پارت پنجم

پرستاره شروع کرد به حرف زدن بامن و من یهو حالت تهوع گرفتم و بهش گفتم گف نگران نباش عادیه برای بی حسی که بهت وارد شده الان اوکی میکنم و ی چیزی تو سرمم ریخت و سه چهار دیقه بعد حالت تهوع از بین رفت
و دکتر هم داشت خیلی ریلکس کارشو انجام‌میداد و من بی حس بی حس بودم و اونام داشتن از ورزش و روزمرگیاشون صحبت میکردن
دیگ دیدم دردی ندارم بیخیال شدم حداقل اونجارو
ساعت بالای سرم بود چشامو بردع بودم بالا و روی ساعت بود
ساعت ۱۰ورب که دکتر شروع کرد ۱۰و۲۵دیقه صدای بچه رو شنیدم که گریه کرد
و همه میگفتن چقد پرموعه
۲دور هم بند ناف دور گردنش پیچ خورده بود
و میگفتن اسمشو چی میخای بزاری و فلان
رفتن تمیزش کردن و اومدن گذاشتنش رو صورت ی چیز گرم و نمناک انگار ک از حموم میای بیرون اون حالتی رو اوردن گذاشتن رو صورت
هر چی حس خوب تو دنیا هس تو اون لحظه به من تزریق شد
قبلش ب شوهرمو مادرم میگفتم شاید ممکن باشه تا چند روز ازش بدم بیاد قراره از ترس بمیرم
ولی زمانی ک‌اومدن گذاشتنش رو صورت دنیا برای چند دیقه ایست کرد
بهترین حس جهان اون موقعس

۱ پاسخ

بسلامتی عزیزم.من ترسم از موقعی هست که بی حس بشم بعد تخت تکون بخوره وقتی میخوان شکمو بدوزن حس کنم

سوال های مرتبط

مامان نیلا مامان نیلا روزهای ابتدایی تولد
مامان آقا فرهان🧸⚽️ مامان آقا فرهان🧸⚽️ روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
ساعت ۱۱زنگ زدن که منو ببرن اتاق عمل و با ویلچر منو بردن اونجا چندتا سئوال پرسیدن و باهام حرف زدن تا استرس اگه دارم برطرف بشه تا نوبت من شد رفتم داخل اتاق که بنظرم خیلی جالب بود دکتر بیهوشی اومد و بهم اطمینان داد که آزارم نمیکنه و ازم خواست که همراهیش کنم با کمک پرستار خم شدم و آمپول بی‌حسی زده شد و باید بگم مثل زدن سروم بود آمپولش فقط یه لحظه تو نخاع حس تیر کشیدن میده و به دقیقه نمی‌کشه که بی حس بی حس میشی درازم دادن و ماما شکممو ماساژ داد تا کامل عصب شکمم بی حس بشه بعد جلومو پارچه گذاشتنو دکتر اومد و شروع شد اون تایم یه ماما کنارم بود تا من نترسم و چک می‌کرد تا حالم بد نشه
سر ساعت ۱۱و۲۵دقیقه موقع ساکشن کردن کیسه آب شکمم یهو رفت پایین و صدای بچم در اومد🥹
و بهم نشونش دادن و گذاشتن رو تخت و اومدن سراغ من تا جفت خارج بشه بعد اون یه لحظه تهوع گرفتم که سریع آمپول زدن که خوب خوب شدم بعد انجام کارا پسرمو آوردن و گذاشتن رو صورتم یعنی بهترین حال جهان بود برام بوی بهشت صورت نرم و گرمش اصلا نمیتونم خوب بودن اون لحظه رو با کلمات توصیف کنم
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 ۲ ماهگی
#پارت پنج: پارت اخر
خلاصه مارو بردن اتاق عمل و این دفه از شانس خوبم شب قبلش شیو کرده بودم و تمیز تمیز بودم😁😁
ولی اینکه چطوری اون لحظه اونقدرا ریلکس بودم خودمم در تعجب بودم 😳منو بردن سر تخت و امپول توی کمر رو بهم تزریق کردن ک اصلا دردش زیاد نبود اگه کمرت رو شل بگیری اصلا چیز زیادی حس نمیکنی و بی حسی قشنگ اثر میکنه🥰
بعد از انجام بی حسی منو بستن ب تخت و اون وسط من همش التماس دکتر میکردم بهش گفتم قبلا ک ای پی انجام دادم دکتر نزاشت سر بشم و باعث شد درد زیاد بکشم بزار سر بشم بعد ک خدا خیرش بده گزاشت کلی روم اسر کرد و بعد گذشت چند دقیقه گفتن ک بچه به دنیااومد(از برش و این چیزا چیزی حس نکردم ک بگم درد داشتم فقط زمانی ک فشار داد ب شکمم ک بچه رو در بیاره یه حس بدی بهم دست داد ک اگه ادم ریلکس باشه و استرس نده چیزی نمیشه ) اون وسط صدای گریه بچه نمیومد من استرس گرفتم و همش میگفتم چرا بچم گریه نمیکنه تا کلافه شدن و یکی از پرستارا نمیدونم چیکار بچم کرد ک جیغش رفت هوا گفت حالا راحت شدی😂😂😂
اون لحظه ک صدای گریش رو شنیدم و بچه رو اوردن گذاشتن کنارم و به صورتم چسبوندن انگار تمام دنیا رو بهم دو دستی هدیه دادن 😍
خلاصه بعد زدن بخیه خاستن منو از اتاق عمل ببرن بیرون التماس دکتر کردم ک ماساژ شکمی رو الان بهم بدن ک باز خدا خیرش بده توی ریکاوری پرستار فرستاد و منو ماساژ شکمی دادن ک زیاد دردی حس نکردم و بعد گذشت نیم ساعت منو بردن توی بخش ک دردام شروع شدن ک خدا خیرشون بده سریع اومدن بهم مسکن زدن و دردام ساکت شد 😁😁
خلاصه من از زایمان سزارین خیلی راضی بودم حتی اگه برگردم ب عقب باز انتخابش میکنم 😍😍
امیدوارم همتون ب سلامت زایمان کنید و بچه هاتون رو ب سلامت بغل کنید ❤❤
مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 روزهای ابتدایی تولد
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان حامـی🤍🍃 مامان حامـی🤍🍃 ۴ ماهگی
سزارین پارت پنجم📌
توی ریکاوری هم حالم واقعا اوکی بود پاهام که خب طبیعتا حسی نداشت و زودتر دوست داشتم برم بخش.انگار یک ساعت و نیم توی ریکاوری بودم
دیگه توی همون بیحسی دوبار شکمم رو فشار دادن.درد خیلی کمی حس کردم که قابل تحمل بود. دیگه هم نیمدن فشار بدن.
بعدش رفتیم بخش اون قسمت که همسرم بچه رو دید اونم یه تراژدی بود برای خودش😁

تا چند ساعت بی حس بودم اثر بیحسی که رفت درد دلم شروع شد.اینم بگک من دکترم مخالف پمپ درد بود و من پمپ دردی نداشتم❌❌❌
اولین تزریق رو زدم که مرفین بود و چند ساعتی اوکی بود بعدش شیاف گذاشتن و یکی دوبار دیگه باز تزریق کردن.
من پنج صبح دردم به اوج رسید که اخرین و قوی ترین مرفین رو زدن که من یک روز کامل خوب خوب بودم.
اولین راه رفتن سخت بود اما شدنی.درد داشت اما نه که نتونی از پسش بربیای.

الان روز سوم من دردی ندارم اما موقع بلند شدن و راه رفتن خیلی سختمه که اونم طبیعیه هفت لایه شکم بریده شده و قرار نیس بی درد باشه

بیمارستانمم بیمارستان نیکان اقدسیه بود که من راضی بودم از رسیدگی

اگر سوالی دارین همین پست بپرسین📌🩷
مامان فینگیل 🌼 مامان فینگیل 🌼 ۱ ماهگی
تحربه زایمان پارت ۶ :


تیغ زدن هاش و حس میکردم ولی دردی نداشت تا اینکه انگار یه چیزی تو شکمم تزریق کرد که دردم گرفت و گفتم من درد دارم ، من دارم حس میکنم
متخصص بیهوشی اومد و یه آرام بخش تو رگم تزریق کرد و اینجا بود که من بعد دوروز بی خوابی خوابم برد و دیگه هیچی نفهمیدم
وقتی از خواب بیدار شدم تو سالن قبل از اتاق ریکاوری بودم و گیج و منگ بودم و خیلی لرز داشتم و برام پتو آوردن
اونجا از دور دخترم و بهم نشون دادن و من شروع کردم به گریه کردن ازشون خواستم بچه رو بیارن تا از نزدیک ببینمش
آوردنش کنار صورتم و من بوسش کردم و قربون صدقش رفتم
بعدش رفتم تو سالن ریکاوری که حدود ۱۵ تا تخت اونجا بود ، بهم سرم وصل کردن و چون لرز شدید داشتم برام وارمر گذاشتن که حسابی گرم شدم و لرزم از بین رفت
حدود ۲ ساعت تو سالن ریکاوری بودم و همونجا آوردن بچه رو شیر هم دادم و بعدش اومدن من و ببرن بخش ، قبل از بردن به بخش پرستار اومد ماساژ رحمی بده و دردی نداشت چون هنوز اثرات بی حسی بود
من و بردن بخش و تو راهرو مامان و شوهرم اومدن بالاسرم و هی حالم و میپرسیدن و از بچه خبر میگرفتن چون هنوز ندیده بودنش
من و بردن تو اتاق و دو تا بهیار اومدن لباس هام و عوض کنن و هی من و ازین پهلو به اون پهلو میکردن و اینجاش یکم برام دردناک بود و ازم خواستن خودم و بکشم رو تخت اتاق و تا ۱۲ ساعت ناشتایی کامل داشتم تا ۲ ساعت نباید بالشت زیر سرم میذاشتم و در کل خیلی حرف نزدم و سرم و تکون ندادم همینکار ها باعث شد سردرد نشم
مامان فندق مامان فندق ۳ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت ۲
خب نشوندنم رو ویلچر و بردنم سمت اتاق عمل رفتیم اونجا ی پسر جون اومد تحویلم گرفت رفتم تو اتاق دیدم یجوریه گفتم واقعا اینجا میخوان عملم کن😅 دیگه هیچی نشستم اومدن امپول بی حسی رو زدن ببینید اصلا درد نداره اصلا استرسشو نداشته باشید انقددددر سوزنش نازکه ک هیچی حس نمیکنید قشنگم بی حس میشید کمتر از ۵ دقیقه من تازه ک زد میگفتم هنوز بی حس نشدما شروع نکنید دیگه کلی میخندیدن میگفتن ما میدونیم کی کارمونو شروع کنیم همشونم مرد بودن فقط دکتر خودم زن بود نمیدونم ساعت چند بود ک شروع کردن عملو ولی انقد همه ی مراحلو تو اینستاگرام دیده بودم از حفظ میدونم الان دارن چیکار میکنن الان کدوم مرحله هستن دکتر بیهوشی بغل دستم بود گفت هر وقت بخوان شروع کنن بهت میگیم گفتم من میدونم شروع کردن الانه ک صدای گریه بچم بیاد میگفت خوب میدونی چی ب چیه ها گفتم از بس فیلماشو دیدم
ببین بهترین حسی ک میتونید تجربه کنید تو کل زندگیتون قطعا و یقینا همین حس مادر شدنه ک تازه وقتی صدای بچتو میشنوی باورت میشه و انگار تو این دنیا نیستی انگار رو ابرایی انگار تو یه رویایی ک اصلا باورت نمیشه برای من ک اینطور بود تاحالا کسی بهم در مورد این حس قشنگ مادرشدن نگفته بود ولی واقعاااا حس خیلی عجیب و دوست داشتنی هست ک اصلا دلت نمیخواد تموم بشه وقتی صدای پسرمو شنیدم انگار منم با اون متولد شدم واقعا از خدا خواستم هرکس ک لیاقت داره از این فرشته های کوچولو مراقبت کنه خدا بهشون بچه بده تا اونام این حسو تجربه کنن چون واقعا حس خیلی قشنگیه و فقط باید خداروشکر کنیم ک خدا ما رو لایق این حس مادر شدن دونسته با تمام سختیاش واقعا میارزه به همه ی حسای خوب دنیا
