۵ پاسخ

شوهرا عقل ندارن خواهر

اره شده اصلا عذاب وجدان نگیر من مادر شوهرم کمکه برام همسرم خیلی کمک می‌کنه ولی بازم خسته میشم حق داری حتی سرکارم میری خدا قوت

سعی کن مسیولیت همه چی رو گردن نگیری و تا می تونی از همسرت با زبون خوش درخواست کنی تا انجام بده
با ملایمت بگو‌
من از همسرم خیلی اروم میگم و میخوام که حتی دسشوییم بشوره

اووووووه اینجوری خیلی سخته ک من سرکار نمیرم کارای خونه هم نمیرسم بخدا کمر ک برام نمونده تو ک حق داری عزیزم سرکارم میری بنظرم واسه کارای خونه کمکی بگیر

شوهره منم اینطوره انتظارات بالایی داره
خدا این طور حیوونارو از رو زمین ورداره به حق همین روزای عزیز

سوال های مرتبط

مامان جان مامان جان ۴ ماهگی
بعضی وقتا خیلی دلم میگیره
شوهرم از ساعت ۴-۵ بعد از ظهر تا۴-۵صبح سر کاره .شبا بچه اذیت میکنه هر یه ساعت بیدار میشه ولی در کل از ۱۲میخوابه .من خودم بیخواب میشم وقتی تنهام تا۴صبح بیدارم .شوهرم قبلا تو اتاق خواب خودمون میخوابید .بعد گفتم دیگه ۴ماه بخاطر تو بچه رو اون اتاق خوابوندم الان دیگه پیش هم باشیم .گفت باشه .
یه روز نشد ک رفتیم پیشش رفت تو اون اتاق ک ما قبلا بودیم .میگه تو بخاطر بچه پنجره اتاق رو‌میبندی من گرمم میشه .میره تو اون اتاق هم پنجره رو باز میذاره هم در رو .
یعنی شب تا صب سر کار .وقتی هم میاد میخوابه اتاق جدا .فقط واسه ناهار بیدارش می‌کنم ،میخوره بعد دوباره میره میخوابه جدا تا عصر ک میره سر کار .
واقعا این چ زندگیه ک من دارم ؟ مگ من کلفتم اینجا .
ن وقت داره بیرون ببرتم ،ن وقتی واسم میذاره حد اقل ظهرا دو ساعت زود تر پاشه منه بدبختو ی تاب بده بیرون .فقط موندم تو خونه تک و تنها بچه داری کنم .
تنها کاری که انجام میده کار کردنه .فقططططط کار .اگ اعتراضی هم کنم میگه مگه پول نمیخوای .من اینهمه زحمت میکشم واسه تو اگ مجرد بودم اینقد سخت کار نمیکردم . ولی من بجز پول نیاز دارم همسرم کنارم باشه .الان بچه کوچیک دارم خیلی وقتا کم میارم .دست تنهام 😔یک هفته قول داده منو بیرون ببره اینقد خوابش میاد ظهرا ک بعذ ناهار بیهوش میشه .واقعا دارم کم میارم .. حد اقل نمیفهمه اینهمه من تنهام لااقل ظهر رو پیش من بخوابه .منم آدمم .فقط از نظر رابطه و اینا اوکیه.یعنی حس می‌کنم فقط بدرد این کار میخورم و بچه داری
😔
مامان رستم دستان مامان رستم دستان ۱۱ ماهگی
سلام
تازگی پسرم ختنه کردیم یک دختر 2سال و نیم هم دارم
روز بعد ختنه ب شوهرم گفتم بمون کمک بچه اذیت میکنه ،ن تنها نموند بلکه از عصر تا 10 شب رفت سر کارش ،حالا بماند
رفتیم خونه مادرم از اول تا اخر پسرم بغلم ک یادم رفته نماز بخونم انقد ناراحت بود ،دخترمم همش با مادرم و ب شدت هم اذیت میکنه و لجباز و ...ک اخر شب شوهرم اومد بچه نوزاد دادم بغلش ،مامانم گفت دخترت بگیر اعصابم خورد کرد و چقد اذیت کنه و ...
.
امروز از 7 بیدارم نوزاد ک همش گریه ،دخترمم بیدار شده ،صبحانه اش نمیخوره ،پسرمم همش گریه ،دختره هم لجباز اذیت کن ،لب ب غذا نمیزنه،میره شیر اب باز میکنه ول میکنه میاد همه چی بهم میریزه ،یعنی یک رو اعصابی ک ته نداره...
حالا یک زنگ زدم با مامانم حرف بزنم ،صدای گریه دخترم شنیده ،شروع کرده ب نصیحت ک چرا ارومش نمیکنی ببرش تو حیاط اب بزار جلوش ،برو دنبالش غذا بده
یعنی یک ذره فهم نداره ،حالا دیشب خونش بودم دیده وضعیتم ...
انقد بغض گلوم گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم فقط گفتم کسی ک نمیفهمه هیچی نمیفهه...
برگشته میگه بی ادب با منی ،حرفت بگو کار دارم
منم قطع کردم ....یعنی یک ادم تو زندگیم ندارم ک درکم کنه😭😭