#بچه‌داری
خیلی کلافه و عصبی شدم
مامانم اصلا حد و مرزی و قانونی تو مادرانگی نداره سراسر عشق و محبت و این واقعا منو کلافه می‌کنه
همیشه جلوی خواسته ما کوتاه میومد و هرچی ما می‌گفتیم همون بود الان برای لنا ۱۰۰برابر بدتر
لنا هرچی بخواد میده هر کاری بگه انجام میده میگه اشکال نداره تو این سن اینجوریه بزرگ بشه خوب میشه
آخه میدونی چیه اصرار کرد بهش دادم.
امروز روز خیلی شلوغی داشتیم با لنا جوری که هزار بار وسط خیابون هم قد لنا شدم و بهش گفتم چیکار کنه و خط و نشون کشیدم
واقعا تو دلم حق دادم به مادر یکه کنترلش رو از دست میده(نباید از دست داد)
رفتیم لوازم تحریری لنا گفت ماژیک بخر گفتم نه مامان امروز روز کارهای خوب نبود اصلا کار خوب انجام ندادیم که بخوایم جایزه بگیریم من دوباره تکرار میکردم
از اونور مامانم دقیقا با من صحبت میکرد من می‌خوام براش بگیرم من می‌خوام بگیرم گناه داره بچه
دخترم بیشتر بال و پر می‌گرفت گریه میکرد مامان من کوچولوام با داد و گریه فروشنده از اونور نگاه دلسوزانه
دوست داشتم داد بزنم واقعا
رفتم بغلش کردم گفتم می‌دونم دوست داری فردا کار خوب انجام بدیم میایم اینجا یه چیزی انتخاب کن
تا خود خونه ۲۰ دقیقه اشک ریخت و گریه کرد و در نهایت خوابش برد تو ماشین.

۱۲ پاسخ

عزیزم
میدونم دوست داری بچه ایی با اخلاق خوب و باتربیت و بدون دغدغه داشته باشی برای بعداها
ولی
این موضوعات میدونم کوچیکه ولی خیلی روی تربیت بچه تاثیر داره
ولی ولی
به این فکر کن مامانامونم چقدر مگه پیشمونن؟کی فکرشو میکرد که من یه روز صبح بشنوم که مامانم تو یه تصادف دستاش شکسته پاش شکسته و الانم بعد ۱۰ماه هنوزم سرپا نشده و من تنهاترین شدم!
بزار وقتی دلش به این چیزای کوچیک گرمه دلش شاد بشه
بعضی اوقات بگذر از اتفاقات

مادر منم همینه و کلافم از دستش
ولی گاهی میگم نکنه من اشتباه میکنم و بهتره با بچه و خواستش کنار بیایم قبل ایکه دعوا و حیغ و دادش شرو بشه
گاهی میترسم نکنه همه این اصول تربیتی یجی تو مایه های روانشناسی زرد باشه ک ما بعد ی مدت فهمیدیم

تقریباً یه ماه پیش سر خرید اسباب بازی ، علیسان گریه شدید و اصرار می‌کرد . باباش حرف شما رو می زد و می‌گفت من تازه برای علیسان اسباب بازی خریدم. بعدش علیسان به من متوسل شد ، منم چون اون روز بقول شما کارای خوب کرده بود ، براش خریدم و خودم رو از یه جنگ اعصاب نجات دادم و آروم شد ( منه مادر دلم نمیومد اشک های پسرک رو ببینم بخاطر یه اسباب‌بازی!) ولی خب بعد از اون قضیه دیگه حد و مرزها رو با باباش تعیین کردیم و عملی....

حالا من مادرم میگم نه فلان کارو انجام نده گوش میده البته زیاد سخت نمیگیرم چون نوه شونه و دوست دارم محبت کنن
چند شب پیش رفتیم خونه شون رادین گفت من اینجا میمونم مامانم گفت بمونه خب گفتم ن بابا گریه میکنه شبا بی دلیل کی میخاد بیارش نصف شب؟
ولی امان از دست مادرشوهر و پدرشوهرم انقد این نوه ها رو لوس میکنن میگم دکتر گفته زیاد شکلات نخوره بدنش تمام گرمی زده بیرون و حوش جوش شده باز میره ی مشت بهش شکلات میده پدرشوهرم هزارتا چایی با قند بهش میده میخوره
اگ بگه میخام بخوابم اینجا انقد بعش وعده وعید میدن ک اصلا اون لحطه مادرپدرشو نمیبینه و هرچی میگم ولش کنید بابا میگن ن بذار بمونه😒

عزیزم مادربزرگا اکثرا همینن
سخت نگیر
وقتی مادرت هس زیاد مخالفت نکن با بچت
چون میدونی اون میخاد بگه چرا مخالفی

اینجوری بچه ازشما بدش اومد و فکر کرد مامان بزرگ خوبه شما بد هستین باید میخریدی

دقیقا خانواده من همشون اینجورین

من مادرم فوت شده و مادرشوهرم اینجوریه خیلی نگرانم هرچیم فقط میگه بچه تا ۷ سالگی پادشاهه اخه زن حسابی این چ حرفیه

عزیزم آسماویت چقدر میدید ب بچتون

مامان منم دقیقا همینه
من هربارم ناراحت میشم باز دو دیقه دیگه همونه
مامانا خیلی مهربونن و ما خیلی حساس

بیش از حد دلسوزی بچه رو خراب می‌کنه مادرا هم تقصیری ندارن همین که به مامانت چیزی نگفتی تا دلشو بشکنی کار خیلی خوبی کردی باهاش حرف بزن که تربیت بچه دوتا نشه

دیروز سر این مسیله با مادرم دعوام شد

سوال های مرتبط

مامان لاوین مامان لاوین ۳ سالگی
خواهرام دورم بودن یکی غذا می پخت یکی حمومم میکرد یکی خونه تمیز میکرد ولی من دلم تنهایی میخواست میرفتم دستشویی اونجا بیصدا اشک میریختم من حتی خجالت می‌کشیدم جلوی کسی گریه کنم تو دستشویی انقد خودمو چنگ میزدم گریه میکردم التماس میکردم خدایا من فقط یه بار می‌خوام دخترمو بغل کنم خدایا من بچمو می‌خوام نصف شبا بیدار میشدم تا خود صبح دعای الهی عظم البلا رو می‌خوندم و اشک میریختم هر وقت گوشی زنگ میخورد من فک میکردم از بیمارستان هست و خبر بدی دارن تا مرز مردن پیش میرفتم،دو روز بعدش رفتم اردبیل دیدن دخترم بخش nicu بستری بود و کلی دستگاه بهش وصل بود از لحظه ای که رفتم گریه کردم حتی اشکام اجازه نداد صورتشو خوب ببینم با دلی شکسته برگشتیم خونه نه غذا می‌خوردم نه روحیه ی خوبی داشتم روز پنجم که برام قد پنجاه سال گذشت زنگ زدن شیر بدوش بیار نمی‌دونید با چه ذوقی راه افتادیم تا رسیدیم اونجا گفتن وضعیت اکسیژنش پایدار نیست دوباره به دستگاه وصل شد و نمیشه فعلا شیر داد خدایا من طاقت این حرف رو نداشتم انقد گریه کردم به زور منو بردن خونه ی خواهرم شوهرم برگشت من موندم اونجا تا هر موقع شیر خواستن زود ببرم هر صب میرفتم بیمارستان تا از دکترش حالشو بپرسم از وقتی وارد بخش میشدم زیارت عاشورا می‌خوندم و اشک میریختم جو اونجا یه جوری بود که ناخودآگاه فکرای منفی میومد سراغت اون روزا بزرگترین آرزوم بغل کردن دخترم بود💔
مامان آریامهر❤️ مامان آریامهر❤️ ۳ سالگی
سلام خانما
روزتون بخیر
پسرم دو سه هفتست بینهایت اذیت میکنه . همش در حال زدن من
در صورتی که خیلی آرووم باهاش حرف میزنم و به خاطر قلبشم خیلی لطیف باهاش برخورد میکنم
ولی هر جور میگم اصلا گوش نمید. اصلا نمیتونم بشینم ،یا داده موهامو از ریشه درمیاره و میکشه و میبره
بخدا خیلی تحمل میکنم خودمو میزنم به اون راه. تمام فرش هر روز موهای منو. یا با هر میرسه میزنه تو صورتم و سرم .
من بینیم خیلی سال پیش عمل کردم ،با هر چیز خشکی مثل برس ،اسباب بازی میکوبه تو صورتم ،چنگ میندازه
میره عقب میاد خودشون پرت میکنه تو صورتم . دیگه از دستش دیونه شدم. واقعا کشش ندارم . از صبح شروع میکنه تا شب . یذره استراحت ندارم بخدا . .با پدرش هم انجام میده ولی کمتر
من اونقدر بخدا تحمل میکنم ولی چون شبانه روز استراحت ندارم بخدا کم میارم. دیروز زدم رو دستش. اصلا براش مهم نبود . نمیخوام بزنمش که پرو بشه. ولی با اینکه میدونم کارم درست نیست و همیشه بهش میگم من همیشه کنارتم بهش گفتم ادامه بدی ترکت میکنم . یه روز پا میشی میبینی رفتم. تو رو خدا نیاید بگید اینجوری اونجوری .خودم میدونم کارم یده ،ولی آخه چرا باید این بچه اینجوری کنه ؟ دلیلش چیه
اونقدر منو اذیت میکنه یعنی یکی میاد اونقدر کلافه میشه . فقط داره منو میزنه و ور میره و مو میکشه. آخه چرا، ؟ اونقدر برلش وقت میزارم قصه بگم کتاب بخونم همه چی رو نوصیح بدم بازی فکری کنم
بخدا شب تا صبح صد بار بیدار میشه ، نه روز دارم نه شب
بنظرتون رفتارش برای چیه؟
منو راهنمایی کنید خواهرانه