#تجربه زایمان
پارت دوم
صبح طبق نامه بستری دکتر اومدم بیمارستان ساعت ۶
امروز درد نداشتم ولی ۴باز بستری شده بودم بخاطر درد زیاد و رحمم ۴سانت و نیم باز شدا بود...
تا ساعت ۹ک درگیر پذیرش و اینا بودیم،بعدش ضربان قلب یکی از قل هام افت پیدا کرده بود،سریع رفتیم اتاق عمل
طبق خواسته ی خودم از کمر بی حس شدم،چون یکیشون ضربان قلبش افت داشت میترسیدم زبونم لال چیزیش شده باشه و نبینمش من
بخاطر همین از کمر شدم وگرنه دکتر میخواست بیهوش کامل کنه
اتاق عمل سرد سرد بود،اول بتادین زد بعد یه سوزش و یه درد زیاد،ولی قبل از اینکه بفهمم درد چقدره پاهام داغ داغ شدن و کم کم سر شدن
بعدش خوابوندنم و یه پرده کشیدن جلو چشمام
دوتا دستام و گرفتن و بستن دونفر هم کنارم وایساده بودن و حرف میزدن باهام
یهو یه احساس نفس تنگی و سرگیجه ی خیلی بدی داشتم،به حدی زیاد بود ک هی داد میزدم دارم میمیرم توروخدا کمکم کنید
اصلا نمیتونستم نفس بکشم،عوارض داروی بیهوشی بود ولی چون تجربه ای نداشتم خیلی ترسیده بودم،دستام و میکشسدم و میخواستم پرده زو بزنم کناز و پاشم برم،ولی هیچ تکونی نمیتونستم بخورم،حتی یه سانت
سریع بهم دوتا آمپول و ماسک اکسیژن زدن
حالم خوب شد
دکترم صلوات فرستاد و شروع کرد...

۱ پاسخ

وای بعدش

سوال های مرتبط

مامان حامی مامان حامی روزهای ابتدایی تولد
تجربه من لز زایمان سزارین اینو زود مینویسم که کامل بتونم با تمام حس هام بنویسن فقط لطفا توروخدا دعا کنید یکم مراقبت خیلی خیلی سخته الان ۳ ۴ ساعته تازه عمل کردم
صبح ساعت ۷ اومدم بیمارستان ۸ و نیم اینا بود بستری شدم دو تا سرم زدن خون گرفتن ۳ تا سزارین قبل من بودن بخاطر همین تا ۱۱و نیم اینا خوابیدم
یه نوار قلب و فشار هم گرفتن
بعدش اومدن سوندو بزنن حقیقتش اون لحظه سخت بود خیلی ولی بعدش چیزی حس نکردم مگه وقتی که راه رفتم
۱۲ اینا بود بردنم اتاق عمل
اونجا یهو گریه کردم دکترای بیهوشی اینا اومدن دلداری دادن که چیزی نیست
حقیقتش خیلی خیلی راحت بود چه آمپول چه عمل
فقط موقع عمل انگار میخواستم از هوش برم یه حالتی بودم ولی اکسیژن داشتم
تا یک ساعت اصلا سرمو تکون ندادم بچه رو هم یادشون رفت حتی نشونم بدن
آوردن بخش ۱ ساعت اول هیچ دردی نداشتم
بعدش کم کم درد شکمم شروع شد
به زور دوتا شیاف گذاشتیم الان درد خیلی خفیف دارم قابل تحمله
ولی مثل جنازه افتادم یه گوشه تازه سرمو تکون میدم نمیدونم اشتباه میکنم یا نه
بچه رو هم بقیه کمک میکنن شیر میدم کلا یکی باید باشه خیلی خیلی کمکتون کنه
فعلا نشستن و راه رفتن و...‌ رو تجربه نکردم
مامان سه دسته گل مامان سه دسته گل ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت پنجم
خانومایی گ قبل از من عمل کرده بودن و بیهوشی کامل بودن یا درد خیلی زیاد بیدار میشدن و فقط ناله های بلند بلند میکردن
من حیلی استرس گرفتم ولی تا تیم ساعت فقط نگاه میکردم به اونا
هیچی درد نداشتم و همچنان بدنم از زیر سینه به پایین بی حس بود
ببخشید(یکبار هم شیره ی معدمو بالا اوردم حین عمل راستی)
سه ساعت تو ریکاوری بودم ک بتونم پاهامو تکون بدم حداقل یه ذره
دوساعت اول درد نداشتن ولی ساعت سوم دردام شروع شد،هی می‌گرفت ول میکرد،خونریزی خیلی داشتم،سوند بهم وصل بود ک خیلی مضخرف و روعصاب بود
خلاصه مسکن میزدن و به این نتیجه رسیدم هرچی داد. بیداد کنی دردش بدتر میشه،پس فقط ترجیح دادم آروم ناله کنم یا چیزی نگم و بزارم داروها کارشونو بکنن
بعدش آوردند بخش،چون فشار و ضربان قلب و اینام خوب بود خداروشکر
بعدش داخل بخش بی حسی پاهام و اینا کم کم رفت و دردام شروع شد،شیاف میزاشتم و سرم و اینو داشتم
تا ۱۲ ساعت بعد عمل آب هم حتی نمیشه بخوری
تا ساعت ۹شب حتی یه تکون کوچولو خم نمیتونستم بخورم،اینقد درد میکرد دل و کمر و رحمم ک اشکم میخواست درد بیاد
ولی ۹شب ک گذاشتن یکم آبمیوه بخورم و سوند و درآوردن یکم بهتر شوم
با کمک مامانم رفتم دسشویی و پد گذاشتم و خون پاهام‌ و شست مامانم
ولی از تخت تا دسشویی و ۸تا قدم بود و من نیم ساعت رفت و برگشتم شد
دردش اینفو زیاد بود ک حتی نفس نداشتن حرف بزنم با سر اشاره میکردم
بعدش ک شیاف گذاشتم هی و یکم چیز خوردم البته فقط مایعات،دردام قائل تحمل شد و با درد کنار اومدم
ولی هنوز نمیتونم برم بخش نوزادان,چون اونقد راه نمیتونم برم
در حد دسشویی و اینا رو الان ک ساعت ۴صبح هست میتونم خودم آروم آروم برم
۲۰دقیقه طول میکشه ولی میرم و میام،چون راه بری میگن خیلی خوبه
مامان سه دسته گل مامان سه دسته گل ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت سوم
ساعت ۱۰و۱۰دیقیه بود ک از نخاع بی حس شدم
ساعت ۱۰و۱۵دقیقه شروع کردن
۵دقه ضدعفونی و اینا کردن
بعدش هی شکمم تکون مبخورد و انگاری کشیده میشد،ولی هیچ دردی حس نمیکردم،فقط احساس اینکه یه سنگینی از زیر قفسه سینم برداشته میشه و شکمم داره خالی میشه رو داشتم،ولی درد اصلا....
ساعت ۱۰و۳۰دقیقه صدای گریه ی قل اول و شنیدم،بهم نشونش دادن داشت گریه میکرد،سریع گیره و اینارو زدن،ساعت ۱۰و۳۱دقیقه هم حس کردم یه چیز دیگه از شکمم خارج شد ولی گریه نکرد این قلم،خیلی ترسیده بودم چون ضربان قلبش افت پیدا کرده بود گفتم چیزیش شده حتما
دکتر یه ضربه کوچیک زد پشتش و قل دومم شروع به گریه کرد
بهترین حس دنیا رو تجربه کردم
اولیش یکسال و نیم پیش برای دخترم بود ولی اون طبیعی بود
دومیش پسرا و سزریان
بچه هارو بردن بیرون ک چک بشن و بیارنشون،چون خیلی سرد بود اونجا
دکتر گفت تموم شد و شروع به دوخت رحمم کردن
من هیچی حس نکردم اصلا،ولی شکمم مثل ژله شده بود و تکون تکون می‌خورد هی،کشیده شدنش و حس میکردم,ولی هیچ دردی نداشت اصلا
ده یا ۱۵دقیقه هم دوخت شکمم طول کشید،فشار هم دادن یکم ولی من هیچی حس نکردم
پسرامو آوردن دوطرف صورتم و چسبوندن بهم,همه رو دعا کردم انشالله به راحتی زایمان کنن یا هرکس چشم انتظاره خدا این حس ناب و قسمتش کنه
بعدش بردنشون بیرون و گفتن باید برن زیر اکسیژن
خیالم ار بابت سلامتی‌شان راحت شدا بود و دیگه شروع کردم به بررسی اطرافم😁
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان
پارت اول
روز یکشنبه حرکات بچم کم شده بود حس کرده بودم ولی فکر کردم از کار‌کردن زیاده جاب جایی داشتم فرداش بیدار شدم حرکتش دوبار در روز بود فقط رفتم بهداشت ضربان قلبشو گفت خوبه ولی انقباض داری انگار گف برو دکترت فردا گفتم باشه اومدم بیرون عصری داشتم غذا میپختم یه درد عجیبی از کمرم گرفت فکر کردم درد کمر مث ماه های قبل عادی تحمل کردم یه نیم ساعت گذشت دیدم هعی شدید تر داره میشه و غیر قابل تحمل شوهرم از سرکار اومد از شانسم همون موقع رفتیم سمت شهری ک قرار بود زایمان کنم یه ساعت راهمون بود درد زایمان طبیعی داشتم میکشیدم در حالی ک شانزدهم وقت سزارینم بود تا رسیدیم بیمارستات ماما‌ اومد گف باید معاینه بشی گفتم نه داد زدم ولی بزور معاینه کرد اشکم در اومد خیلی دردناک بود بدترین قسمت زایمانم همین بود گفت ۴سانتی گفتم نمیخوام طبیعی بکنم گفت چرا گفتم نمیخام زنگ بزنین دکترم زنگ زد تا بیست دیقه اومد بعد سوند وصل اصلا درد نداشت
مامان آرن مامان آرن ۱ ماهگی
سلام دوستان من زایمان کردم سزارین میخوام بهتون تجربم و بگم چون خودم خیلی دوست داشتم تجربه دیگران بخونم
من ساعت ۶ونیم صبح اومدم بیمارستان پاستور نو دیگه یه سری فرم و....پر کردم ان اس تی و فشارمو گرفت آنژوکت زد به دستم ازمایش خون ازم کرفتن بعد تو همون بخش سوند برام زدن هنوز بی حس نشده بودم ولی واقعا واقعا اصلا حتی یه کوچولو هم درد نداشت اول بتادین ریخت بعد سوند گذاشتن بعد من و کم کم بردن اتاق عمل بهم سرم و دستگاه فشار و ....زدن کلی باهام حرف زدن شوخی کردن تا دکتر اومد امپول بی حسی و زدن واقعا اونم اصلا اصلا درد نداشت تا اینجا انژوکت که بهم زدن دردش از بقیه چیزا بیشتر بود یعنی اونا هیچ دردی نداشتن بعد هم دراز کشیدم پاهام مثل سنگ شده بود کاملا بی حس بودم ولی قشنگ کشش هایی که رو بدنم انجام میشد و خالی شدن شکمم و حس میکردم یذره درد حس میکردم ولی نمیفهمیدم که کجام فقط میگفتم درد دارم😂😊 بعدش دیگه بهم دارو زدن خوابیدم تا تقریبا ساعت ۱۱ و نیم به هوش اومدم تخت اتاق ریکاوری خیلی سنگ بود کمرم درد میگرفت گفتم یه چیز بزارین وسط گودی کمرم که پارچه اوردن تا الان سخت ترین قسمتش این بود من و از تخت ها جابه جا کردن اوردن تا بخش و تینکه شکمم و سه بار فشار دادن اونم درد داشت
مامان حامی مامان حامی روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارینم پارت اول
اول توروخدا دعا کنید عوارضی نیاد سراغم و زود سر پا بشم
من چند روز پیش یهویی غروب رفتم نامه سزارین گرفتم نامه داد واسه فردا صبح وقت داد
صبح زود رفتم بیمارستان ساعت ۷ تا ۸ و نیم اینا کارهای بستری طول کشید
یکم استرس هم داشتم و هر لحظه بیشتر شد
چندتا مریض دیگه بود ولی به من زودتر گفتن بیا تو اتاق واسه سوند و ....
آنقدر ترسیده بودم که حد نداشت
با صلوات و .... رو تخت خوابیدم
خدمه آورد با ژیلت دوباره جای عمل رو شیو کرد خودم شب قبل شیو کرده بودم
بعدش اومدن سرم وصل کردن نوار قلب گرفتن خون گرفتن و.... اینقدر طولش دادن که میگفتم چرا نمیان سراغ من
و چند بار هم چرت زدم ساعت ۱۱ و نیم اینا بود اومدن واسه گذاشتن سوند
شنیده بودم درد داره بخاطر همین میترسیدم
یه عالمه بتادین ریختن بعد سوند گذاشتن نمیگم راحت بود نه میگم سخت بود کسی که بتونه خودشو شل کنه واسش مثل آب خوردنه من نمیتونستم با این حال وحشتناک نبود اصلا
ولی با همون سوند گفت راه برو بیا رو ویلچر خیلی حس یجوری داشت انگار یچیزی ازت آویزونه یه مدلی ها
خلاصه راهی اتاق عمل شدیم