمل خییلی بااخلاق بودن اصلا انتظار نداشتم اینقدر مهربون و با خلاق باشن اصلا حس ترس نداشتم تنها حس بدی که بود برای آمپول بی حسی بود
اومدن فوری آمپول بی حسی رو زدن و منو خوابوندن رو تخت کم کم پاهام گرم شد و بی حسی اومد تا بالای معده ام اونموقع بود که احساس حالت تهوع داشتم و حس میکردم شدیدا خوابم میاد
گفتم خوابم میاد گفتن بخواب اشکالی نداره
ولی زود خوب دم و دوباره حس حالت تهوع اومد سراغم بهم آمپول زدن و زود خوب شدم
بعد حدودا ۲۵ دقیقه دخترم بدنیا اومد 😍صداش بهم حس آرامش میداد
یه پرستار اومد بعد تمیز کردنش گذاشت زیر تاپی که تو بسته بستری بود و پوشیده بودم خیییلی حس خوبی داشت با بچه بردنم اتاق ریکاوری اونجا یه پرستار اومد و سینمو گذاشت تو دهن بچه و کمکش کرد تا شیر بخوره
نیم ساعت همونطوری روی شکمم خوابیده بود و شیر می‌خورد البته شیر که نه همون آغوز بود
بعدشم بردنم بخش و همراهم و صدا کردن بیاد منو بزاره روتخت
......
مامان آدرین مامان آدرین ۴ ماهگی
شب قبل از زایمانم یه شام خیلی سبک مثل سوپ خوردم و بهم گفتن مایعات از ۱۲ شب به بعد هیچی نخورم و چون من لووتیروکسین می‌خوردم گفتن با حجم خیلی کمی آب قرصمو بخورم صبح ساعت ۵ رفتیم بیمارستان
بهم سرم زدن و فرم سلامت روانی و اطلاعات پدر مادر رو پر کردیم
با دستگاه ضربان قلب بچمو چک کردن که ضربانش پایین بود و خیلی نگرانم کرد که بعد دنیا اومدنش مشخص شد بند ناف یک دور دور گردنش و یک دور دور شکمش گیر کرده بوده
ساعت ۸:۳۰ دکترم اومد و منو بردن به سمت اتاق عمل
بیشتر از استرس ؛ ذوق داشتم از اینکه بچمو چند دقیقه دیگه میدیدم
وارد بخش اتاق عمل که شدم منو بردن یه اتاق به اسم اتاق استراحت حدود ۱۵ دقیقه اونجا دراز کشیده بودم بعد با ویلچر منو به سمت اتاق عمل بردن بعد از چک اولیه ضربان قلب و فشار خون و وصل کردن سوند پزشک بیهوشی اومد و آمپول اسپاینال رو به نخاع تزریق کرد
دردش وحشتناک بود فقط باید نفس عمیق بکشی و هرگز تکون نخوری بی حسی که وارد نخاع میشد همزمان درد وحشتناکی رو تو نخاع حس میکردم بلافاصله از نوک انگشت پاهام احساس گرما کردم تا رسید به کمرم
کم‌کم بیحس شدم و کاملا بی جون افتادم روی تخت در عرض ۵ دقیقه که دکترم اومد صدای گریه بچمو شنیدم
اصلا هیچی حس نکردم فقط تکون تکون می‌خوردم روی تخت
و یکم هم‌ حالت تهوع در حین عمل بهم دس داد بخاطر خونریزی بود که داشتم
پرستاری بود که تماما کنار من بود و ضربان و فشار و نبضمو چک‌میکرد و بهم گزارش میداد که الان در چه مرحله ای از عمل هستیم و چقدر از عملم مونده
نی نیم که دنیا اومد آوردن گذاشنش روی سینم و با صدای من بچم آروم شد و حس قشنگ بین مون رد و بدل شد اونجا بود که انگار از من یه آدم دیگه متولد شد😍
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۵ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان آوش💫 مامان آوش💫 ۹ ماهگی
تجربه من از زایمان سزارین
