#تجربه زایمان
پارت پنجم
خانومایی گ قبل از من عمل کرده بودن و بیهوشی کامل بودن یا درد خیلی زیاد بیدار میشدن و فقط ناله های بلند بلند میکردن
من حیلی استرس گرفتم ولی تا تیم ساعت فقط نگاه میکردم به اونا
هیچی درد نداشتم و همچنان بدنم از زیر سینه به پایین بی حس بود
ببخشید(یکبار هم شیره ی معدمو بالا اوردم حین عمل راستی)
سه ساعت تو ریکاوری بودم ک بتونم پاهامو تکون بدم حداقل یه ذره
دوساعت اول درد نداشتن ولی ساعت سوم دردام شروع شد،هی می‌گرفت ول میکرد،خونریزی خیلی داشتم،سوند بهم وصل بود ک خیلی مضخرف و روعصاب بود
خلاصه مسکن میزدن و به این نتیجه رسیدم هرچی داد. بیداد کنی دردش بدتر میشه،پس فقط ترجیح دادم آروم ناله کنم یا چیزی نگم و بزارم داروها کارشونو بکنن
بعدش آوردند بخش،چون فشار و ضربان قلب و اینام خوب بود خداروشکر
بعدش داخل بخش بی حسی پاهام و اینا کم کم رفت و دردام شروع شد،شیاف میزاشتم و سرم و اینو داشتم
تا ۱۲ ساعت بعد عمل آب هم حتی نمیشه بخوری
تا ساعت ۹شب حتی یه تکون کوچولو خم نمیتونستم بخورم،اینقد درد میکرد دل و کمر و رحمم ک اشکم میخواست درد بیاد
ولی ۹شب ک گذاشتن یکم آبمیوه بخورم و سوند و درآوردن یکم بهتر شوم
با کمک مامانم رفتم دسشویی و پد گذاشتم و خون پاهام‌ و شست مامانم
ولی از تخت تا دسشویی و ۸تا قدم بود و من نیم ساعت رفت و برگشتم شد
دردش اینفو زیاد بود ک حتی نفس نداشتن حرف بزنم با سر اشاره میکردم
بعدش ک شیاف گذاشتم هی و یکم چیز خوردم البته فقط مایعات،دردام قائل تحمل شد و با درد کنار اومدم
ولی هنوز نمیتونم برم بخش نوزادان,چون اونقد راه نمیتونم برم
در حد دسشویی و اینا رو الان ک ساعت ۴صبح هست میتونم خودم آروم آروم برم
۲۰دقیقه طول میکشه ولی میرم و میام،چون راه بری میگن خیلی خوبه

۱ پاسخ

خدایا کمکمون کن من خیلیییی از سز و دردهای بعدش میترسم 😭😭😭😭

سوال های مرتبط

مامان سه دسته گل مامان سه دسته گل ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت ششم
تجربه زایمان
پارت ششم
فردا دکتر میاد برا معاینه،دکتر من گفته بود اصلا شکمم و فشار ندن و داخل بخش اصلا فشار ندادن
ولی آخ ک نگم وقتی میخواستن از ریکاوری منتقل کنن به بخش،سرپرستار میخواست چک کنه خونریزی نداشتا باشه بخیه هام،شکمم و فشار داد،اینقد درد داشت ک فقط جیغای بلند میزدم
دردش اینفو زیاد بود ک حتی نفس نداشتن حرف بزنم با سر اشاره میکردم
بعدش ک شیاف گذاشتم هی و یکم چیز خوردم البته فقط مایعات،دردام قائل تحمل شد و با درد کنار اومدم
ولی هنوز نمیتونم برم بخش نوزادان,چون اونقد راه نمیتونم برم
در حد دسشویی و اینا رو الان ک ساعت ۴صبح هست میتونم خودم آروم آروم برم
فردا دکتر میاد برا معاینه،دکتر من گفته بود اصلا شکمم و فشار ندن و داخل بخش اصلا فشار ندادن
ولی آخ ک نگم وقتی میخواستن از ریکاوری منتقل کنن به بخش،سرپرستار میخواست چک کنه خونریزی نداشتا باشه بخیه هام،شکمم و فشار داد،اینقد درد داشت ک فقط جیغای بلند میزدم و دستاشو نیشگون گرفتم،یجور بدی نگام کرد و منم فقط آخ و ناله میکردم
شاید دردام از همونجا اینقد زیاد و شروع شد....
