از دیروز دلم پر از غصه اس...
اینجا این تاپیکو میذارم که همیشه تو خاطرم بمونه بچم توی دنیا بجز من کسیو نداره... من مادری رو در حقش تموم کنم...
دیروز و امروز یه کار خیلی ضروری داشتم، همه میدونستن..
همسرم دیروز دخترمو برد خونه بابام که من به کارام برسم. ساعتای ۱۲ دخترمو برد گفتم بگو مادرم نهارشو بده، چون صبح زود بیدار شده ساعتای ۲ بچم خوابش میگیره..
مادرم تا ساعت ۴ونیم بچه رو بیدار نگه داشته، صبرکرده که بچه زود و راحت خواب بره...
بعدم ۵ بیدارش کرده که شب تا دیروقت بیدار نباشه.....
بچه که بیدار شده، خوابالو برده تو کوچه که با بچها بازی کنه...
وقتی بچم اومد خونه از خواب چشماش قرمز بودن و لباساش خاکی و کثیف😔
وقتی بچم اومد توی خونه و دیدمش گریه‌م گرفت😭
بچمو بردم حموم، لباساشو شستم، موهاشو شونه کردم...
امروزم قرار بود دخترم بره خونشون من کارمو انجام بدم ولی گفتم دیگه نمیخواد بره..بچم واجبتر از کارمه.. هرچند مادرمم یه زنگ نزد که قرار بود بیاد، چرا نیومده...
از کسی توقعی ندارم حتی مادرم که همیشه انگار جونش به جون دخترم بسته اس.. چه برسه به بقیه..‌
فقط از دیشب همش میگم خدایا....
بهم عمر بده.. خودم بالا سر بچم باشم... الهی آمین....

تصویر
۱۵ پاسخ

بچه وقتی میره بازی میکنه لباساش نامرتب میشن عزیزم الان پسر بزرگ من ۸ سالشه باز میره بالا دوستاش بازی میکنه میاد باید بره حموم و لباساشو عوض کنه طبیعیه لباساش ب هم ریخته بود دیگ

اینکه ساعت ۵ بیدار کرده ک تا دیروقت نخوابه بد بوده یا اینکه تو کوچه برده با بچه ها سرگرم بشه 😕😕😕 من چرا چیز بدی ندیدم از کار مادرت

هر کسی یه روشی واسه نگهداری وبزرگ کردن بچه داره مامانت خیلی لطف کرده ولی روشش با تو یکی نبود من حساسم پیش کسی نمیزارم بلکه مجبور باشم واسه یکی دو ساعت بزارم پیش مامانم و اونم ب روش خودش نگه میداره و بنظرم نباید ناراحت بشم

عزیزم نباید ناراحت بشی
مادرت قدیمی
به روش قدیم انجام داده
فکر کرده اینجوری بهتره

منم گاهی مجبور میشم بچه رو بزار پیش مادرشوهرم
متاسفانه ۹ تا بچه رو نمیدونم چطور بزرگ کرده
بطری شیر درست کرده با آب تسویه
این بماند زورش اومده بود پوشک رو عوض کنع 🤐

من خیلی بی مهری دیدم به همون خاطر اومدم شهر دیگه وغربت البته بخاطر شغل همسرم الان خیلی راحتترم

عزیزم من دخترم که خونه ی مامانمه بخاطر بازیگوشی کلا دیرتر میخوابه هر وقدرم سعی کنم بخوابه نمیخوابه شاید دختر شمام هر چقدر مادرت تلاش کرده نخوابیده بالاخره بچه س ربات نیست که ممکنه یه روز دیر بخوابه
اگه بهش غذا نداده بود یا پوشکشو عوض نکرده بود یه چیزی
تازه لطف کرده که بچه رو زودی بیدار کرده چون شب به موقع می‌خوابه و‌هورمونهاش به موقع ترشح میشه و برای سلامتیش خیلی خوبه
کلا بعضیا مو میبینن و بعضیا پیچش مو
به نظرم اینقدر درباره ی بقیه بدبین نباش همین نادر شما رو بزرگ کرده و به اینجا رسونده پس بهش اعتماد کن

