مامانا خیلی دلم گرفته و حالم بده نمیدونم شماهم‌این نجربه رو وقتی بچه اولتون ب دنیا اومد داشتین من خیلی میترسم از این حالم🥺🥺🥺
اول اینو بگم ک زایمانم سزارین بود،و وقتی بهوش اومدم و‌اومدن شکمم قشار دادن بشدت درد داشتم تا رفتم پخش سراغ بچمو گرفتم بغلش کردم با تموم دردی ک داشتم شیرش دادم تو دلم ک بود خیلی باهاش حرف میزدم تعریف دردو دل و بشدت واکنش میداد ب حرفام نوازشام یعنی انقدر ذوقشو‌میکردم تو دلم بود ک نگو ،ب دنیا اومد تا چند روز اول با زخم سر سینم هرجوری بود بهش شیر میدادم نگرانش بودم …..باورم نمیشد زاییدم یا مادر شدم الان ۱۹روزه زایمان کردم بچم خداروشکر اروم ولی بشدت ولع داره مک میزنه نمیدونم شاید درست شیر نمیره تو دلش یعنی خیییلی انرژیمو میگیره
از اینکه بغلش کنم ببرم بشورمش خیلی میترسم
از اینکه حموم‌کنمش بشدت میترسم
از اینکه حتی وقتی دماغش گرفته با فین گیرش دماغشو‌تمیز کنم
طاقت گریشو‌اصلا ندارم
همینطوری فکرم درگیره ک‌من میتونم از پسش بر بیام تنهایی یا ن
الان مامانم کمک میکنه سریع میشورع میاره مای بیبی میکنه اروغشو میگیره
حس میکنم تنها نمیتونم وقتی دلش درد میگیره وقتی خستم و‌ب استراحت نیاز دارم😭😭😭
بیاید حرف بزنیم فکر و استرس باعث شده من اون حس مادرانه رو‌حس نکنم من انقگار فقط احساس مسئولیت میکنم 😩😭😭😭

۱۱ پاسخ

عزیزدلم خدارو شکرکن ک بچه ت سالمه خودت خوبی ب سلامتی زایمان کردی من بچه اولم ۱۸سالگی ب دنیا اومدهیچی هم بلدنبودم خانوادم هم تا۲۰روزپیشم بودن بدرفتن شهرستان خودم تنهایی باشب بیداری و همه سختی و شیرینی بزرگش کردم اصلا ب چیزای بد فکرنکن ب این فکرکن ک همه اینا میگذره فوقش ۴ ماه سخته برات بعدش نی نی بغل میکنی مهمونی میری بیرون میری همه این ترس هاهم یادت میره

خواهر منم خیلی می‌ترسم مادرم نیست مادر نیست خواهر هم ندارم کسیو ندارم میترسم از همه چی ولی بازم میگم خدا بزرگه

نگران نباش عزیزم منم اینجوری بودم شب اخر ک بشه ده روز مامانم دیگه نیومد پیشم روزای اول شوهرم پاشو میشست اما خودم کم کم راه افتاد تا یکماه سخته برات یاد میگیری اصلا استرس نداشته باشه خداروشکر بچت بغلته سالمه سال دیگه این موقه میگی وای من چ فکرایی میکردما همشو. یادت میره چشم بهم بزنی میبینی ک کنارت داره راه میره

سلام عزیزم نگران نباش بزار فعلا بقیه هستن انجام بدن فقط سعی کن ازشون یاد بگیری تو عمل سختی پشت سر گذاشتی به خودت زمان بده اوایل گریه هاش برات عذاب اور حس میکنی مادربدی هستی ولی همون گریه کردن هم باعث میشه تارهای صوتی بچت رشد کنن باید راه تنفسشو باز کنی یا هرکاری که لازمه براش بکنی موقعی ک گریه میوفته باهاش حرف بزن با دست دیگه نوازشش کن نگران نباش تو چهل روز اول خیلی تغییرات هورمونی داری
میک زدن زیاد هم ممکن فکش زور کافی نداشته باشه یا شیرت سیرش نکنه من اوایل یک ساعت هم میشد ولی سراغ شیرخشک نرو خودت چیزای مقوی بخور سعی کن گشنه تشنه اصلا نمونی مایعات به اندازه غذا خیلی مهم، خرما بخور کاچی با زیره و دارچین درس کن بخور دمنوش زیره و رازیانه بخور کافئین زیاد نخور

عییین روزای اول خودمی منم پر از ترس بودم وقتی تنها میشی چند روز اولش یکم سخته ولی قدرتشو پبدا میکنی نترس منم پیدا کردم مادر بودن سخته ولی کم کم از پس همه چی برمیای

