بچه ها من هر ده روزی یکبار میرم خونه مادرشوهرم ک پسرم با دختر خواهر شوهرم ک پنج سالشه یکم بازی کنه خونه مامانمم هفته ای یکبار میرم پسرم چون خیلی اذیت میکنه هر شب میریم بیرون حالا تو خیابون یا پارک ،پارکم ک میریم دوست نداره بره جای اسباب بازی ها فقط داخل خود پارک قدم میزنیم حالا ما رفتیم خونه مادرشوهرم انگار بچه اش مریض بود ولی علامتی نداشت هیچی ولی خودش انگار ب پسرم گفته من سرماخوردم بعد ک اومدیم خونه هر سه تامون سرماخوردیم الان هممون افتادیم من ک اصلا نمیتونم بلند بشم شوهرمم همین طور پسرمم بی حال هیچکس نیست یک لیوان اب بده دستمون اینقدر حالم بده از صب تا میام پاشم نهار بذارم دست و‌پام میلرزه نمیتونم پسرمم کلا پای تلویزیون چون اگه نباشه میگه بیا بازی خودش تنهایی اصلا بازی نمیکنه منم ک قانون داشتم روزی یکساعت الان چهار ر‌وزه روزی چهار ساعتم نگاه کرده بعد مامانم ب من زنگ زده ک بشین سر جات چرا میری خونشون ک مریضن و هیچی نمیگن خب من پس کدوم قبرستونی برم خونه خودشونم ک روی بازی ندارن ک برم اصلا درک نمیکنن با بچه چقد سخته تو خونه موندن خیلی دلم گرفته ن میگن بیا بچه اتو یکساعت بذار اینجا برو استراحت کن نه اینکه مریض میشی ب دادت میرسن غر هم میزنن

۴ پاسخ

دلت خوشه ها توقع داری بگن بیار بچتو اینجا تو استراحت کن ..یاد بگیر خودت به داد خودت برسی من که هیچ‌کس ندارم چی بگم بیفتم بمیرم همین شوهرم به اونجاشم نمیگیره بقیه که جای خود دارن

بچه در هر شرایطی به مادر احتیاج داره. حتی اگه ۳۰ سالش باشه، بازم محتاج حمایت مامانشه.
اگه مامانش خوب نباشه، بچه بی پناه میشه. زندگی براش سخت میشه.
حالا حکایت شماست. مامانتون ازتون حمایت کافی نمیکنه. برای همین تنها میمونین و احساس بی پناهی میکنین

مگه میشه بخاطر مریضی بچه‌ جایی نرید
مهد و مدرسه رفت می‌خوابید چیکار کنید
بارها شده دختر من خونه بوده مریض شده
پس تو مریضی دنبال مقصر نباشید که از این گرفته از اون گرفته‌
ایشالله که بهتر میشید نگران نباشید

عزیزم تو همچین مواقعی بجز خودتون هیچ کس ب دادتون نمیرسه منم تو شهر غریبم خدا رو اون روز نیاره من چیزیم بشه کل خونه و زندگی میریزه بهم چون ۰ تا ۱۰۰ بچه ها با خودمه حتی شوهرم ی بار دستشویی نمیبرشون

سوال های مرتبط

مامان آوین❤ مامان آوین❤ ۳ سالگی
سلام مامان..
یمدته خیلی حال روحیم بده اوضاعم اصلا خوب نیست...این وسط لجبازی های آوین واقعا اذیت کننده شده..از خوابش که بخوام بگم یا ظهر می‌خوابه شب دیر می‌خوابه.. یا ظهر نمیخوابه از چهار و پنج غروب شروع میکنه به گریه تت‌ شب ده که بخوابه..خیلی گریه میکنه بزور گریش وایمیسته اشک میریزه چجوری خیلی حس درماندگی دارم حس میکنم اصلا بلد نیستم با چالش هاش کنار بیام خیلی اذیتم
آوین عاشق کرمانشاهه چون اونجا همه کل روز باهاش بازی میکنن..از خونه خودمون خیلی خوشش نمیاد😭😭😭نمیدونم براش تکراری میشه یا چی نمیدونم ..حتی بگی بریم خونه فلان دوستت یا از دوستای خودم کل روز رو میپرسه کی میریم کجا میریم انگار ارزوشه از خونه بزنه بیرون خونه خودمون نباشه و این برای من خیلی سنگینه😭
آبرنگ براش میارم آرد میارم خمیر بازی می‌کنیم میفرستم حموم آب بازی کنه کارهای خونه رو با همکاریش انجام میدم ادویه غذاروبزنه فلان..کل روز سعب میکنم بهش تو جه کنم از سر از خونه فراریه ..خب من چیکار میتونم بکنم..نمیشه که زندگیمو ول کنم برم کرمانشاه..نمیتونمم کل روز باهاش بازی کنم اصلا حوصلم نمی‌کشه از طرفی کلی کار داره خونه آدم غذاس لباسه فلان..خودش و باباش اصلا رعایت نمیکنن یچیزی میخورن کامل و فرش رو کثیف میکنن نمیشه که جمع نکنم میشه؟؟؟
خیلی خستم...بیشترم خستگی تو جونم میمونه چون رابطش لا من و باباش بهم خورده صمیمی نیستیم خونه‌مون رو دوست نداره انگار نمیدونم چیکار کنم..
خونه بازی میبرم کنم. دریا پارک تقریبا هر روز بیرونه..با دوستاش میبرم بیرون نمیدونم سعی میکنم مادر خوبی باشم ولی بک درصد هم حس موفقیت ندارم..داغونم بخدا حالم اصلا خوب نیست..غذا آماده میکنم میزارم جلوش..دستاشو میزاره رو هم نمیخوره