تجربه زایمان من🙂
بدظهر ۰۴/۵/۲ رفتم دکتر تا نامه بگیرم چون درد نداشتم و کم‌کم کلافه میشدم نامه رو که از دکتر که گرفتم اومدم بیرون بد خوندم نوشته بود بیمار اصرار به بستری داره چنان عصبانی شدم که نگو دیگ اومدم خونه بعدش منو مامانم باهم بحث کردیم که مامانم میگف تو عجله داری این حرفا بد منو میخواست ببره پیاده رویی که من لج کردم نرفتم ساعتای ۶ونیم بزور منو برد پیاده رویی منم که عصبانی بودم تند تند راه میرفتم چوری که مامانم عقب مونده بود
دیگ وسطای پیاده روی بود که زیرشکمم گرفت اول به خودم نیاوردم تا اینکه رسیدم خونه هعی شکمو میگرفت ول میکرد دیدم ادامه داره شروع کردم روی دوتا پام نشسته راه رفتن و روی صندلی به پشت نشستم که دردام بیشتر شد از ساعت ۱۱ شب دردام به اوج رسید که تا ۱ ونیم شب تحمل کردم ساعتای ۲ونیم رسیدم بیمارستان و معاینه شدم بهم گفت هنوز باز نشدی یه سانتی موندم گفتم من ۳۷ هفته یه سانت بودم یعنی با این همه پیاده روی پیشرفتی نداشتم 😑🤦🏻‍♀️
منو فرستاد بیرون گفت پیاده رویی کن ساعت ۴ بیا
من ساعتای ۵ رفتم یه ان اس تی. ازم گرفت بد بهم گفت دردات خیلی زیادن بیا معاینت کنم دوباره معاینه کرد گفت هنوزم یه سانتی
دوباره منو فرستاد پیاده رویی این دفعه نتونستم راه برم از شدتت درد که مجبور شد بفرستن منو واسه بستری
بستری که شدم........

۷ پاسخ

میشه بگی کدوم بیمارستان زایمان کردی

نمیدونم چرا وقتی دهانه رحم فقط یسانت بازبود چرا این همه دردامون زیاد بود

بعد چیشد

واییییی با اون همه درد هیچ پیشرفتی نداشتی و یه سانت مونده بود

هیچی مثل طبیعی وحشتناک نیستتتت

ادامش

خو بعد

سوال های مرتبط

مامان بنیامین🧒🏻💙 مامان بنیامین🧒🏻💙 ۲ ماهگی
بستری که شدم
اونا هم معاینه کردن گفتم زود اومدی اینجا خیلی اذیت میشی من از شدتت درد نتونستم حرف بزنم تا ساعتای ۹ همچنان یک سانت بودم هیچ پیشرفتی نداشتم
بد برام سوند آوردن گذاشتن به توپ بود که به سرم وصل شده بود که انگار آب وارد واژنم میکرد
اولش مجبورم کردن که با اون شروع به راه رفتن کنم بزور راه میرفتم
بد دیگ توانشو نداشتم اومدم تو اتاقم دراز کشیدم ماما همراه اومذ گفت باید پیاده رویی کنی گفتم نمیتونم خوابم داره بد یه ساعتی گذاشت من بخوابم😂🤦🏻‍♀️ وقتایی که درد میاومد سراغم زیر شکممو فشار میدادم بهتر میشد
ساعت ۱۱ اومد بیدارم کرد گفت از تختت بیا پایین راه برو تا اومدم پایین سوند افتاد صداش زدم که این افتاد گفت عیب نداره
بد دوباره دراز کیشدم معاینه کرد ولی هیچی نگفت چند سانتم
مامانم اومد بالا سرم هرچی ازش پرسیدیم چند سانت شده نگفت فقط میگفت خوبه خوبه 🤦🏻‍♀️😑
پیاده رویی کردم دوباره و روی تختم مدل سجده میرفتم 🤦🏻‍♀️
هر وقت درد می اومد سراغم موهامو میکشیدم😅😭
ساعتای دوازده دوباره معاینم کرد بد معاینه رفت با یه تا از همکاراش اومدن گفت باید زایمان کنی خیلی بدجور شکمو فشار میدادن و ضربه میزدن واسه زور زدن توانشو نداشتم همش نفس میگرفتن که ماما همرام عصبانی شد گفت بچه رو خفه کردی تو لگنت 😭😭
از بسی زور زدم نیامد دیگ گفتم شما منو مسخره کردید این اصلا نزدیک نشده برداشت گفت تو بخوبی زور نمی‌زنی با کلی ضربه به شکمم و فشارهای که من میدادم ساعتای ۱۲:۲۵ تاریخ ۰۴/۰۵/۰۳ پسرم به دنیا اومد😢🥺
ولی موقع بخیه زدن ....
مامان مهیار🤎🐻 مامان مهیار🤎🐻 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 1
سلام بعد از 4 شب بی خوابی
خب من کلا ده روزی بود ورزش رو شروع کرده بودم اما کم روزی نیم ساعت پیاده روی فقط
این دو سه شب آخر دیگ کردم روزی دو ساعت پیاده روی 100تا اسکات و حموم آب گرم
و شیاف گل مغربی شب آخر دوتا گذاشتم و بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتیم بعد از رابطه دردام شروع شد ساعت 1 شب بود گرفت تا ساعت 6 دیدم ول نکرد و چون تجربه نداشتم کسیم پیشم نبود با همون درد رفتم بیمارستان که معاینه کرد گفت یه سانت نیمی برو بعدظهر بیا بعد ظهر رفتم همون بود ولی چون ظربان بچه نا منظم بود گفت ختم بارداری که چون مهیار تو سونوش‌ اکوژن قلب نشون داد و اون بیمارستان متخصص اطفال نداشت باید میرفتم یه شهر دیگ(شیروان) رفتیم اونجا گف دو سانتی ضربان بچه هم خوب شده و ما زیر سه سانت بستری نمی‌کنیم دیگ گف برو پیاده روی کن دور بیمارستان سه سانت بشی بستری کنیم من درد داشتم ولی هر سه چهار دقیقه می‌گرفت ول میکرد
رفتم قدم زدم ساعت ۱۲ شب رفتم ولی بازم دو سانت بودم
مامان mami👣❤️ مامان mami👣❤️ ۱ ماهگی
خب تجربه زایمان طبیعی#پارت یک
من از ۳۵ هفته شروع کردم پیاده روی کردن و حموم آب داغ حرکات اسکات و اینم بگم تو کل بارداریم خیلی فعال بودم خیلیییی ها😅 خلاصه هر روز یه ساعت پیاده روی میکردن بعدش حموم میکردم و حرکات اسکات میزدم تا رسیدم به ۳۹ هفته ۳ روز بی صبرانه منتظر دخملم بودم وقتی ۳۹ هفتم بود رفتم زایشگاه ک معاینه شم گفتن یک سانتم برشتم خونه شروع کردم به پیاده روی یو ورزش هر کاری بگی کردم ولی بازم دردام شروع نشد 🤕۳۹ هفته ۲ روزم شد شب وقتی دراز کشیده بودم کمرم درد گرفت مث درد پریودی ولی جدی نگرفتم گفتم حتما باز درد کاذبه... صبح وقتی بیدار شدم باز همون درد بود ولی شدید تر و همراه با درد شکمی زنگ زدم مامانم گفتم مامان من درد دارم واسش توضیح دادم دردام چطوری گفت درد زایمانه !.تا این حرف مامانمو شنیدم از خوشحالی همین جوری تو خونه پیاده روی میکردم اونم تند تند به شوهرمم گقتم برو برام زعفران بخر امشب میرم زایشگاه اونم بنده خدا رفت خرید 😅خوردم خلاصه همسرم رفت دنبال مادرم ک بریم زایشگاه خلاصه رفتیم زایشگاه گفتن چیشده گفتم یکم درد دارم گفت چند هفتته گفتپ ۳۹ هفته ۳ روز گفت سنو انتیتو بده دادم گفت ن تو ۳۸ هفته ۶ روزی🤐منو میگی دوست داشتم جیغ بزنم گفت حالا برو دراز بکش ببینم چند سانتی رفتم دراز کشید گفتم خوبه دو سانتی 😍منو میگی شاد شاد بودم ... گفت برو یه ساعت پیاده روی کن تو بیمارستان و بیا باز معاینت کنم رفتم بیرون یه ساعت پیاده روی کردم برگشتم گفت ۳ سانت شدی برو ۱۲ بیا (۱۲شب چون من از ساعت ۹ اونجا بودم)خلاصه منم گرفتم‌پیاده روی کردم تا ۱۲ دیگ جونی برام نمونده بود رفتم داخل گفتم‌تورو خدا دیگ منو بیرون نفرست
مامان Yazdan مامان Yazdan ۴ ماهگی
سلام مامانای عزیز خوبین خوشین انشالا
من از روزی که زایمان کردم تازه فرصت کردم بیام گهواره یه دل سیر پیامها رو بخونم و براتون از تجربه زایمانم بگم
خب به نام خدا
دکترتوی ۳۷ هفته گفت که باید پیاده روی کنی و منی که زود از پیاده روی خسته میشدم و خیلی تنبلیم میشد کلا سه شب اونم پشت سر هم نبود شب در میون‌رفتم که شب آخر دردم گرفت ولی خیلی شب آخر پیاده رفتم از بعد از ظهرش ترشح قهوه ای و چند قطره خون دیدم ولی مشکلی نداشتم رفتم پیاده روی که ساعت ۱۲ شب یه حس فشار تو واژنم احساس کردم که داشتم برمیگشتم خونه تو مسیر خونه یکی دوبار همون‌جوری احساس فشار همراه با درد داشتم ولی خیلی خفیف رسیدم خونه دراز کشیدم گفتم شاید مال پیاده روی زیاده ولی دیدم نه ساعت ۱ شب شد ساعت ۲ شب شد ولی این دردا بیشتر داشتن فشار میاوردن تا حدی که دردم میگرفت نمی‌تونستم تکون بخورم ولی هر ۲۰ دقیقه بود ساعت ۲و نیم رفتیم بیمارستان که معاینه کرد گفت ۳ سانت باز شدی و من ساعت ۳ بستری شدم ولی دردام همون‌جوری بود هر یه ربع ده دقیقه یه بار ولی اصلا سرو صدا نمی‌کردم فقط تنفس عمیق و دم و بازدم تا ساعت نزدیک ۵ دردام بیشتر و فاصله اش کمتر شده بود ومن چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم ساعت۵و نیم اومد برام تزریقش کرد و اون موقع ۴ و نیم سانت بودم وقتی تزریق کرد انگار توی بیهوشی بودم خواب و بیداری هیچی حس نمی‌کردم خیلی خوب بود .
ساعت ۶ دکترم اومد و من اون موقع فقط یکی از پاهام درد عجیبی گرفته بود به حدی که داشت فلج میشد به دکترم گفتم پام داره فلج میشه گفت چیزی نیست نگران نباش و در کنارش لرز هم منو گرفته بود که این حالتها خیلی رو اعصاب بود
مامان نیکان 😍 مامان نیکان 😍 ۵ ماهگی
مامان مهراد مامان مهراد ۱ ماهگی
سلام اومدم تجربه خودمو از زایمان طبیعی براتون تعریف کنم