دلت پر غصه نباشه عزیزم..بچه ها الان زبون ندارن ولی وقتی بزرگتر میشن اون بی قانونی های خونه ی مادربزرگ و بیشتر دوست دارن
از اینم ک بگذریم لازم نیست همه ی روزای عمر بچگیشونو طبق اصول پیش برن نیازه ک یکم فاصله بگیریم باهاشون تا حال روحیمون بهتر شه..الان ک پیامتو میخوندم توهر کلمه ش دلم میخواست ای کاش منم مامانم نزدیکم بود یا مثل بقیه مادرشوهرم نزدیکم بود تا بچمو حداقل هفته ای ی بار نیم ساعت بزارم پیششون برم دنبال زندگیم
بخدا بچه انقد فقط منو دیده همه فکر میکنن من بد بارش اوردم..همه با طعنه میگن ب خودت وابسته ش کردی میگم خب چیکار کنم وقتی هیشکیو نمیبینه.یهو ادمم میبینه میچسبه ب من..

باورت نمیشه اگه بگم تو این دو سال چقدر از تنهاییم عذاب کشیدم.
دیگه کارم ب جایی رسیده ک پریشب از شدت خستگی روحی با گریه التماس شوهرمو میکردم توروخدا فردا فقط ی ساعت با خودت ببرش پارک من ب خودم بیام
اونم باز نبرد..ن ک دلش نخوادااا دخترم از بس منو دیده ب اسانسور نرسیده میگه مامان😑😑😑

ولی من مادرم بهتر از خودم بهش میرسه

عزیزم ایشالله سایه هممون بالای سر بچه هامون باشه من فکر میکنم بد قضاوت کردی هممون از وقتی مادر شدیم حساس و زودرنج شدیم مامانت کاره اشتباهی نکرده خواسته شب زود بخوابه که کارش درست بوده توو کوچه برده خب خواسته بچه بازی کنه حالا لباسش هم کثیف شده که مهم نیست

میدونی من یه چیزی اذیتم میکنه اینکه حتی وقتی خودم پسرمو دعوا میکنم یا تشر میزنم میپره تو بغل من اون لحظه میگم ای خاک تو سرم که بچم جز من پناهی حس نمیکنه اما من ...
یه حس غم و شادی با هم میاد سراغم که حد نداره و واقعا نمیفهمم چیکار کنم اون لحظه فقط بغلش میکنم و بوس میکنم

الهی آمین عزیزم .من هر سری میرم پسرمو برای چکاپ میبرم تهران دکتر یک روز تقریبا از پسرم دورم دوقلو هستن اما مادرم ب نحو احسن از پسرم مراقبت می‌کنه غذاشو میده میخابونه هروقتم رسیدم خونه دیدم پسرم ترو تمیز اراستس

الهی آمین عزیزم.ایشالله سایه همه پدر و مادرا بالای سر بچه هاشون باشه.

بخدا موندم بچه های خودشون چ جوری از اب وگل دراوردن
من دیروز پسرموگذاشتم پیشمادرشوهرمبخاطر استفراغش چیزی نمیدادم . حالش بهتر بشه
اومدم دیدم هم بستنی داده هم پسته داده هم هلو داده تازه پسرم ده روزش بود یهو چند قطره اب هندونه میچکونه تو دهنش
تازه ادعاشونم هست همه چی میدونن

من ی بار گذاشتم خونه مادرشوهرم رفتم سراغ کارام واومدم دیدم بچم ک با آب بازی کرده کل لباساش خیس بودن زود آوردم عوضش کردم روش پتو کشیدم لرز میکرد شبم تب کرد شوهرمم منو دعوا کرد ک چرا میذاری اونجا دیگه نذاشتم اونجا

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
تجربه از شیر گرفتن من :
فکر نکنم بچه ای وابسته تر از بچه من به شیر مادر بوده باشه
دختر من دو سال تمام شیر خودمو خورد صبح تا شب و شب تا صبح شیر منو میخورد واسه خوابیدن روزش واسه خوابیدن شبش واسه اروم شدنش همیشه و همه جا وسط غذا توی شلوغی توی خلوت وسط سفره توی مهمونی وسط مهمونی همیشه درخواست می می میکرد
طوری که از شیر گرفتنش شده بود کابوس هممون
ولی دلو زدم به دریا و دقیقا فردای تولد دو سالگیش شروع کردم از شیر گرفتن.
و راحت تر از چیزی که فکرشو میکردم گذشت. الان بعد از دو سال دارم لذت بچه داری رو میفهمم. اگه بچتون وابستس نترسید. پا روی احساستون بذارید و ببینید چطور بعدش به غذا میفته چطور بعدش راحت میخوابه راحت بازی میکنه. واقعا مادر تازه نفس میکشه. دو سه روز اول سخت بود ولی بعدش واقعا هر ثانیه به خودم میگم چرا زودتر از شیر نگرفتمش و به خودم و به بچم لطف نکردم
من از روز اول صبح که از خواب بیدار شد تلخک زدم روی سینم اومد سینمو دید که سیاه شده گفتم می می درد و از اون ثانیه دیگه حتی نزدیکمم نیومده حتی حاضر نشده که یکم بخوره ببینه تلخه یا نه
مامان نلین مامان نلین ۲ سالگی
خب اومدم تجربه ی خودمو در مورد ترک پستونک بگم نمیگم راحت بودش ولی اونجوری که برای خودم غول ساخته بودم نبودش من ۱۲ روز پیش خیلی یهویی نلین از خواب بیدار شد تصمیم گرفتم پستونک بهش ندم البته نلین تا قبل ۱۸ ماهگی فقط برای خواب و هنگامی که از خواب بیدار میشد بهش میدادم که دوباره به خوابش ادامه می‌داد تا اینکه از اردبیهشت ماه که تب ۴۰ درجه کرد وابسته پستونک شد که فقط می گفت پستونک که کلا در طی هم زیاد می خورد یه مدت گفتم ایرادی نداره چون دندونش هم در می آورد از اونورم خواب در طی شبش خیلی بدجوری شده بود پشت هم توی خواب بیدار میشد و پستونک می خواست دیگه دیدم خیلی وابسته شده صبح بیدار شدم گفت پستونک گفتم مامان نمیدونم کجا گذاشتی برو بگرد پیداش کن تا ساعت یازده موقع خواب نیم روزش یه پنج دقیقه گریه کرد و خوابش برد بیدار شد گفت پستونک نلین به پرنده ها علاقه داره گفتم مامان پرنده ها بردند گفتند نلین بزرگ شد گفتند چیزی دیگه ی برای نلین میاریم گفت نه نه منم پشت هم تکرار میکردم پرنده ها بردند تو که پرنده ها رو دوست داریی تا غروب حسابی سرشو گرم کردم حسابی خستش کردم شبش رفتیم با هم عروسک به همراه وسیله های تمیز کاری خریدیم نلین خیلی جارو دسته بلند دوست داره گفتم نلین کدام‌ها رو دوست داریی پرنده ها گفتند هر کدوم دوست داریی بردار که انتخاب کرد اومدیم خونه خیلی خسته بودش زود خوابش گرفت در طی شب هم بیدار شد یکبارش روی پام گذاشتم چند بار دیگه پشتشو ماساژ دادم خوابش برد نمیگم راحت خوابش برد حتی چند دقیقه گریه هم کرد ولی خب اونجوری نبودش زود خوابش می کرد فرداش چند باری اومد گفت پستونک بازم همون جمله ها رو گفتم و عروسکشو نشون گفت باشه روز سوم تب کرد بقیه رو پایین میذارم