ادامه پارت بعد😀
مامان ویـهان🩵 مامان ویـهان🩵 ۴ ماهگی
پارت اول زایمانم
دوست داشتم تجربه زایمانمو بذارم دوست داشتین ببینید
من ۳ روز قبل عملم تصمیم به سزارین اختیاری گرفتم
چون هر چی ورزش کردم و پیاده روی هیچ تفاوتی تو دهانه رحمم پیدا نشد
روز قبل عمل رفتم کارای عملمو کردم فردا صبش ۷ بیمارستان بودم و ۹ رفتم اتاق عمل دکتر بی هوشی خیلی خوب و خوش اخلاق بود دیگ شروع کردن کارای منو انجام دادن ۸ بار سوزن بی حسی زدن به کمرم که با اخر خورد ب نخاع دردش قابل تحمل بود فقط چون ترس داریم بده دفعه اخر که خورد از ته دل خوشحال شدم که بالاخره پیدا شد دیگ تمومه منو گرفتن دراز کشیدم لباسمو به اینور اونور تخت وصل کردن که من جلومو نبینم بعد فقط فهمیدم که یکی پاهامو حالت تا کرد که بخواد سوند وصل کنه بعد اون دکترم اومد شروع کرد من حس تنگی نفس داشتم به پسره که کنار بود دستار بی هوشیه گفتم نفسم بالا نمیاد گف عادیه بعدش حالت تهوع گرفتم بهش گفتم گف بیار بالا سرمو گرف کج کرد دوتا اوق زدم ولی هیچی نبود سریع برام امپول زد تو سرمم سرم سنگین شد بهش گفتم خوابم گرفته گف بخواب طوری نیس خیلی مهربون بود بعدش من تو حال خواب بیداری بودم که صدای پسرمو شنیدم گریع کرد بهش گفتم بهشون بگو میخوام ببینم پسرمو گف باید لباس تنش کنن بعد دیگ یکم گذشت من گیج گیج بودم پسرمو خانمه اورد چسپوند به صورتم قربونش برم اینقدددد این لحظه شیرین بود که می ارزید به همه سختیای بارداری و بعدش دیگ من فقط از تکون تخت فهمیدم که دارن شکممو فشار میدن بعد اون منو بلند کردن گذاشتن یه تخت دیگ و بردن ریکاوری بازم من همش گیج بودم همه اتفاقای اطرافمو میفهمیدم ولی نمیتونستم واکنش نشون بدم ۱ ساعتی شد دارو بی حسی کم‌کم داشت میرفت
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 روزهای ابتدایی تولد
پارت چهار تجربه سزارین
اونم می‌گفت نترس مهم این نیس که حس کنی مهم اینه ک دردشو نمی‌فهمی اگه حس داشتی من اینجام تا کمکت کنم ولی مگ من حالیم میشد😂😑 منی ک نه ماه میگفتم نمی‌ترسم استرس ندارم منتظر بودم بدجوری باخته بودم اون لحظه
بنظر میرسه که من چون خیلی اونجارو بهم ریخته بودم با ترسم یکم منو گیج کردن یا اینکه همون بخاطر بی حسی بود نمی‌دونم ولی من دیگ بعد اینارو تک و توک یادم میاد مثلم یادمه صدای بچه رو شنیدم یکم بعدش آوردن پیشم یادمه ک یکی گف نبوسیا رژ داری ولی من کلش یادم نمیاد همین دوسه تا یادمه فقط دیگ وقتی ب خودم اومدم ک دیدم تو ریکاوری ام ساعت ۶ رفته بودم ساعت ۹ بود تمام بدنم داشت میلرزید فکم یجا بند نبود
حس میکردم سردمه ولی از سرما هم نبود بعدا گفتن بخاطر داروی بیحسیه
برگشتم دیدم بچه با یکم فاصله اونجاست یکی بالا سرش پرسیدم حالش خوبه چند کیلو بود گفت عالیه ۲ و ۹۰۰ بود گفتم من چرا اینجوری دارم میلرزم گف نگران نباش طبیعیه آورد ی دارویی زد یهو کلا رف لرزش ی نیم ساعت آروم شد بعد دوباره شروع کردم ب لرزیدن .....
