❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
ميخوام داستان پسرمو براتون تعريف كنم
بدوييد بيايد😍😍😍😍😍
گل پسرم فردا ساعت ٩ صبح ٢ ساله ميشه
هيچوقت استرس قبل سزارينمو يادم نميره
ديگه طاقت نداشتم دلم ميخواست هرچه زودتر پسركمو ببينم
اون لحظه اي كه به دنيا اومد
صداشو شنيدم
حس مادرانه من شروع شد
همونجا كه پسرمو نشونم دادن پرستارا گفتن چه پسر تپليه خشگلي
همونجا دلشوره مادرانم شروع شد
٢ ساعت توي ريكاوري بودم و بيقرار براي ديدنش
اوردنم بيرون شوهرم منتظرم مونده بود گفت اول زنمو ببينم بعد بچه
شوهرم اومد كمك بردم تو بخش و گذاشتم رو تخت
خيلي منتظر موندم تا پسرمو بيارن برده بودن واسه واكسن و چكاب
پسرمو با اون لباس خشگل سبزش كه براش خريده بودم وقتي اوردن انگار دنيارو بهم دادن
ديگه همه دغدغم شد پسرم
اما يكي دوروز بعد پسرم به خاطر اينكه هنوز تو ريه ها اب بود و نميتونست شير بخوره و من فقط سينمو ميذاشتم دهنش قافل ازينكه شير هم ندارم راهي بيمارستان شد و ١٦ روز منو همسرم يدترين روزهاي عمرمون رو گذرونديم خندمون تبديل شد به غم
شب اول تو بخش بستري شد اما صبح ديدم دست و پاش ميپره و نفس ميره و به سرفه ميوفته
نميتونست بچم نفس بكشه، و تنشج كرده بود،صبح زود با استرس انتقالش دادن به بخش مراقب هاي ويژه نوزادان
مادرا نبايد ميموندن و هر٣ ساعت يكبار اگه اشتباه نكنم بايد ميرفتن داخل به بچه ميرسيدن ميومدن بيرون
منكه بلد نبودم بچه داري كنم مادرم بنده خدابه حاي من ميرفت و تا اخرين لحظه بالاي سرش بود

❌❌❌❌ادامه تاپيك بعدي❌❌❌❌

۲ پاسخ

تولدش پرتکرار عزیزم

عزیزم تولدش میارک باشه

سوال های مرتبط

مامان علی اصغر مامان علی اصغر ۲ سالگی
ادامه:


بهش گفتم بچم چش شده، گفت هيچي براي يه ديقه نفسش قطع شد
و من اونجا دنيا روسرم خراب شد كفري از پرستاري كه به همين راحتي گفت نفس بچت قطع شد
و مني كه همه زندگيم عين يه تيكه گوشت و صورت باد كرده رو تخت بود و كلي دم و دستگاه
همونجا بود كه دلم شكست و بغضم تركيد
رفتم در گوش پسرم گفت تا اخر عمرم علي اصغر صدات ميزنم
به امام حسين(ع) همونجا گفتم اين پسرته اسمشو ميذارك علي اصغر كه پسر خودت بدونيش،بچمو بهم برگردون(اخه من پسرمو بعد يك سال كه هي اقدام ميكردمو نميشد و برا اولين بار اربعين رفتم كربلا و بچه خواستم و بعد ٣ ماه خدا و امام حسين(ع) و حضرت عباس(س) دعامو مستجاب كردنو علي اصغرمو بهم دادن)
از اتاق اومدم بيرون و زار زار گريه ميكردم،گفتم بچم نفس رفت،همتون تا هميشه علي اصغر صداش بايد بكنيد
به همسرمم گفتم اسمشو ميذارم علي اصغر و شوهرم رفت شناسنامشو گرفت و پسرم شد علي اصغره امام حسين(ع)
خلاصه سرتون رو درد نيارم ١٦ روز پسرم بستري بود و فقط چون خوب ساكشنش نكرده بودن و اب تو ريه هاش بود و شير نميتونست بخوره قندش افتاده بود و تشنج كرده بود
خداروشكر به خير گذشت
٣ ماهش شد اسهال شديد گرفت يه صبح تا عصر چنان بدنش بي اب شد و منم بي تجربه كه تو خونه دوباره تشنج زد
چون داروي شد تشنج ميخورد،سراسيمه برديمش پيش دكترش تو اتاق دكتر دوباره تشنج كرد
من اونجارو گذاشتم رو سرم،مادرشوهرم و برادرشوهرم بالاسره بچه بودن
منو شوهرم دم در و من هي خودمو ميزدمو شوهرم منو ميگرفت،بهش گفتم مگه من اسمشو عوض نكردم كه امام حسين(ع) نگاهي به بچم بندازه و مراقبش باشه پس چرااااا دوباره اينجوري شد چرا؟؟؟دكتر گفت تشنجش تايمش كم بود ولي براي منه مادر انگار يكسال طول كشيد


😍😍😍😍
ادامه تاپيك بعدي
مامان سویلای مامان سویلای ۲ سالگی
مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
تجربه از شیر گرفتن من :
فکر نکنم بچه ای وابسته تر از بچه من به شیر مادر بوده باشه
دختر من دو سال تمام شیر خودمو خورد صبح تا شب و شب تا صبح شیر منو میخورد واسه خوابیدن روزش واسه خوابیدن شبش واسه اروم شدنش همیشه و همه جا وسط غذا توی شلوغی توی خلوت وسط سفره توی مهمونی وسط مهمونی همیشه درخواست می می میکرد
طوری که از شیر گرفتنش شده بود کابوس هممون
ولی دلو زدم به دریا و دقیقا فردای تولد دو سالگیش شروع کردم از شیر گرفتن.
و راحت تر از چیزی که فکرشو میکردم گذشت. الان بعد از دو سال دارم لذت بچه داری رو میفهمم. اگه بچتون وابستس نترسید. پا روی احساستون بذارید و ببینید چطور بعدش به غذا میفته چطور بعدش راحت میخوابه راحت بازی میکنه. واقعا مادر تازه نفس میکشه. دو سه روز اول سخت بود ولی بعدش واقعا هر ثانیه به خودم میگم چرا زودتر از شیر نگرفتمش و به خودم و به بچم لطف نکردم
من از روز اول صبح که از خواب بیدار شد تلخک زدم روی سینم اومد سینمو دید که سیاه شده گفتم می می درد و از اون ثانیه دیگه حتی نزدیکمم نیومده حتی حاضر نشده که یکم بخوره ببینه تلخه یا نه
مامان آنیتا🐣 مامان آنیتا🐣 ۲ سالگی
❤سلام دوستان من اومدم با نجربه از شیر گرفتن دخترکم❤
امروز شد یکماه که دختر قشنگمو از شیر گرفتم .....
قبلش روش های تدریجی رو زیاد امتحان کرده بود ولی نشد که نشد ...
دخترم به شددددت واابستا بود به شیرم
یه روز صبح انقد شبش دختم شیر خورده بود تا صبح ،صبحش که بیدار شدم سردرد افت فشار دلدرد شدید گرفتم و اونروز دوبار سرم خوردم ...
از شدت فشار شیردهی همیشه ضعف و بیحالی داشتم البته نووووش جاااانش❤ با اینکه از نظر غذا و مکمل خیلی میرسیدم به خودم ولی نه خودش خواب داشت نه من همش تا صبح ممه دهنش بود
سرتونو درد نیارم،فردای روزی که سرم خوردم از خواب که بیدار شدم چسب برق زدم به سینم و تصمیم گرفتم که دیگه شیرررر تمامممممم...و باهاش حرف زدم .توضیح دادم که دیگه نمیتونه شیر بخوره .سرگرمش کردم .غذا و میناوعده هایی که دوست داشتو درست کردم و حواسشو پرت کردم تا شب .شب اول چند بار بیدار شد بغل کردم آب دادم بهش رو پا گذاشتم لالایی گذاشتم براش .شب دوم هم همینطور و اینکه دیگه از شب سوم یه بار بیدار شد اونم ماساژ دادم کمرشو خوابش برد .کلا سختیش سه روز بود هم واسه خودم هم واسه بچه ،من تو اون سه روز اصصصصلا حتی تو خواب شیر ندادم شیرمم ندوشیدم به شدت سینم سفت و درد ناک شد ولی کوتاه نیومدم ،از روز چهارم پنجم کم کم سینم شل شد دردش کم شد و تقریبا اوکی شدم دخترمم غذا خوردنش بهتر شد خداروشکر 🥲❤
مامان علی اصغر مامان علی اصغر ۲ سالگی
ادامه:
برديمش بيمارستان خداروشكر يك روز بستري شد و سرم گرفت و برديمش خونه
يكسال و نيمه تمام داروي ضد تشنج خورد
و من تا همين الان استرس اينو داشتم كه بچم به خاطر تشنج هايي كه داشت اسيب نديده باشه
براي تمام حركاتش استرس داشتم و هنوزم براي حرف زدنش يك مقدار نگرانم
اما اما اما
من هرچقدر كه خداروشكر كنم كمه
هرچقدر از امام حسين(ع) تشكر كنم كمه
خودمو بچمو خانوادم فداي يه تار موي علي اصغره امام حسين(ع)
كه روي منه روسياهو زمين نزدن و بچمو بهم برگردوندن
ازون موقع هرسال اربعين ما نذر سلامتي پسرم غذا درست ميكنيم امسال خدا بخواد ٨٠٠ تا غذا قراره درست كنيم
و من هرسال روضه حضرت علي اصغر(ع) دارم تو خونم
شوهرم روي تشنگي پسرم خيلي حساسه و بهم ميگه بچم ٣ روز اول تولدش گشنه و تشنه بود و ما نميدونستيم
به هيچ عنوانننن بچم نبايد تشنه بمونه
هميشه به اب كنارمون داريم برا پسرم مكث نميكنيم واسه اب دادنش
شوهرم ميگه اين بچع امانته دست ما
اين بچه معجزه شد برگشت خيلي بايد مراقبش باشيم
و علي اصغر من ٢ ساله شد و من خوشبخت ترين مادره جهانم كه پسرمو دارم
خداياشكرت بابت سلامتيش،بابت خنده هاش،بابت شيطونياش
و اميدوارم هركي بچه مريض داره هركي دوس داره دامنش سبز بشه
ان شاالله به حق اهل بيت(ع) و ٦ ماهه كربلا حاجت روا بشن
الهي امين
اينم داستان منو پسرم
يه ايت الكرسي هم براي پسرم بخونيد ممنون ميشم عشقا❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️😍😍😍😍😍
مامان علی اصغر مامان علی اصغر ۲ سالگی
❤️❤️❤️❤️
ادامه:

حق شير خوردن هم نداشت بچم
هركي از راه ميرسيد يه چيزي ميگفت و يه بيماري به پسر من ميبست
رگ نداشت سرشو تراشيدن و سرم وصل كردن به سرش،بچم صورتش باد كرده بود
اسمش اميرحافظ بود، دوستمون گفت نيت كن يك هفته علي اصغر صداش كن ان شاالله به خير ميگذره، نيت كرديم
اون مدت من حالم خيلي بد بود با اينكه درد شكمم يادم رفته بود از بس غم تمام وجودمو گرفته بود
روز اول منتظر دكتر بوديمو نميومد بيرون اگه شوهرم اشنا نداشت تو بيمارستان نميتونستيم اون ١٦ روز دوام بياريم چون دكتر روزاي خاصي به والدين جواب ميداد اونم درست نه
ديگع شوهرم فقط از دوستان دكترش و مدير بيمارستان كه رفيقش بود جوياي حال بچم ميشديم
همسرم كمرش خم شده بود از ناراحتي و غم
ولي يك لحظه هم منو تنها نذاشت و دلداريم ميداد
يادم نميره يه روز اومديم خونه از شدن فشار روحي دوتامون نشستيم عين ابر بهار گريه كرديم
خيلي سخت بود، چون نميدونستيم پسرمون چي شده
و شوهرم با يكبار بغل كردن چنان حس پدرانه اي پيدا كرده بود كه فقط ميگفت كاش بغلش نميكردم فقط گريه ميكرديم
ايام محرم بود و شوهرم ميگفت من همش تو ماشين با مداحي راديو گريه ميكردم و از حضرت رباب(س) بچمو ميخواستم اما سالم،دلش شكسته بود.
يه روز رفتم داخل بچمو ببينم( معمولا هر روز ميرفتم ميديدمش اما مادرم پرستاريشو ميكرد)
رفتم داخل ديدم كلي دم و دستگاه وصل كردن به بچم
پرستارش هم وايسادع بالا سرش، بهش كفتم بچم چش شده اين همه دستگاه بهش وصل كرديد، حالا پرستاره با يه حال بيخيالي و خنده رو لب( چون كارشونه و براشون عادي بود ولي وقتي يه مادر نگران ميبينن بايد دلداري بدن)

❌❌❌❌❌
ادامه تاپيك بعدي