مامانا آخه این بچه ها چطور بعضی چیزایی که خودومون تو ذهن خودمون میگیم رو متوجه میشن وحس میکنن دلم خیلی گرفته بود حموم بودم انقد فکر میکردم که برم خونه بابام دیگه برنگردمم بچمم بزارم پیشش که قدرمو بدونه یهو بچم از خواب بیدار شد گریه میکرد اومدم بیرون اومد پیشم بهم میگه مامانم من گریه میکردم تو رو میخواستم جایی نرو من خیلی دوست دارم خواستی بری با خودت ببر😕اصلا تا حالا نشده همچین حرفی بزنه کلا همیشه حس میکردم بود نبودم براش مهم نیست

هیچکس بهتر از مادر دلسوز بچه نیست هیچوقت ولش نکن ❤️

روزهای که حالت بده برو پیش مامانت با بچه .شاید بهتر قدرتو بدونه.منی که مادری ندارم برم پیشش مدام تو خونه وکنار همسر بی معرفت فقط دارم می‌سوزم ومیسازم فقط دستور وغر زدن

هی خواهر. حالا شوهر من ک میگه بچه با خودت ببره هرجا میری

نمیدونم چی بگم ، اما فقط بخاطر خودت هم که شده فکر و خیال نکن ، هفته پیش همینطور که غرق تو فکر و خیال بودم خودمو سوزوندم الان برای کارهای روزمره موندم و بیشتر کارهام و شوهرم و دخترم که قبلا دست به سیاه و سفید نمیزدن انجام میدن
الان خودم موندم و یه عالمه درد سوختگی

ببین هیچکس به اندازه تو بفکر بچه ات نیست خب !! پس تو رو خدا بیخیال شوهرت باش ولش کن کمتر تحویلش بگیری خودش درست میشه

عزیزم فک میکنی کدوم مرد قدر زنشو داره برای بچه داریشو و خونه تمیز کردن و غذا درست کردن تشکر می‌کنه تا شوهر شما دومی باشه
اونم شاید از صدتا مرد ده تاشون قدر شناس باشن که ما آنقدر خوش شانس نبودیم که اونا گیر ما بیاد تنها نیستی ماهم مثل تو هستیم اما بزاری بری هیچی درست نمیشه