تجربه زایمان سزارین
پارت هفت
بعد منو بردن تو ی اتاق دیگه و گفتن نوبت آمپول ریه دارین برا همه زدن خیلی درد داره خدایش و سروم بهم وصل کردن دستام داغون بودن بعد هر دم و قه بهت سر میزنن بعد یهو ی خانمی داشت زایمان میکرد صداش کل زایشگاه گرفت منم ا ترس سکته کرده بودم ی دفعه صدای بچش اومد من ب جاش راحت شدم خودشو نمی‌دونم بعدش گفتن فردا نوبت سونو دارین بعد من تو خواب و بیداری بودم ک یکی اومد بالا سرم گفت یاسمین وقت آمپول ریه داری خیلی ترسیدم دیگه آمپول زدن برام فردا شد صدام کردن گفتن آن سی تی داری رفتم تو اتاقی من میخام برم ی خانمی بود چهار ماهش بود و دوقلو بارداره ک یکی از قل هاش فوت کرده داشت مث چی درد میکشید من دراز کشیدم و نوار قلب بچه رو داشتن میگرفتن ک یهو دیدم خانمه اینقد داد و بیداد میکرد ک رنگش پریده بود و بعد زایمان کرد اونم جلوم منم ا ترس سر گیجه گرفتم صداشون کردم گفتم حالم بد شد منو ببرید ی جای دیگه رفتم تو اتاقم همش ترسیده بودم و گریه میکردم تا اینکه وقت سونو گرافیم رسید گفتن امروز مرخصی ولی تو تو استراحت مطلق باش الان 35هفته آیی با قرص و دارو و شیافت ک بهت دادیم خودتو نگه داری برا 37هفته عالیه و من فقط منتظر بودم ک بگن مرخصی ک برم فقط سریع دراومدم و رفتم ماشهر

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط