۱۱ پاسخ

خجالت نمیکشه پسر بچرو میبره حموم با خودش؟ یا رژ برا پسر؟؟؟ عجبا

خواهر شوهرامم اصلا کاری ندارن و دخالت نمیکنن چون شوهرم از اول حساس بوده رو حرف و حدیث

خانواده شوهرم که اصلا کاری ندارن دوماه یا ماهی یکی دوساعت میریم خونشون میایم
پدر شوهرم موج جنگ داره خیلی حساسه مدام میگه بچه نیفته دست نزنه فلان نکنه که منم اعصابم نمیکشه ۳ ماه یه بار میرم

هیچ وقت تنها نزار بره مخصوصا همسرت که بی خیالع

من از همون دنیا اومدنی گفتم بچم فقط با خودم می‌ره اینور اونور یا فقط شوهرم چون اون از منم حساس تره حتی پیش مامان خودمم نمیذارم

حالا شوهر من بچه رو با داداشش نمیزاره ب منم میگه بچه رو جز خودت با کسی نفرست جایی

بهشون بگو شما عقده رژ زدن واسه پسر رو دارین
یا به عمه ش بگو عقده حموم دادنشو داری

بنظرم که نباید میبردیش

مردا همه همینن.اصلا مراقب بچه نیستن حالاهزاربار بگو.فقط خودت بایدهمراهش باشی.منم خیلی بدم میاد کسی بچه مو ببره حمام.چون رو بعضی چیزا خیلی وسواس دارم,حتی خودم نمی‌برم پسرمو.همیشه شوهرم میبره حمام

هیچوقت نزار بدون خودت ببرش

عزیزم نباید تنها بفرستی

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
من ۴سال ازدواج کردم دوسال اول اصلا ب خانواده شوهرم رو نمی‌دادم الآنم همین طوره اما با وجود بدنیا آمدن پسرم مجبور شدم یه سری رفتارامو کناربزارم ن اینکه باهاشون راحت باشم چون توی یه حیاط زندگی میکنیم در خونه ک باز میشه پسرم سریع می‌ره خونشون یا داخل حیاط پسرم نوزاد بود پدرشوهرگاوم همش میگفت قد شاهان کوتاه میشه غیر مستقیم میگفت بعد ک بزرگترشد دوباره گفت چند بار شوهرم بهش حرف زدم منم بهش گفتم اما گاو تا امروز سرپله مادرشوهرم نشسته بودم پسرم ۲۲ماهش دوچرخه داره اما هنوز پاش نمیرس ک رکاب بگیره من ب پسرم گفتم الان پات نمیرس ک بزنی یکم بزرگترشدی یاد میگیری دیدم پدرشوهرم میگه قدش کوتاه دیگه بتو رفته گفتم باید افتخار کن ک بمن بره شبیه من باش حداقل هرچیزی و باعقلم میسنجم بعد حرف میزنم قدمم خیلی کوتاه نیست ۱۵۹
خیلی از حرف زدنش بدم آمد همسرمم بود چیزی نگفت باید بشم همون آدم اولی ک تازه عروس بودم الان طوری شده هرچی دلشون می‌خوان میگن نفهم گاو قبلا یه سلامم ب زور بهشون میکردم خیلی براشون احترام قاعل بودم اما واقعا آدم بد باش خییلی عزیزتر تا اینکه نیمتو برای کسی بزاریو احترام بزاری
مامان شاهان مامان شاهان ۱ سالگی
تو عمرم چندتا حس رو باهم تجربه نکرده بودم
غیرقابل توصیفه حالم💔😔
شاهان بچه بدغذاییِ اصلا لب به غذا نمیزنه،فقط شیشه ونهایتا میوه
یبار اومدم از شیربگیرمش یک هفته اینا گذشت اینقد نادرشوهرم حرف زد اینقددحرف زد دادم بهش
باز دوباره داستانای من سرغذانخوردن شروع شد،اومدم دوباره از شیرگرفتمش باز اینکه زنیکه عوضی فضول دخالت کرد
یکساعت نشستم باهاش منطقی صحبت کردم ک چندتا پزشک کودک گفته شیر شب به چند ولیل باید قطع بشه،شاهان غذا نمیخوره،شاهان شبا خواب نداره خودش میاداینحامیخوابه میبینه به چشم تاصبح چندبار بیدار میشه گریه میکنه😭گفتم بهش دندوناش خراب میشن
شاهان گریه کرد برداشت بشوهرم گفت اینو ازشیرگرفته بخاطرهمینه گریه میکنه تمام زحماتم هدر داد دوباره شیشه دادن
هم دلم برا شاهان میسوزه ک هی دارم عذابش میدم
هم دلم برای سختی های خودم میسوزه
هم دلم کبابه که بچم غذا نمیخوره
هم متنفرم از مادرشوهرم که اینقد نفهم و بیشعوره
😭😭😭😭😭اینقد گریه کردم هی میگم به درک به جهنم بزار فقط شیشه بخوره باز دلم نمیاد ک غذا نخوره😭💔