۹ پاسخ

همسر منکه اصلا اینجوری نیست تجربشو ندارم
اما من خودم دوس ندارم پسرم جایی بمونه یا بدون من بره
بهش حق بده اونقد چیز میز ادم میشنوه دلش نمیاد بچه از جلو چشمش بره

وای من از خدامه
اما اعصاب نگهداریشو ندارن بنظرم

همسر منم اینجوریه. تا حالا پسرمونو جایی نذاشتیم‌. اتفاقا مامان منم میگه مگه ما شمارو بد بزرگ کردیم. عذاب وجدان نگیر عزیزم همه باید به روش تربیتی شما احترام بذارن. حالا چه اصراری دارن بچه تنها بمونه اونجا

من مامانم و اینا نه
ولی خانواده همسرم میگن بیاد پیش ما اگه مطمعن بودم میزاشتم بمونه ولی متاسفانه اصلا مراقب بچه نیستن و حتی غذام بهش نمیدن یبار با همسرم رفت خونشون منم فکر کردم هنوز همسرم پیششونه ساعت ۱۲ رفت و ۳ بعد از ظهر من زنگ زدم همسرم گفت من واسم کار پیش اومد بچم خونه مامانمه
زنگ زدم خواهر شوهرم گفت هیچی نخورده
انقدر عصبی شدم

والا عزیزم بچه ویش خودتون بمونه بهتره
ادم یچیزایی میشنوه ب چشماشم نمیتونه اعتماد کنخ

اخ ی مدت مشکل منم بود دختر من وقتی کوچولو تر بود انقدر جیغ میزد ک بمونهپیش مامانمم مامانمم میگف بذار بمونه چشم های مامانم پر اشک میشد ولی شوهرم اصلا دوست نداره شب جایی بمونه دخترم

خب دلشون میخواد مامان بالای منم همین حرفو میزنن منم میگم باشه می‌زارم صب تا بعداز ظهر یا ظهر می‌بره تا شب ولی حتما شبا میرم‌پیششون

منم همینطور بودم ولی از وقتی رادوین به دنیا اومده میره پیش مامانم خیلیم بیشتر از من مراقبشه

آره دقیقا منم همین مشکلو ،دارم پسر من نوه ی اول مامان و بابای خودمه خییلی دوسش دارن هی میگن بچه رو تنها بیا بذارش خونه مون و خیییلی هم ازش مراقبت میکنن حتی از خودم بیشتر رسیدگی دارن ولی متاسفانه شوهرم اصلا اجازه نمیده تنها بره یا تنها بمونه اونجا..من بیچاره هم وسط اینا گیر کردم هی از دوطرف حرف می‌شنوم🥴

سوال های مرتبط

مامان الیسا جوون 🫅🫅 مامان الیسا جوون 🫅🫅 ۳ سالگی
دیروز مراسم عقد خواهرم بود 👰😍
الیسا جون از صبح که بیدار شد حالش بد بود و فقط بالا میاورد و بی حال منم وقت آرایشکاه داشتم و گفتم نمیرم بی خیال دخترم واجبتره از یک طرفم مجلس خواهرم بود و خیلی دوست داشتم برم آرایشگاه
تا اینکه الیسا خوابش برد مامانم گفت من نمیرم تو برو وباز هم مادر🥹
به زور منو فرستادن وسط حاضر شدن تو آرایشگاه دیدم داداشم گفت الیسا رو بردن دکتر مامان و بابام و یک آمپول بهش زدن خداروشکر خیلی خوبه راحت باش و بازم دلسوزی داداشا که حواسش پیش من بود 😍
مامانم میگفت دکتر گفته چیزی بهش دادین خورده یا حساسیت بوده یا مسموم شده و من مطمئن بودم چیزی ندادم ☹️
و اینکه گفته خیلی خیلی مراقب باشید یک ویروس خیلی بد در حد کرونا رایج شده بیشتر مراقب بچه ها و خودتون باشید 👌🫠
خلاصه شب آخر شب بعد این همه چالش و روز سختم که همش نگران ناراحت الیسا شدیم فهمیدیم که شب قبل من طبقه پایین داشتم به مامانم کمک میکردم عمه بی عقل من به دخترم سوسیس خام داده و گفته بخور خوشمزه مامانت نمیفهمه من اصلا به دختر سوسیس ندادم و همون سوسیس های خام باعث حال بد بچم شده بود ،آخه بی عقل اگر بلایی سر بچم میومد چی 😔
اینم نوشتم گذاشتم بشه تجربه به بچه های بقیه چیزی پیش خود ندین
و خیلی مراقب ویروس جدید باشید
مامان جوجه مامان جوجه ۲ سالگی
#بچه‌داری
خیلی کلافه و عصبی شدم
مامانم اصلا حد و مرزی و قانونی تو مادرانگی نداره سراسر عشق و محبت و این واقعا منو کلافه می‌کنه
همیشه جلوی خواسته ما کوتاه میومد و هرچی ما می‌گفتیم همون بود الان برای لنا ۱۰۰برابر بدتر
لنا هرچی بخواد میده هر کاری بگه انجام میده میگه اشکال نداره تو این سن اینجوریه بزرگ بشه خوب میشه
آخه میدونی چیه اصرار کرد بهش دادم.
امروز روز خیلی شلوغی داشتیم با لنا جوری که هزار بار وسط خیابون هم قد لنا شدم و بهش گفتم چیکار کنه و خط و نشون کشیدم
واقعا تو دلم حق دادم به مادر یکه کنترلش رو از دست میده(نباید از دست داد)
رفتیم لوازم تحریری لنا گفت ماژیک بخر گفتم نه مامان امروز روز کارهای خوب نبود اصلا کار خوب انجام ندادیم که بخوایم جایزه بگیریم من دوباره تکرار میکردم
از اونور مامانم دقیقا با من صحبت میکرد من می‌خوام براش بگیرم من می‌خوام بگیرم گناه داره بچه
دخترم بیشتر بال و پر می‌گرفت گریه میکرد مامان من کوچولوام با داد و گریه فروشنده از اونور نگاه دلسوزانه
دوست داشتم داد بزنم واقعا
رفتم بغلش کردم گفتم می‌دونم دوست داری فردا کار خوب انجام بدیم میایم اینجا یه چیزی انتخاب کن
تا خود خونه ۲۰ دقیقه اشک ریخت و گریه کرد و در نهایت خوابش برد تو ماشین.