#بارداری
مامان هایلین مامان هایلین ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت 2
من یه کیست درموئید هم داشتم که قبلا یک بار عملش کرده بودم و الان دوباره عود کرده بود ومیخواستم که همراه سزارین کیستمم عمل کنن.
ساعت ۸ شب که بستری شدم و شروع کردن ب رسیدگی کارام ساعت نزدیکای ۱۱ شب دخترم یه دنیا اومد.بی حسی از کمر خیلی خوب بود برام و دردش خیلی خیلی کم بود دکتر بیهوشی خیلی منو اروم کرد و حتی برام شعر خوند و کلی توضیح داد که نترس و...پرسنل بیمارستان و اتاق عمل عالی بودن اخلاقشون خیلی خوب بود.وقتی آمپول بی حسیو زدن یه پرده کشیدن جلوم و شروع کردن ب زدن ضد عفونی ومن ی مقدار خیلی کم حس میکردم که ی چیزی میکشن ب شکمم همش بهشون میگفتم من بی حس نشدم توروخدا شروع نکنین اوناهم میگفتن نه بابا ما الان حالا حالا ها شروع نمیکنیم چند دقیقه ک گذشت پرسیدم الان شکممو باز کردین درسته؟دکتر گفت ن هنوز شروع نکردیم اصلا که یهو دیدم صدای دخترم پیچید تو اتاق🥹😍هرچی از زیبایی حس اون لحظه بگم کم گفتم الهی قسمت همه چشم انتظارا بشه
مامان فندوق مامان فندوق ۴ ماهگی
سلام من اومدم با تجربه زایمان سزارین
روز چهارشنبه ساعت ۶ صبح رفتیم بیمارستان اول رفتم زایشگاه ازم nstگرفتن گفتن خیلی انقباض داری درد نداری ک نداشتم بعد بردنم بهم انژیوکت وصل کردن و کلی شرح حال گرفتن و بعد سوند وصل کردن من از سوند خیلی میترسیدم و خودمو سفت میکردم ولی اصلا اونجوری ک‌فکر میکردم نبود ساعت ۸ گفتن آماده ای بریم اتاق عمل رفتم رو‌ولیچر بردنم اتاق عمل یکم محیطش برام ترسناک بود چون اولین بارم بود ولی زیاد استرس نداشتم کلی آدم اونجا بود هرکسی مشغول ی کار بود دکترمم اومد کمک کردن رو تخت نشستم گفتن کمر و گردنت رو خم کن آمپول بی حسی بزنیم من ترسی نداشتم از اون ولی چون دریچه نخاعی من تنگ بود یکم اذیت شدم و چند بار سوزن زد تا تونستن جای درستی پیدا کنه وقتی تزریق تموم شد پام شروع ب داغ کردن کرد درازم کردن و جلوم پرده کشیدن سرم وصل کردن حس میکردم چیزی روی شکمم میکشن گفتم من بی حس نیستم هنوز شکمم رو پاره نکنید گفتن نه نترس هنوز داریم بتادین می‌زنیم بعدش دیگه نفهمیدم کی شکمم رو پاره کردن صدای گریه بچم پیچید و دنیا مال من شد تمیزش کردن آوردن کنار صورتم بوسش کردم بعد بردنش لباس تنش کنن..بعد حس کردم حالت تهوع دارم گفتم بهشون ی آمپول تو سرم زدن اما خوب نشدم و بالا آوردم بعدش باز گفتم سردردم بهم آرامبخش زدن دیگه چیزی نفهمیدم یهو چشامو باز کردم دیدم چنتا مرد می‌خوان بزارنم رو تخت دیگه ببرن ریکاوری تقریبا یک ساعتی تو ریکاوری بودم دوبار اومدم شکمم رو فشار دادن ک چون بی حس بودم زیاد درد نداشت بعدش هم بردن بخش و پسرم رو آوردن برای شیر خوردن ..در کل از انتخابم راضی ام بازم برگردم عقب سزارین انتخابمه الآنم درد ندارم ۸ ساعتی شیاف میزارم تو بیمارستان هم پمپ درد داشتم که اصلا دردی حس نکردم