روز سوم فروردین برای سونوگرافی به بیمارستان رفتم که گفتن آب دور جنین 8.5به دکتر شیفت زنگ زدن و گفت باید عمل بشم چون بچه هم بریچ بود اومدم خونه یه دوش گرفتم و وسایلام جمع کردم و ساعت 3بستری شدم اول nstگرفتن بعد سوند وصل کردن و انژوکت زدن موقع وصل کردن سوند و بعدش خیلی احساس سوزش داشتم بعد رفتم اتاق عمل امپول بی حسی تو نخاعم زدن اصلا درد نداشت بعدش کم کم پاهام سنگین شد و یه پرده جلوی سرم کشیدن پنج دقیقه طول نکشید که صدای گریه بچم شنیدم و دیدمش اشکام جاری شد🥹پسر سفید قند عسلم هیچ وقت فکر نمیکردم انقدر عزیز باشه،خداروشکر کردم بعدش شروع کردن به کندن جفت و بخیه و ...با اینکه بی حس بودم اما کندن جفت کامل احساس کردم رحمم میکشیدن بیرون، بعد از بیرون آوردن بچه خیلی از قبلش بیشتر طول کشید حدود یک ربع فقط بخیه و کارای بیرون‌اوردن جفت انجام دادن ،یکم بالا اوردم بعد که تموم شد نیم ساعتی توی ریکاوری بودم درخواست پمپ درد کردم ،بعدم که بلندم کردن و رو تخت خوابوندن با اینکه موقع عمل زیاد اه و ناله کردم و حرف زدم ولی سردرد نگرفتم،کم کم دردام شروع میشد پمپ درد خیلی خوب بود هر بار که اذیت بودم فشار میدادم
مامان آراز کوچولو مامان آراز کوچولو ۷ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
سلام به همه اول از همه میخام خداروشاکر باشم برای سلامتی و وجود پسرم
اومدم براتون از سزارین شدنم بگم امیدوارم بدرد بخوره و یادگار بمونه برای خودم این متن
چهاردهم اردیبهشت هزار و چهارصد و چهار ساعت چهار صبح راهی بیمارستان شدم و وقتی رسیدم اولین نفر برای زایمان بودم
منو وارد بلوک زایمان کردن بهم سرم زدن و سوند وصل کردن البته ک سوند درد داشت و گفتم برام اتاق عمل بزارن گفتن پرسنل اتاق عمل مرد زیاد هستن و منم نخواستم و خلاصه گذاشتم
بعد لباس هامو عوض کردم و با ویلچر منو وارد بلوک اتاق عمل کردن و گذاشتن روی تخت و بردن داخل اتاق عمل
دستگاه هارو بهم وصل کردن فشارمو می‌گرفتن منم خیلی میترسیدم و دعا می‌خوندم ک فقط پسرم سالم باشه
موقعی ک خوابوندنم رو تخت اتاق عمل قبل اینک دکترم بیاد حس خیسی کردم و کیسه ابم ترکیده بود
شانس آوردم ک اون تاریخ واقعا سزارین شدم و تو خونه و راه این اتفاق نیفتاد برام
خلاصه دکترم اومد دلم آروم تر شد
دکتر بیهوشی هم بلافاصله اومد یه آقای مسن مهربون که همشهری هم درومد
منو بلند کردن نشوندن و آمپول بی حسی رو‌ داخل کمرم زدن واقعا دردناک بود
بلافاصله پاهام شروع به گرم شدن و داغ شدن بی حس شدن از نوک پام تا زیر سینم شد دراز کشیدم و پرده کشیدن جلوی چشمام و کمی حس میکردم روی شکمم چیزی میکشن
بعد از چند ثانیه دکترم بهم گفت مامان بالارو نکاه کن ک حس سبکی داخل شکمم کردم انکار وزنه ازم کنده شد و پسرمو آوردن بالای پرده و دیدمش و اشکم سرازیر شد
مامان ماهورا مامان ماهورا ۶ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۴
زیاد نموندش یه دو دقیقه نشونش دادن بهم و بردنش منم خیالم راحت شد همون اتاق عمل خوابیدم 🫠😂
خوابه خیلی بهم حال داد یه نیم ساعتی فکر کنم چرت زدم ولی خوب صداهارو می‌شنیدم همچنانا دکترم و اون یکی که کمکش بود داشتن میگفتن مادر خوابیده بعد از رحم دوشاخ بودن میگفتنو های میگفتن خسته شدم چقدر طول کشید گشنمه تمومم نمیشه و از این حرفا من فکر کنم یکساعت شایدم بیشتر اتاق عمل بودم خیلی طول کشید واقعا کارشون تموم شد ملافه هارو زدن کنار همه رفتن یه آقا و یه خانم لایه تخت اومدن منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه هنوز بی حس بودم منو بردن ریکاوری بچمو اوردن گذاشت رو سینم و بچم یکم شیر خورد یه ربع همینجوری رو سینم بود بدنمم از بعد تموم شدن عمل فقط داشت میلرزید فکم تند تند میخورد بهم نمی‌تونستم کنترل کنم یکم تو مخم بود یکم ماساژ رحمی دادن که اونم چون بی حس بودم اصلا درد نداشت چیزی حس نکردم ساعت ۲و نیم مارو از ریکاوری در آوردن و رفتیم سمت اتاق با چشم هعی دنباله شوهرم می‌گشتم اونم اصلا نبود هیجا حتی تو خودت اتاقم نبودن 😐
دو باره منو از اون تخت کشیدن روی تخت دیگه اون و حس کردم درد داشت دیگه بی حس داشت می‌رفت یکم دیگه ماساژ رحمی داد و رفتن ۵ دقیقه بعد شوهرم با بغض اومد🫠
مامان جان کوچولو🩵 مامان جان کوچولو🩵 ۸ ماهگی
#تجربه_زایمان
خیلی عادی تو همون روزی که دکتر تایم داده بود رفتم بیمارستات پروندمو دادم منو بستری کردن..خیلی استرس داشتم و از اون مادرای پر خطر بودم به خاطر فشارم
بهم کلی داروو اینجور چیزا تزریق میکردن…اصلا خوابم نمیبرد از استرس نزدیک صبح بود خوابم برد و پرستار اومد بالا سرم بازم دارو زد و من بیدار شدم
خلاصه دیگ خوابم نبرد و کم کم صبح شد منم هم خیلی خوشحال بودم هم خیلی پر از استرس… با دوستم همزمان بستری شده بودیم…دکتر اومد اتاق عمل و کم کم وقت صدا زدن رسید..قبل از من دوستمو صدا زدن رفت…تقریبا بعد ۱۰ دیقه منو صدا زدن که برم اتاق عمل..وای وای دیگه از استرس نمیدونستم چیکار کنم اول رفتم سرویس خودمو خالی کردم چونکه دکترم برای شکم اولی ها سوند نمیزاشت…بعد اومدم ک برم به من گفتن رو تخت دراز بکش و منم رو تخت دراز کشیدم و منو بردن..رسیدیم به در اتاق عمل که باز شد و رفتیم داخل و من از رو تخت پاشدم…رفتم تو راه رو یه جا بود اونجا منتظر نشستم…از طرفیم صدای گریه بچه ی دوستم میومد🥹منم چشام پر شد از صدای گریه بچش…خلاصه یه ربع نشستم اونجا و عمل دوستم تموم شد و به من گفتن برم داخل اتاق عمل..منو نمیگی داشتم از استرس میمردم گفتم اول باید برم دسشویی…رفتم دسشویی بعدش رفتم داخل اتاق عمل رفتم رو تخت چند دیقه نشستم…اقا نه میشه به جایی تکیه داد نه جیزی… پاهم دراز کرده بودم از کمر درد داشتم میمردم…حالا دکتر نمیاد🥴چقد برام طولانی گذشت و سخت…من هی منتظر نشستم اینا داشتن همه چیو اماده میکردن برای من…خلاصه دکترم اومد رفت یه گوشه نشست من همچنان همونطوری رو تخت😐
مامان نورِ زندگی🤍 مامان نورِ زندگی🤍 ۶ ماهگی
مامان علیهان بالام 🩵 مامان علیهان بالام 🩵 روزهای ابتدایی تولد
قسمت 2
بعد صدا کردن رفتم خیلی استرس داشتم تا رسیدم دم در اتاق عمل گریه گرفت ولی با گریه واسه همه دعا کردم مخصوصا برا اونایی که دلشون میخواد مادر بشن رفتم اتاق عمل کمک کردن نشستم رو تخت که همه کادر ها آقا بودن ولی بسیار خوش اخلاق تو اتاق عمل ازم پرسیدم اسم اقا کوچولو چیه با حرفاشون حواس منو پرت کردن سوزن بی حسی رو زدن ولی هیچی نفهمیدم هیچ هیچ اصلا ن درد داشت نه چیزی بعد دیگه دراز کشیدم پرده رو کشیدن جلوم بعد 15دیقه صدای گریه شو شنیدم که قلبم داشت میومد دهنم ک دکترم گفت یه ارزو کن بند ناف شو برش بزنم واقعا خیلی حس خوبی بود 🥹واسه همه ی چشم انتظارا ارزو میکنم بعد نی نی اوردن پیشم گذاشتن صورتشو رو صورتم نی نی اروم شد
