۱۱ پاسخ

عزیزم فیبروم چند سانت بود کجای رحم؟

خداروشکر عزیزم
قدمش مبارک 🥰

ای جان الهی شکر که سالم بود

کدوم بیمارستان زایمان کردین

خداروشکررررر برامنم دعااااکن🥹😭بچم‌سالم باشه فقط

سلام عزیزم قدم نو رسیده مبارک باشه. یادت من بهت گفتم منم فیبروم ده سانتی داشتم .سزارین شدی گلم یا طبیعی ؟چند هفته بچه به دنیا اومد .آن ای سیو نرفت ؟

الهی شکر خدا دل همه رو خوشحال کنه💗

خداروشکر

ازه بابا من انومالی و سنو ۲۱هفته گفتن بچم دختره سنو وزن گفت پسره اصلا رو حرف اینا نمیشه حساب باز کرد

خدا را شکرقدمش مبارک.... مگه فیبرومتون خارج رحمی نبود چجور به سر بچه فشار اورده بود
چند سانت بود

خداراشکر نی نی سالمه و سلامت
مبارک باشه منم خیلی دعاکنید بچم iugr

سوال های مرتبط

مامان امیررضاوشاهان مامان امیررضاوشاهان روزهای ابتدایی تولد
پارت چهارم .

تو زایمان های قبلیم هیچ وقت بچم رو بعد زایمان نزاشتن تو بغلم اون لحظه . این موضوع شده بود حسرت برام . که چرا بچم رو اون لحظه بهم ندادن . ولی اینسری سریع گذاشتنش تو بغلم . واییییی چه حس خوبی داشتم . حسرتم جبران شده بود . فقط تند تند بوسش میکردم و ازش تشکر میکردم که سالم اومده پیشم .
بعدش دیگه بخیم زدن و به بخش منتقل کردن . بچم رو دادن بهم . اون لحظه دلم میخواست فقط سجده کنم و از خدا تشکر کنم . ولی با وجود بخیه هام نتونستم و نشسته از خدا و همه اماما و .... تشکر کردم وایه اینکه بچم سالم اومده بود بغلم .
میدونم این داستان زایمانم شاید واسه بعضی ها ترسناک باشه ولی من نخواستم کسی رو بترسونم . فقط خواسنم بگم این حرف رو که میگن . در ناامیدی بسی امید است .
پایان شب سیه سپید است .
خداروشکر آخر کار منم روشن و سپید شد . خواستم بگم فقط همه چیز دست خداس . خدا بخواد تو هر شرایطی بهت هم توان میده هم قوت قلب . و طوری کمکتون میکنه که بعدا انگشت به دهن میمونید .
خب دیگه . ببخشید خیلی حرف زدم . از همتون معذرت میخوام .
مامان هیلدا مامان هیلدا روزهای ابتدایی تولد
الان که ذوزای آخر بارداری شیرینم و پشت سر میزارم و هرازگاهی استرس روزای بعد زایمان میاد سراغم فقط و فقط به این فکر میکنم پارسال به این موقع حسرت یه همچین لحضه ای رو میکشیدم اصلا امیدوار نبودم که منم یه روز باردار بشم چونکه همه بهم میگفتن تنبلی تخمدان شدید داری و اضافه وزن داری و نباید حتی جلوگیری میکردی و سنتم که بالاست و به این راحتی بچه دار و باردار نمیشی و من فقط از خدا خواستم و کفش آهنی پوشیدم و تنها دکتری که این حرفارو بهم نزد و بهم گفت عزیزم با آرامش و بدون استرس و با توکل به خدا مرحله به مرحله میریم جلو همه چیز حل میشه دکتر شیواطالبی عزیزم بود واقعا مرحله به مرحله رفت جلو با دارو و با برنامه بهم کمک کرد منی که تماما ناامید بودم بعد از چهار ماه طبیعی باردار شدم اصلا باورم نمیشد
الان که این استرسای کاذب میان سراغم فقط و فقط شکرگزاری میکنم با سلول سلول وجودم خداروشکر میکنم که همسایه عزیزم این دکتر نازنین و بهم معرفی کرد خداروشکر میکنم که مراقبتای بارداریم تحت نظرش عالی بود یه بارداری راحت و خوب و تجربه کردم، خداروشکر میکنم بخاطر حرکتای شیرین دختر عزیزم که به زودی بغلش میکنم، خداروشکر میکنم بخاطر لطفش واسه فرصت مادر شدن که بهم داد، خداروشکر میکنم واسه زایمان خیلی راحتی که پیش روم دارم و آرزو میکنم هرکی دلش میخواد واقعا این حسای قشنگ و این لحظات قشنگ و تجربه کنه
خدایا ممنونم که من و لایق دونستی که تا این مرحله جلو بیام و مطمئنم تحت حفاظت نیروهای الهی تو بقیشم به خوبی پیش میره
❤🩷❤🩷❤🩷
مامان آقا مبین💙💙 مامان آقا مبین💙💙 ۴ ماهگی
سلام خانما من زایمان طبیعی داشتم. پسرم. موقع دنیا اومدن انگار تو کانال زایمان مونده و تنفس نداشته و دکترا گفتن تشنج کرده موقعی که دنیا اومد هم گریه نکرد
و سریع بردنش لخش ان آی سیو 15 شب تو دستگاه بود و الان 4 شبه که از تو دستگاه اوردن بیرون ولی تا حالا نه گریه کرده نه چشاشو باز کرده نه مکیدن بلده دکترا هم یه لوله از دهنش میکنن تو معدش و بهش شیر میدن
بهم گفتن آسیفیکسی شده و اکسیژن دیر به مغز رسیده
باز دیروز گفتن سرش داره بزرگ میشه
دارم دیونه میشم
کسی بوده تا حالا اینطوری باشه؟
یا تو اطرافیانتون دیدیید؟
فردا میخوام با رضابت شخصی مرخصش کنم
ولی به نظرم زایمان طبیعی بد ترین زایمانه
البته تا خدا نخاد برکی از درخت نمیوفته
نمیدونم چرا خدا واسه من نخواست🥲
بچم هیچ مشکلی نداشت فقط موقع زایمان اینجوری شد
خدا از دکترا نگذرع واگذارشون میکنم به خدا
من مفرح زایمان کردم چون هزینه ها زیاد بود. منو فرستادن اکبر ابادی
این دکترای اکبر ابادی میگن تقصیر اوناست برو شکایت کن ـ
ولی چون از بنده های اتباع خدا هستیم فک نکنم کسی به حرف ما گوش بده
ولی انسان که هستیم🥲
مامان دلارا مامان دلارا ۳ ماهگی
مامان امیررضاوشاهان مامان امیررضاوشاهان روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم .


دکتر گفت هیچ نترس خودم کمکت میکنم . خودم کیسه آبت رو میزنم و سعی میکنم زود زایمان کنی . با اینکه سر بچم تو لگن نبود ولی این دکتر هیچ ناامیدم نکرد و استرسی بهم نداد .
بهم گفت پاشو و کنار تختت ورزش کن تا بچه زودتر سرش بیاد پائیین و فیکس بشه تا بتونم کیسه آبت رو بزنم .
حالا دیگه دردام بیشتر شده بود و دهانه رحمم ۵ سانت شده بود .
دکتر اومد معاینم کرد و گفت حالا دیگه وقتشه . آماده ای ؟
گفتم آره . فقط تو رو خدا تمومش کن .
تو اوج درد اومد و کیسه آبم رو زد . بازم آمپول فشار زد برام که دردام بیشتر بشه . ولی بهم گفت هیچ جیغ و داد نکن واسه بچت خوب نیست . رحمتم پاره میشه . منم با توکل به خدا و تند تند نفس عمیق کشیدن تحمل کردم تا ۹ سانت .
بعدش دکتر گفت زود بیا تو اتاق زایمان الآن بچت دنیا میاد . فکر کن من تو درد داشتم به خودم می پیچیدم ولی تو سالن داشتم میدوئییدم تو اتاق زایمان . خداروهزار مرتبه شکر به محض اینکه نشستم سر تخت زایمان با زور اول و دوم نه با زور سوم بچم دنیا اومد .
از شدت خوشحالی چنان گریه میکردم و از دکتره تشکر میکردممم که خدا میدونه . بچم رو پرستار آورد گذاشت بغلم و سینم رو گذاشت تو دهنش .
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم