اومدم بگم کسایی ک تازه زایمان کردین یا بچتون زیر یک ساله
این روزام میگذرن....من تو بدترین بحران بچه داری بودم اشفته بود زندگیم
خانوادم ۱۲ ساعت دورن ازم، اما اقوامم همشون پیش من بودن
خب کی بهتر از مادر ادم میشه!!! بچمو دست تنها بزرگ کردم بیست روزش بود باهمسرم بردیمش حموم، شوهرم سرکار نمیرفت کمکم میکرد ولی مشتری دست شاگردش کار نمیسپرد زندگی خرج داشت مجبور شد بره سرکار، اما من موندم و بچه ای که کولیک شدید داره تا خود ۱۱ ظهر بکوب گریه میکرد درحدی ک نافش ورم میکرد ، خودمو میزدم موهامو میکشیدم شوهرمم مینشست ب حال من گریه میکرد، عذاب وجدان داشتم ک خسته میاد خونه من واسش غذایی نتونستم درست کنم نمیتونم بهش برسم حتی لباساشو وقت نمیکردم بندازم تو لباسشویی یعنی یادم میرفت ک اونم وجود داره اما اون میگف غمت نباشه و تا ۳ ماه غذای رستوران میخوردیم ،گاها پیش میومد زود بیاد خونه خودش یچیزی درست کنه یا برعکس بچه رو نگه داره من غذا بپزم، و چقد سرکوفت خوردم از کسایی مثل اقوام شوهر که وا مگه اون تنها زاییده!!! اما من شرایطم بابقیه فرق داشت با بچه های اونا ک ناهار شام خونه مامانشون بودن شب موقع خواب میرفتن خونشون فرق داشت

تصویر
۱۲ پاسخ

عزیزم خدا قوت منم دقیقا مثل خودت با این تفاوت که شغل همسرم جوری نبود کنارم باشه تا ۶, صبح بچه گریه و جیغ و من تنها بچرو آروم میکردم رو دستم تابش میدادم سشوار میکردم فقط چند شب اونم به خاطر گریه هاش همسرم بیدار شد بردیمش تو خیابون چرخوندیم ... تازه میمومدم بخوابم باید به صبحانه و نهار همسر می‌رسیدم و اینم بعد اینکه همسر از کار میومد باید جواب میدادم که چقدر می‌خوابم 😏😏 ، شما خیلی همسرت کنارت بوده همه جوره هم درکت کرده هم همکاری داشته، خیلی از ماها شرایط خیلی بدتری از شما داشتیم بدون حمایت همسر. خدا همسرتون خیر بده آنقدر کنارت بوده و همراهته و واست نگه داره

اشکمون رو دراوردی خواهر
.یادت تنهایی و بی کسی خودم افتادم

الهی شکر ک گذشت ..

خدا سلامتی بهت بده ...
🥲🥲
چ شوهری با درکی
خونه مامانم ک پنج دقه با ماشین فاصلس شوهرم نمیذاشت برم ونمیذاره برم هرروز هفته یکبار . بهم همیشه میگه باید خودت بتونی از عهده خودت بر بیای ... حتی با مادرشم یه جا هستم ولی منم مغرور تراز شوهرم نمیذاشتم زیاد تو دست و پام باشه بخاطر زبون تند و تیزش . منم تازه تونستم کیف بچمو کنم میگم خدایا کمکم کن بتونم دومی هم خودم از پسش بر بیام 🥹🥹

قدر شوهرت و بدون که اینقدر با درک و با معرفته

‌درکت میکنم
اشکم درومد
ای خداااااا

عزیزمممم،،،انشاله همیشه حالت خوب باشه...

منم یادمه چندبار مهمان داشنم پسرمم ۸ ماهه بدترین حالت نه با چیزی سرگرم‌میشد،نه وایمیستاد، اصلا هیچجوره نمیشد کارامو بکنم،چقد گریه کردم،چقد تنها بودم ،خیلی سخته، انقد عصبی بودم چدن گازو زدم رو زمین شکستم .... اگر میوفتاد رو سر بچه نمیدونم‌چ اتفاقی میوفتاد .‌‌‌
خدایا شکرت، ....

چ روزای سختی داشتیم عزیزم...خداروشکر ک گذشت الان شیرینتر راحت تره ...

منم دقیقا عین توام با این تفاوت که من از ده روزگی همه کاراشو خودم کردم پسر منم کولیک داشت حساسیتم داشت چه روزای سختی گذروندم خدایاا

والا بزرگ کردن بچه تا یکسالگی چیزی نیس ،بعد یکسالگی تازه دردسرهات شروع میشه ‌.پسرم ۲سالشه دیگه دهنمو سرویس کرده بخدا

منم این بودم با این حال م همسرم میرفت سرکار
تا صبح بکوب گریه میکرد پسرم
از اول خودم تنها بردمش حموم شده بود حتی دوروز نخابم ناهار هم دروغ چرا اگه 7 بار میپختم 3 بارشو نمیپختم چون دیگه کشش نداشتم ولی به خودم افتخار میکنم من 17 سالم بود مادر شدم و واقعا راضیم از خودم