مامان توت فرنگی🍓 مامان توت فرنگی🍓 ۵ ماهگی
مامانا بلاخره فرصت شد منم تجربه زایمانمو بگم
کلی تایپ کردم دستم خورد پاک شد
من خیلییی از زایمان(هم طبیعی هم سزارین)میترسیدم
زایمانم بیمارستان نیکان سپید بود
روز زایمان پرسنل بلوک زایمان بی نهایت مهربون بودن
وارد اتاق عمل ک شدم دکتر بیهوشی خیلی خووب بی حسی رو تزریق کرد جوری ک اصلا احساس نکردم
پرده رو جلوی صورتم نصب کردن و… متخصص بیهوشی همچنان بالای سرم نشسته بود و باهام حرف میزد
داشتم از ترسام بهش میگفتم چون شنیده بودم بعضیا دیر بی حس میشن و وقتی دکتر تیغ رو میکشه روی پوست شکم احساس میکنن..من میگفتم و اون بنده خدا هم میخندید..چند دقیقه گذشت من همچنان منتظر بودم یه تیغی چیزی حس کنم ک متخصص بیهوشی گفت خب داشتی میگفتی از چی میترسی؟؟😂همین ک دهنمو باز کردم گفت الان یه فشار احساس میکنی و چند ثانیه بعد صدای گریه دخترمو شنیدم😭😍 بی اختیااار فقط هق هق گریه میکردم😭 و صدای دکتر که میگفت هزااار ماشالا چقدر تپلهه😅😍و اونموقع بود ک دلیل کمر دردای عجیب و غریبم رو فهمیدم😂 چند دقیقه بعد لپاشو به صورتم چسبوندن و اون لحظه بیشترین آرامش زندگیمو دریافت کردم 🥺❤️❤️
مامان کارن مامان کارن ۱ ماهگی
پارت چهارم
من چون با توجه به همون پرس و جوهایی ک گفتم کرده بودم میدونستم امپوله زیاد وحشت و درد نداره پس خیلی ریلکس بودم برای امپوله
قبلشم ی خانمی گف اینجا مرد هم داریم اگه لخت شدی سخت نگیر راحت باش اقایونمون نگات نمیکنن
میخام‌شکمتو با سرم شستشو بدم فقط میگفتم چشم
دکتر بیهوشی امپولو که زدم به نخاعم ک هیییچ دردی هم نداشت فقط ی سوزش خیلی ریزی
فقط بهش میگفتم چقد خوبی تو خدا بهت سلامتی بده و ....این داستانا
راستی من قبلشم پمپ درد تهیه کرده بودم از بیرون هی با همه مشورت میکردم ک بزنم یا نه
پرستارا ک میگفتن با شیاف و مسکنا قابل کنترله درد
ب دکتر بیهوشی هم ک گفتم گف میخای بزنی بزنو به یکی از پرستارا دوز داروهایی که باید میزد رو گفت و من دراز کشیدم
یکی دیگ از ترسام این بود ک نکنه بی حسم نشم و دکتر تیغ اولو بزنه من جیغ و داد کنم😅
همونجا خیالمو راحت کردن ک تو نگران نباش ما بلدیم ک بفهمیم تو بی حس هستی یا نه
دستامو به دو طرفین خیلی شل بستنو یه پارچه جلو صورتم کشیدن
سه چهار دیقه طول نکشید که پاهام داغ شد و دیگ حرکات انگشتای پامو متوجه نمیشدم فهمیدم ک بی حس شدم
و بهم گفتن ممکنه ی حالت کشیدگی یا فشار متوجه بشی ولی دردو اصلا و ابدا
دکتر و تکنسین و پرستارا اومدن و کارو شروع کردن
گفتم همه آشنا بودن به یکیشون گفتم مریم جون میشه شما با من صحبت کنی حواسمو پرت کنی
حالا شوهرمم بعدش که خواهرم تعریف کرد میگف از استرس تو داشته میمرده دور از جونش
تمام فکر و ذکرش من توی اون اتاقه بودم خصوصا وقتی دید شب قبل ک اصلا نخابیدم خواستمم برم اتاق عمل با چه حالی رفتم