من مادرم فقط یه هفته پیشم بود بابا

عزیزم.نگران نباش.یکم اراده تو قوی کن احساس مسئولیت هم خوبه.
را خودت مدام دلیل بیار.بگو اگه دماغشو نگیری تا صب اذیته نمیتونه شیر بخوره پس ارزش چند ثانیه گریه کردن رو داره.
یا حمومش ک برا تمیزی و عفونت نگرفتن بچه پس ارزش داره ده دقیقه تو حموم گریه و.....
خیلی دلیل های دیگه

ما هم مثل توییم عزیزم خدا نکنه بگن بچه مریض منم بچه اولم کلا هیچی حالیم نیست همه چی با ترس
خیلی دلم میخاد از ماهای اول زندگیش لذت ببرم ولی تا میام لذت ببرم نمیشه فقط فکر اینکه ببرمش دکتر بگن مشکلی نداره تو ذهنم طاقت درد کشیدن ندارم

عزیزم طبیعیه منم ایجورم کاملا طبیعی به مرور زمان خوب میشی منم همین جورم الان ایفدر خسنم یی انرژی

عزیزم به خاطر تغییرات هورمونات هست... کاملا طبیعیه.... منم سر بچه اولم همه ی این حس ها رو داشتم و کلی حس بد دیگه... خوابای وحشتناک و ‌.... مرتب به خودت یاداوری کن که به خاطر هورمون هات این افکار و احساسات رو داری.... نی نیت یه ماهه بشه درست میشه

عزیزم حق داری ادم وارد یه دنیای دیگه میشه. این حالاتتم طبیعیه ولی به چیزای خوب فک کن به اینکه بچه ات سالمه.ارومه. مامان خوبی داره. به ایینکه در اینده چه لباسایی بپوشونیش چه کلاسایی بنویسیش.

سوال های مرتبط

مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
هانای من الان ۲۷ روزشه... با اینکه خیییلی دوسش دارم ولی حس میکنم اصلا حوصلشو ندارم.. توروخدا میشه بیاین بهم بگین این حس طبیعیه یا من مامان خوبی نیستم براش؟
من زایمان خوبی داشتم و خیلی زود تونستم سرپاشم، کمک داشتم، مامانم هنوزم بهم کمک میکنه، شبایی ک نمیتونستم نگهش دارم وقتی میدید نمیتونم آرومش کنم اون بازیش میداد تا آروم شه و دلدردشو فراموش کنه... فقط دقیقا از فردای زایمانم دعوا ها و جنجالای عجیییب با خانواده شوهرم شروع شد... همسرم جلوی ادامه دعوا رو گرفت ولی ناراحتیش تا الان باهامون مونده... دعواهای واقعا سنگین..
حس میکنم دلم واسه دونفره هامون تنگ شده... دلم واسه یه خواب راحت و بدون قطع شدن تنگ شده... حس میکنم کمبود محبت گرفتم.. وقتایی ک شوهرم دخترمو بوسش میکنه یا بغلش میکنه بهش حسودیم میشه...حس میکنم دخترم تو بغل همه آروم میشه به جز من!
نمیدونم چمه....
ما خودمون بچه میخواستیم.. ولی الان من حتی حوصله خودمم ندارم... بیاین بگین طبیعیه؟ میتونه به خاطر دعواهایی ک پیش اومده باشه؟
مامان ِ آراز🥹👼🏻🩵 مامان ِ آراز🥹👼🏻🩵 ۵ ماهگی
سلام قشنگا شبتون بخیر😘 کلی ممنون بابت پیام و تبریکاتون شرمنده ک من نتونسم جواب بدم چون چند روز اول بشدت دچار افسردگی و خستگی های جسمی بودم ، بخوام براتون از تجربه ی زایمانم بگم بستگی ب شرایط جسمی هر شخصی داره من خیلی آمادگی داشتم برای زایمان ( زایمان من سزارین اختیاری بود) ولی روز عمل بشدت دچار ایترس و پنیک شدم و هیچ جووووره بیحس نشدم و درد وحشتناکی رو تحمل کردم
به طوری ک کاملا متوجه روند زایمان بودم ( برش و درد و…) ولی بنا ب خواست خودم نخواستم بیهوش بشم دوست داشتم خارج شدن بچه و دیدار اولمون بهوش باشم🥲🥺🥹 و بعد از دیدن پسرم دکتر ک میخواست جفت و کیسه ی آبو خارج کنه منو بیهوش کردن و در کل درد خیلی خیلی وحشتناکی داشت
ماساژ شکمی هم برای من دو بارم وقتی تو بخش بودم کاملا هوشیار انجام دادن ک دردش برام از برس تیغم‌وحشتناکتر بود🥲 خلاصه ک زایمان واقعا دردناکی داشتم اما خدارشکر زود تونسم سرپا بشم ،با همه اینا ختی یه لحظه شکایتی نداشتم و عاشقانه درد میکشیدم😂😍همشو به عشق پسرم به جون خریدم ( آدم ریک بیابون بشه ولی مادر نشه اینو مامانم همیشه میگن)