بعد دیگه بردنش منم بردن ریکاوری
ماجرای من از ریکاوری شروع شد 🥲که دیدم دستگاه داره هشدار میده آژیر میزد من اونجا بود ک فهمیدم نی نی یه مشکلی داره هر چقدر خودمو تکون دادم پاشم ببینم چه خبره ولی کلا بی حس بودم همه پرستارا بالا سر پسرم بودن من داشتم سکته میکردم که از تخت گرفتم سرمو بلند کردم دیدم دارن بچه مو میبرن که من حالم بد شد 🥲1ساعت ریکاوری رو 3ساعت نگه داشتن منو واقعا خیلی حالم بد بود افتاد فشار شدید گرفتم فشارم شد 4
بعدش دیگه اوردن بخش هیچ دردی نداشتم حسم که رفت بعدش دیگه فقط از درد پریودی کمتر درد داشتم چند ساعت بعد گفتن پاشو راه برو کن من بازم درد نداشتم خلاصه خیلی اسون بوددد
مامان رادمان💙 مامان رادمان💙 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت سوم
خودم موندم همون اتاق تا ساعت 3 که اومدن دنبالم با ویلچر با شوهرم و جاریم رفتیم بالا اتاق عمل برگه هارو امضا کردیم و شوهرمو بغل کردم و خداحافظی و رفتم اتاق عمل. البته که استرس داشتنم این لحظه طبیعیه. هم استرس هم اشتیاق. ولی باز استرسم بیشتر بود چون یه ماما از رو اندازه شکمم گفت واا چرا انقد شکمت کوچیکه مطمئنی 38 هفته ای. استرسم بیشتر شد گفتم نکنه اشتباه حساب کردم
برگردیم اتاق عمل. همه چیز سریع انجام شد یه اتاق سرد که کولرم روشنه گفتن برو رو تخت بشین نشستم کمرمو بتادین زدن اقای دکتر برام امپولو زد وسط کمرم سه تا حس برق گرفتگی سمت پای راستم داشتم سریع درازم کردن روتخت. خانومی که بالاسرم بود گفت پاتو بیار بالا بعد از چهاربار حرکت دادن پاهام سنگین شد. پردرو کشیدن ولی من هنوز سردی بتادین زدنو حس میکردم. یکم حس خفگی بهم دست داد اکسیژن زدن و بهتر شدم. تکون خوردنای شکممو حس میکردم فشاری از سمت معدم حس کردم که قشنگ جیغ زدم از درد فشار بعد صدای گریه پسرمو شنیدم منم گریم شروع شد حین عمل به همتون دعا کردم.
گریه میکردم دکترم گفت خانم گریه نکن شکمت تکون میخوره. همش گفتم بچم بچم. بچم سالمه گفتن اره دارن کاراشو انجام میدادن خلاصه بچمو ندیدم. تا عمل تموم شد.فشار و گره بخیه های اخرو حس میکردم
مامان قند عسل مامان قند عسل روزهای ابتدایی تولد
بچه ها همتون گفتین بگین کسایی میترسین نخونین
تجربه سزارین
خب من فشارم رفت بالا رفتم بیمارستان و قرار شد فردای همون روز عمل بشم
استرس خیلی زیادی داشتم صبح زود رفتیم بیمارستان ولی چون تاریخ رند بود هیلی خیلی شلوغ بود خلاصه نوبتم شد صدام زدن رفتم اون قسمتی که بعدش وارد اتاق عمل بشیم، اونجا قالب تهی کردم و هی فکرای مسخره میومد تو ذهنم خلاصه دکترم منو دید دارم گریه میکنم نشست کنارم فیلم گرفت مسخره بازی دراوردیم یکم از اون حال در اومدم تا یهو گفت بیا بریم اتاق عمل، اتاق عمل تاریک بود یه چراغ داشت یه تخت داشت با وسایل عمل و دوتا اقا که کار بیهوشی میکردن و تخت بچه حقیقتش فضاش خیلی برام بد و حس خوبی بهم. نیمداد خیلی ترسیده بودم مثل قبری بود اقا خلاصه من رث تخت خوابیدم شلوارم دراوردن سوند وصل کردن خیلی بد نبود فقط حس بدی داشت درد نداشت خلاصه یه اقا بد اخلاقی اومد اسپاینال زد برام منم چون خیلی استرس داشتم داخل کمرم نمیرفت دو سه بار زد هی میگفت شل کن نمیتونستم شل کنم اصلا، پارت بعد منتظر باشین