دقیقا شنبه گذشته من تو 38 هفته و 3 روز معاینه شدم اونجا گفت ک یک سانت دهانه رحمت بازه ولی سر بچه هنوز کامل نیومده تو لگن که بچسبه به دهانه رحم که فشار بیاره دهانه رحمت بیشتر باز بشه فقط برو پیاده روی و ورزش کن سرش بیاد پایین دیگه از همون شنبه تا 3 شنبه هرروز ورزش و دوساعت پیاده روی بدون وقفه داشتم دوباره 3 شنبه رفتم معاینه شدم گفت 2 سانت شده دهانه رحمت ولی تحریکش کردم ک بیشتر بشه اومدم خونه همچنان پیاده روی و ورزش فرداش ظهر رفتم حموم که زیر دوش آب گرم اسکات بزنم دیدم خیلی حالت تهوع دارم پ سرگیجه شدید اومدم بیرون مامانم گفت رنگ و رخت یه جوری شده معلومه وقت زایمانته دیگه رفتیم بیمارستان امام رضا ساعت 4 بود معاینه شدم گفت دوسانت و نیمی ولی سر بچه هنوز بالاست برو پیاده روی کن ساعت 8 دوباره بیا منم ک دیگه خسته از پیاده روی و ورزش همه پاهام زخم بود و تاول زده بود تو این چند روز ک پیاده روی میکردم