خداروشکر عزیزم
منم روزهای سختی پشت سرگذاشتم

وقتایی ک دخترشون خسته میشد مادره نوه اشو چن ساعت نگه میداشت
بچم شد سه ماهه تازه فهمیدم چقد شیرینه شوهرم یک هفته مارو برد مسافرت گفت از لباس وسیله خونه هرچی میخای بخر، گفتم چیزی لازم ندارم گفت باید بخری بنظرم لازمه ریکاوری شی،گذشت و رسیدیم ب اینجا
دندون دراوردنش سخت بود اذیتمون کرد اما طفلک بچم بی سروصداس اروم ومنطقی، این روزا ک زندگیم مثل روال قبل بچه شده ب خودم میرسم ب همسرم ،ب پسرمون
ب اینکه غذا روی گاز اماده اس کتری درحال جوشه
پسرمو از حموم اوردم موهاشو شونه میکنم لباس ست نو تنش میکنم
خونه تمیزه کوسن های مبل مرتب،ب زندگی امیدوارتر شدم
خواستم بگم ب اینجا میرسی روزای منم گذشت خواهر....🌱🫂

سوال های مرتبط

مامان قندعسل مامان قندعسل ۲ سالگی
دختر من تازه ۲ سالش شده و چند وقتیه خیلی خیلی لچباز و یک دنده و بهونه گیر شده من قبلا خونده بودم ک سن ۲ تا ۳ سالگی سن همین چیزاس و سعی میکنم همه چیو بزاشتوضیح بدم و تا جایی که میشه سخت نگیرم
اما نمیخوامم سبک تربیتیش طوری باشه ک هرچی دلش خواست رو بتونه با گریه به دست بیاره
الان ک دارم برات اینارو مینویسم یک ساعت پیش ساعت خوابش بود ( از ۷ صبح پاشده بود) میدونستم سیذه بازیشو کامل کرده و مشکلی ندازه اما اصرار داشت از اتاق خواب بیایم بیرون و بریم تو اتاق بازی
منم مقاومت کردم که شروع کرد به گریع کردن اهمیت ندادم ( چون نمیخواستم حس کنه من با گریه تسلیم میشم ) ولی انقددددر گریه کرد ب هق هق افتاده بود و یه کم دیگه نزذیک بود استفراغ کنه بغلش کردم اومدم بیرون از اتاق تو بغلم خوابید 🫤🫤🫤😔😔😢😢😢
بماند ک یک ساعت خودم اشک ریختم ک چقد سنگ دلم مگه از من چی میخواست بماند ازعذاب وجدانی ک ولم نمیکنه اما سوالم اینه پس کی باید جلوی اینحور رفتاراشون وایسیم ؟ من هر وقت بخوام ایستادگی کنم دخترم دقیقا تا مرز استفراغ از شدت گریه پیش میره
مامان مرسانا مامان مرسانا ۲ سالگی
مامانا بیاید
عمه من عمل پیکر تراشی کرده ۴۰سالشه بعد دوتا خواهر داره کلا دور ورش بودن میونش بتونم خوبه بد نیس
بعد خواهرانش بعد یک هفته خسته شدن رفتن خونه هاشون
گفت دوسه روزم تو بیا پیشم البته حالشم خیلی بهتر بود منم رفتم
وای اون خیلی حساسه همه وسایلای خونشم دکوری پره دکوریه
همش ب دختر من ک دوسالشه می‌گفت نزار اون ور بره دکوری ها می‌شکنن
وای وای اون ور رو اون مبل سلطنتی ها نره اونا تازن
وای این فرشامم کثیف نکنه فلان تومن پول دادم
رو این ی دونه فرش دمه دستی بشینه عب نداره وای رو تختم نره میکروبی میشه من عمل کردم تو اتاق لوازم آرایش ها نره همرو ب گند می‌کشه
خوب مامانا شماها خودتون همه بچه دارید من چجوری ب ی بچه دوساله بفهمونم رو اونا نرو فقط تو این قسمت ها بازی کن چجوری بفهمونم اونجاها نرو مگه گوش میده دوتام بچه داره خودش البته ۱۲سالشونع
بعد شبا ساعت ۱۲میخوابن دختر من عادت نداره همیشه تا دو بیداره بازی میکرد داد میزد همشون آه و ناله ک بخوابونش چرا نمی‌خوابه بچت پرو بارش آوردی می‌رفت اتاق بچه ها پتو هاشونو میکشید می‌گفت نخوابید اونام ناز ک ای بابا مرسانا اذیتمون می‌کنه منم همه حرصم رو سر بچه خالی کردم انقد زدمش ک خوابش برد واقعا از فشار عصبی داشتم می مردم از ی ور مریض داری میکردم زخم پانسمان میکردم حمومش میدادم از ی ور شام و نهار و سوپ درست میکردم از ی ورم دخترم کلافم کرده بود باید هی میگفتم نکن نرو دست نزن یعنی این دو روز دیوانه شدم گفتم دخترم اذیتم می‌کنه نمیتونم بمونم دیگه برگشتم دخترمم دندون در میاره انقد بد قلق شده دندون اخریاش اذیتش میکنن
الآنم فک کنم کنگره راه انداختن ک من نموندم و فلان شما میگید من چیکار میکردم واقعا قضاوت با شما