برا تاپیک قبلی م همه جبهه گرفتین منم اصا شرایط تک تک پیام دادن نداشتم ترجیح دادم ی چیزی و کلی بگم
مادر ینی محبت ینی احساس مسیولیت دلسوز
نه ی آدمی ک بهت بگ خونه ما نیا من اصا حوصله بچه تو ندارم
میخام ی جایی برم بعد قرنی هووووف باز من بچه تو داشته باشم جیغ میزنه
میری اونجا بچه تو دعوا می‌کنه اسباب بازی نریز خونه ولو میشه ناگفته نماند خونه خودش افتضاح حوصله جم کردن نداره
شما میاین خونمون زیر انداز ها ولو میشه
من بیست روز نرفتم
بچم واسه خارش دو شب نخوابید تا صبح من . شوهرم در ب در دکتر دوا داروخونه بیمارستان
دیروز پریود شدم خسته بودم بدنم خالی کرد واقعا پاهام جواب کرد تحمل منو نداشت
بچم لجه خارش تن ش هیچ دارویی جواب نمی‌داد
ی دکتر مثلا تشخیص داد دارو نوشت .... شامپو ش فقط ی بار بود اونم مهم بود رو تن بچه بمونه
رفت حموم شامپو رفت چش بچه اب زد در اومد
خب آدم حسابی حوصله میکردی دوباره شامپو. میزدی میگ ول کن دو دقیقه لود خوبه .....
تا شب انقد غر زد با داداشم دعوا افتاد خونه ولو شد ب من میگ جاروبرقی بکش خودش اینستا
آخر گریه م در اومد عصبی شدم شام خورده نخورده در اومدم
امروز بچم آزمایش داشت من تنها بودم میگ بچه ت نصف شب بیدار میشه ما بد خواب میشیم ....
این مادره ..........
من خودمو می‌ذارم جای اون قلبم آتیش می‌گرفت
روز خوش مون نبود مهمونی نرفتم بیرونم کنه من و بچم مریض شدیم انقد بی کس بودم من
مردم نوه هاشون. دارن مادر بره سرکار
این همه میگن نوه از بچه عزیز تره این بود ؟
مادر اینه ؟

۱۰ پاسخ

شرایط خیلی سختیه عزیزم🤍🥲 تا خدا هست به هیچ کس امید نبند انشالله زودتر بچت خوب میشه و این روزای سخت میگذره آدم تو سختیا همیشه از مامانش انتظار کمک داره به نظرم حق داری ولی کم کم سعی کن توقع ات و ازش به صفر برسونی آدم وقتی توقع و شو به صفر برسونه دیگه ناراحت نمیشه🥺 اولش دلش میشکنه ولی خیلی قوی تر میشه فقط امیدت به خدا باشه اون هیچوقت دستت و رد نمی کنه❤️✨️💎

هر جور دلتون میخواد قضاوت کنین
ولی من دلم شکست ی شب رفتم خونه بابام نباید اینجوری تحقیر میشدم نباید با اون حال بدم قلبم می‌شکست حالا شما نفس تون از جای گرم بلند میشه خوش ب حال تون
جای من نیستین من دو هفته س دارم تنهایی زجر میکشم ب ی ور مامانم نیست ی کمکی کنه اصا براش مهم نیست
حالا بچم ی روزی مث من میگ بیشعور ؟؟
اگ من روزی چنین مادری بودم حق داره بهم بگو حقمه یک بیشعور

پریود باشی چه ربطی داره من هر روز حمومم وقتی پریودم

ببین من دختر بزرگ خونوادم و دخترم اولین نوه
مامان بابام عاشق بچم هستن ولی من هیچوقت انتظاری ندارم
سختیا و دردایی که من چه توی دوران بارداری و چه بعدش کشیدم شاید کمتر کسی کشیده باشه
واقعا یه روزای نشستم و گریه کردم و گفتم من دیگه نمیتونم
ماه قبل روز اول پریودم در حالی که داشتم از درد شدید گریه میکردم، دخترم تب کرد، تب ۳۹ درجه
ولی به هیچکس نگفتم یه دقیقه دختر منو بغل کنید، تا ۱۱ بیمارستان بودیم و وقتی برگشتیم باید ساعت یک میرفتیم جواب آزمایشو میگرفتیم من باز خودم رفتم
مامانا هییییییچ وظیفه ای در قبال نگه داری از بچه ی ما ندارن اگه کسی انجام میده لطفشه
من و همسرم خواستیم و این بچه به دنیا اومده حالا هیچکس وظیفش نیست که بخاطر این بچه ی ما سختی بکشه
ما الان خسته ایم و سختمونه بچمونو نگه داریم مامانامون هم یه روزی دقیقا این سختیا یا شایدم بیشتر رو به دوش کشیدن تا مارو بزرگ کنن
بخاطر همون سختیای بچگیامونم که شده(که خودمون الان میتونیم درک کنیم) بهتره یکم مهربونتر در موردشون حرف بزنیم❤️

من با مادرم خیلی مشکل دارم ولی اصلا کارت جالب نبود ک بهش حرف بد زدی ما هرچی بگیم سرمون میاد ولی حق داری از دستش ناراحت بشی ولی این رو هم بهت بگم هیچ مادر چظیفه نداره بخواد نوه ش رو نگهداره حالا بعضیا لطف میکنن کاری رو انجام میدن اما شما نمیتونی ازش طلبکار باشی و به نظرم توکه مامانت رو میشناختی نباید میرفتی خونش میزاشتی شوهرت میبردش حمام وقتی مادر دلسوز نداری چیکار میشه کرد باید راههای دیگه جایگزن بکنی

عزیزم درسته خستگی واقعا آدم رو کلافه می‌کنه مخصوصا وقتی خستگی بخاطر بیماری پاره تنت باشه...
ان شاء الله که خیلی زود خوب بشه و شما هم استراحت کنی تا توان ادامه بچه داری رو داشته باشی

عزیزم منم همین شرایطو دارم با خانواده شوهرم که هیچ رابطه ای نداریم تا من بچمو پیششون بزارم خانواده خودمم که شاید بیشتر از ۲ ماهه خونه بابام نرفتم چون بچم شیطونه به وسایلا دست میزنه اونا هم خوششون نمیاد هروقت بخوان بچمو ببینن میان خونه من ولی من تا الان نشده بچمو پیششون بزارم خودم برم جایی چون میدونم مامانم نمیتونه از پسش برنمیاد حالا بعضی مادربزرگا از نوه هاشون نگهداری میکنن دیگه خیلی خوش شانسن ولی چیکار میشه کرد منم بعضی روزا خیلی غر میزنم ولی بالاخره بزرگ میشه راحت میشیم

من بهت حق میدم با اونکه مامانم بیش از انداره بچه هامو لوس کرده و خیلی دنبال منو بچه هام بوده و خیلی مهربونه ولی بهت حق میدم ناراحت باشی ولی خو چاره ای نیس ..خونش نرو اصلا

مشکل من و شوهرمه ب اون مربوط نیست ؟
چرا مربوط بود من انتظار داشتم از مادرم ....

چیشدعههع ... همونی ک عکس خونتو گذاشتی گفتی نتونستم کارا خونه روبکنم بچم با باباش بود

سوال های مرتبط

مامان ملوسک مامان ملوسک ۱ سالگی
شاید من حساسم یا بد شبی رفتم خونه مامانم. اولش با نامزد داداشم قهر بودم. هی داداشم دخمل منو بوس کرد ناز اون برگشت گفت من اصلا بچه‌ خاهرت دوست ندارم چیزی نگفتم ...بعد گوشی برداشته جلو من زنگ دختر دایی هایش زده قربون صدقه شوند می‌ره. قربونتون بشم و ودلم تنگ شده و من کسی جز شما نمیخام. منم گفتم بچها من نیازی ب دوست داشتن تو نداارن اون قدر داد زد و جیغ که داداشم گفت میزنم تو دهنت داد و فریاد نکن بعد اون داداشم از شهر اومدن برگشته با خنده میگه بچه من بچه شهر بچه تو شهرستان ....باز هیچی نگفتم بمیرم پسرم اون قدر شلوغ خراب کاری کرد اصلا میبرمش تو جمع انگار از قفس آزاد شده بچها بغل می‌کنه بوس لمس. داداشم ب بچم گفت دخترم ظریفه تو هم وحش باز هیچی نگفتم. بمیرم برای بچم ،بچم بردم اتاق گفتم تو رو خدااااا مودب باش التماس میکنم ب پات میگفتم آروم بازی کن .آروم صبحت کن نمیخاد بری با اون دختر منظورم بچه داداشم بازی کنی گفت مامانم چشم تا در اتاق باز کردم پرید رو دختر داداشم گفت هی بیا دعوا 🤔یا ب زور بغلش کرده بود گفت وای ولم کن 🫠بچم رفت هرچی بالشت آورد براش پرت میکرد منم گفتم پاشو بریم خونه. اومد خونه همچیییی دعواش کردم الآنم خابید و من پشیمونم و مادر بد. مادر احمق منم. پسرم دوستت دارم قلبم ♥️
مامان ناز نازی مامان ناز نازی ۱ سالگی
امروزم از تجربه واکسن ۱۸ ماهگی دختر من که سخترین و بدترین واکسن دخترم بود و مردمو زنده شدم :
دیروز ساعت ۷ونیم صبح واکسن زدیم و اونجادو ساعت اول حالش اکی بود و راه رفت اونجا و اومدم خونه قطره دادم بازی کزد تا دوساعت بعدش خابید بعد که بیدار شد کلی گریه کرد از درد و نمیتونس راه بره تا غروب بعدش میلنگید و تا اخرشب اکی بود و نق میزد یکم ؛ از وقتی واکسن زد چهارساعت ی بار قطره میدادم تا اینکه رسید به شیش صبح که بهش دادم و بالا اورد و بالا اوردن همانا من مردن همانا تا ساعت هشت و‌نیم ی ریز ی رب ی بار بالا میاورد تا رسید به زرداب من گفتم چیزی نیس ولش کن خوب میشه برا واکسنه و قطره ؛ زنک زدم اورژانس گف خانم با چه امیدی نشستی تو خونه زود تند سریع بچه رو ببر بیمارستان اگه همینطور ادامه پیدا کنه بچه براش خوب نیس و دچار شوک میشه و ... اقا من و میگی از ترس مردم و سریع خودمو رسوندم بیمارستان؛ و بعدشم سرم داد حالا بماند که سر رگ گیری پنج بار سوزن خورد ؛ مردمو زنده شدم و کلی اشک ریختم ی ادم درست حسابی نمیزارن برا رگ گیری بچه؛ خیلی روز سختی بود .
خدا به همه چه ها سلامتی بده و کمک همه مامان بابا ها باشه