الهی قسمت همه بشه دردش ک میرزه به این همه سختی
فقط دلنگران بچه هامم،انشالله ۳،۴روز دیگه میاریمشون خونه
فقط مشگل کمبود اکسیژن داشتن،اونم فقط بخاطر کمبود جا
مامان حامی مامان حامی روزهای ابتدایی تولد
تجربه من لز زایمان سزارین اینو زود مینویسم که کامل بتونم با تمام حس هام بنویسن فقط لطفا توروخدا دعا کنید یکم مراقبت خیلی خیلی سخته الان ۳ ۴ ساعته تازه عمل کردم
صبح ساعت ۷ اومدم بیمارستان ۸ و نیم اینا بود بستری شدم دو تا سرم زدن خون گرفتن ۳ تا سزارین قبل من بودن بخاطر همین تا ۱۱و نیم اینا خوابیدم
یه نوار قلب و فشار هم گرفتن
بعدش اومدن سوندو بزنن حقیقتش اون لحظه سخت بود خیلی ولی بعدش چیزی حس نکردم مگه وقتی که راه رفتم
۱۲ اینا بود بردنم اتاق عمل
اونجا یهو گریه کردم دکترای بیهوشی اینا اومدن دلداری دادن که چیزی نیست
حقیقتش خیلی خیلی راحت بود چه آمپول چه عمل
فقط موقع عمل انگار میخواستم از هوش برم یه حالتی بودم ولی اکسیژن داشتم
تا یک ساعت اصلا سرمو تکون ندادم بچه رو هم یادشون رفت حتی نشونم بدن
آوردن بخش ۱ ساعت اول هیچ دردی نداشتم
بعدش کم کم درد شکمم شروع شد
به زور دوتا شیاف گذاشتیم الان درد خیلی خفیف دارم قابل تحمله
ولی مثل جنازه افتادم یه گوشه تازه سرمو تکون میدم نمیدونم اشتباه میکنم یا نه
بچه رو هم بقیه کمک میکنن شیر میدم کلا یکی باید باشه خیلی خیلی کمکتون کنه
فعلا نشستن و راه رفتن و...‌ رو تجربه نکردم
مامان سه دسته گل مامان سه دسته گل ۱ ماهگی
#تجربه زایمان
پارت دوم
صبح طبق نامه بستری دکتر اومدم بیمارستان ساعت ۶
امروز درد نداشتم ولی ۴باز بستری شده بودم بخاطر درد زیاد و رحمم ۴سانت و نیم باز شدا بود...
تا ساعت ۹ک درگیر پذیرش و اینا بودیم،بعدش ضربان قلب یکی از قل هام افت پیدا کرده بود،سریع رفتیم اتاق عمل
طبق خواسته ی خودم از کمر بی حس شدم،چون یکیشون ضربان قلبش افت داشت میترسیدم زبونم لال چیزیش شده باشه و نبینمش من
بخاطر همین از کمر شدم وگرنه دکتر میخواست بیهوش کامل کنه
اتاق عمل سرد سرد بود،اول بتادین زد بعد یه سوزش و یه درد زیاد،ولی قبل از اینکه بفهمم درد چقدره پاهام داغ داغ شدن و کم کم سر شدن
بعدش خوابوندنم و یه پرده کشیدن جلو چشمام
دوتا دستام و گرفتن و بستن دونفر هم کنارم وایساده بودن و حرف میزدن باهام
یهو یه احساس نفس تنگی و سرگیجه ی خیلی بدی داشتم،به حدی زیاد بود ک هی داد میزدم دارم میمیرم توروخدا کمکم کنید
اصلا نمیتونستم نفس بکشم،عوارض داروی بیهوشی بود ولی چون تجربه ای نداشتم خیلی ترسیده بودم،دستام و میکشسدم و میخواستم پرده زو بزنم کناز و پاشم برم،ولی هیچ تکونی نمیتونستم بخورم،حتی یه سانت
سریع بهم دوتا آمپول و ماسک اکسیژن زدن
حالم خوب شد
دکترم صلوات فرستاد و شروع کرد...
مامان آرن مامان آرن ۱ ماهگی
سلام دوستان من زایمان کردم سزارین میخوام بهتون تجربم و بگم چون خودم خیلی دوست داشتم تجربه دیگران بخونم
من ساعت ۶ونیم صبح اومدم بیمارستان پاستور نو دیگه یه سری فرم و....پر کردم ان اس تی و فشارمو گرفت آنژوکت زد به دستم ازمایش خون ازم کرفتن بعد تو همون بخش سوند برام زدن هنوز بی حس نشده بودم ولی واقعا واقعا اصلا حتی یه کوچولو هم درد نداشت اول بتادین ریخت بعد سوند گذاشتن بعد من و کم کم بردن اتاق عمل بهم سرم و دستگاه فشار و ....زدن کلی باهام حرف زدن شوخی کردن تا دکتر اومد امپول بی حسی و زدن واقعا اونم اصلا اصلا درد نداشت تا اینجا انژوکت که بهم زدن دردش از بقیه چیزا بیشتر بود یعنی اونا هیچ دردی نداشتن بعد هم دراز کشیدم پاهام مثل سنگ شده بود کاملا بی حس بودم ولی قشنگ کشش هایی که رو بدنم انجام میشد و خالی شدن شکمم و حس میکردم یذره درد حس میکردم ولی نمیفهمیدم که کجام فقط میگفتم درد دارم😂😊 بعدش دیگه بهم دارو زدن خوابیدم تا تقریبا ساعت ۱۱ و نیم به هوش اومدم تخت اتاق ریکاوری خیلی سنگ بود کمرم درد میگرفت گفتم یه چیز بزارین وسط گودی کمرم که پارچه اوردن تا الان سخت ترین قسمتش این بود من و از تخت ها جابه جا کردن اوردن تا بخش و تینکه شکمم و سه بار فشار دادن اونم درد داشت
مامان مهیار🫀 مامان مهیار🫀 روزهای ابتدایی تولد
پارت 2 سز اورژانسی
وقتی گریه کرد صداشو شنیدم ب من نشونش ندادن بردن تو ان ای سیو چون وزنش 2400 بود و زود گریه نکرد گفتن حالش خوبه فقط چون یکم وزنش کمه میبریم اونجا وازش مراقبت میکنیم تا دکتر نوزادان فردا معاینه کنه و بهت تحویل میدیم منم ک بعد از ب دنیا اوردن بچم بهم امپول زدن تا فشارم بیاد پایین چون بعد بدنیا اوردنش من فشارم رفت رو 14 و با سرم اینا اوردن روی 12 ومن بردن تو بخش مراقبت ک هی بهم سرم وصل میکردن میومدن سر میزدن وقتی درد داشتم ی بار فقط تو سرم برام بی حسی زدن ک من یکمی اروم شدم بعد اون دوباره دردام میومد میرفت مث دل درد پریودی هی میگرفت ول میکرد بهشون میگفتم درد دارم فقط میگفت شیاف بذار ک من نمیتونستم تکون بخورم
بعد از چند ساعت گذشتن بهم گفت غذا بخور ژله و مایعات ک از بدنت بره کلا این دارو ها منم چون تحت تاثیر دارو ها بودم نتونستم برم پیش بچم چون حالم خوب نبود کسی هم جز منو همسرم راه نمیدان ک همسرم هم تو راه تهران شیراز بود ک برسه و من تا صبح یعنی روز پنچ شنبه بچمو ندیدم روز پنجشنبه ی ذره حالم خوب شد پاشدم رفتم قسمت نوزادان گفتم نوزاد من کدومه بهم نشون دادن همینکه نزدیکش شدم دیدم ی دستش کلا اتل بندی میگم چی شده دستشو میگه موقع عمل چون او خشکی بوده دستش شکسته میگم چجوری میگه طبیعیه 😭🥲زود خوب میشه نگران نباشین بچس زودتر خوب میشه
بعد همینکه من اومدم بیرون ب همسرم اطلاع دادم ک دست بچه رو شکستن موقع بدنیا اوردن همه گفتن مگه میشه اونم تو سزارین
شوهرم رفته بود دنبال شکایت ولی هرچی میگن میگه طبیعیه این چیزا تو زایمان چون میگه جاش تو خشکی بوده نتونستن درش بیارن اینجوری شده 😭
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 ۳ ماهگی
تجربه زایمان پارت پنجم
صبح شد حالت تهوع شدید داشتم به پرستار شب هم گفته بودم تهوع دارم میخوام استفراغ کنم با این ک بیمارستان خصوصی بود اهمیتی نمیدادن گفتن پمپ درد داری توش تهوع هست نمیدیدم دگ ،عادیه تحمل کن گفتم نمیتونم الان بالا میارم دستشو تکون داد و بی اعتنا رفت بعد نیم ساعت ۵تا پرستار و سر پرستار و ماما اومدن گفتن تا نیم ساعت دگ باید راه بری، گفتم باشه بعدش شیاف گذاشت همراهم برام از دستم گرفت گفت اروم بلند شو بریم تو قوی هسی نترس ب امید خدا اروم سرمو تکون دادم نشستم رو تخت تا اینجاش قابل تحمل بود درد داشت ولی نه اونقدر ک مث تخت کناریم از حال برم یا .. کم کم بلند شدم تا سرویس هم خواست بیاد دوستم گفتم نمیخواد اکیم خودم میرم و برمیگردم گفت مطمنی گفتم اره بلند شد از سرویس یکم سخت بود بوی خون حال ادمو بهم میزد ولی تحمل کردم بلند شدم پوشکمو عوض کردمو و اومدم بیرون دیذم دوستم بیرونه در واساده کمک کنه گفتم نمیخواد ولی اصرار ک تکیه بده تکیه دادمو برگشتم تختم ک مادر تخت کناریم گفت دختر من سنش کوچیکه مشکل روده فلان هم داره دردش فقط درد بخیه نبود و نفخ داشتو از این حرفا گفتم منک چیزی نگفتم بدن هر کی یجوریه طفلک دخترتم درد کشید، حرفی نزد رفت نشست تا اینک یه ساعت گذشت دخترش داشت حرف میزد یهوی قفسع سینظپ کرفت گف مامان نفسم نمیاد خس خس میکرد صورتشم قرمز زنه گف برو بابا خوبی هیچیتم نیست اب بخور گفتم خانوم دخترت هلاک شد بگو پرستار بیاد گف نه بابا خوب میشه خلاصه ک اهمیتی نداد ب همراهم گفتم برو ب پرستار بگو بیاد ببینش رفت اوردش دی د وضعش بده اکسیژن بهش وصل کرذن خلاصه این این مادرو دختر جریان زیاد دارن اینو ولش همین ک پرستارا ماماها اومدن یهویی وسطشون استفراغ کرذم رو یکیشون
مامان آبنبات مامان آبنبات ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 👶🏻🗣️
سخت بود،۳۹ هفته و سه روز زایمان کردم
شب یک ساعت رفتم پیاده روی و بعدش رفتم دوش آب گرم گرفتم و زیر دوش یکم اسکات زدم،بعد حموم کم کم دردام شروع شد ولی شدید نبود تحمل کردم تا ساعت ۴ که خیلی شدید شد،بین دردام ۵ دقیقه بود که رفتم بیمارستان ،دیگه اونجا خیلییی دردم زیاد بود معاینه کردن ۵ سانت باز بودم ،بعد دیگه هی شدیدتر میشد طوری که میگفتم خدایا فقط بگذره من نه راه پس دارم نه راه پیش،دردش وحشتناک بود واقعا،تو وان آب گرم رفتم واقعا تاثیر داشت،موقعی که درد داشتم کمرمو قر میدادم تاثیر داشت یکم خوب بود،
دیگه ۸.۹سانت که باز شدم میگفتن زور بزن که مدفوع کنی و سر بچه بیاد،بعد که سر بچه رو دیدن بردنم تو یه اتاق دیگه و اونجا برش زدن که سر بچه بیاد بیرون،قشنگ مردم و زنده شدم،بعد که بخیه زدن من کامل بی حس نبودم حتی دوبار هم سوزن بی حسی زدن بازم حس میکردم و خیلی درد کشیدم موقعی که بخیه میزد،دیگه بعد که بچه دنیا اومد بردنم اتاق ریکاوری ،جای بخیه م و مقعدم چون زور زده بودم خیلی درد میکرد،قرص مسکن و شیاف استفاده کردم یه ذره بهتر شدم ولی الان هنوز جای بخیه م درد میکنه اصلا نمی‌تونم بشینم ،دکتر هم گفت تا ۵.۶روز اصلا نشین حتی خوابیده به بچه شیر بده
خیلی خیلی سخت بود ولی فدای سر بچه‌م،دور سرش بگردم هر دردی رو بخاطرش تحمل میکنم،الان که بغلش میگیرم فقط خداروشکر میکنم که چنین هدیه باارزشی بهمون داده🥹❤️