بچه ها شده همسرتون بابت ظاهرتون تو خیابون بهتون تذکر بدن؟
هممسر من از اول یه چیزایی میگفت که خوب بنظرم طبیعی بود اما الانا بیرون که میریم تا از ماشین پیاده میشیم اگه یخورده هم به خودم برسم سریع میگه یقه ات بازه ، شالت افتاد ، کمر شلوارت معلومه ، مانتوت نازکه ،،،،، بعد من عصبی میشم میگم اجازه بده میخوام مرتب کنم خودمو بعد بگو سریع میگه خلاصه حواست باشه ، کلافم میکنه ، یا میریم خرید مث بچه ها بهم میگه چیزا غیر ضروری نخریا، چمیدونم اینو میخوای بردارییییی؟؟؟؟!!!
لب و لوچشو اویزون میکنه، حتی واسه بچه ها میخاد لباس بخره رو‌من حساب میکنه، یجوری که انگار نباید لباسا براشون کوچیک شه ، یه بیرون میخاد ببرتمون شرط و شروط میزاره ، فلان جا نمیریم ، فلان کارو نکنین ، بدجور میره رو مخم ، منم ناراحت میشم خوب قاعدتا جور دیگه ای میریزه بیرون این ناراحتیم ، دیشب بهش میگم چرا مث بچه ها باهام رفتار میکنی؟ مگه تو صاحب منی؟ یادت نره من همسرتم شریک زندگیتم نه بخشی از تو ، میگه تو نمیفهمی ... یا مثلا مساعده میگیره بهم نمیگه بعد میگه بگو برا خونه چی لازمه ، همیشه هم یه لیست بلند بالا نیازه خوب با توجه به اینکه یه دخترم ۷ سال و پناه ۶ ماهشه، بعد با فکر به اینکه خوب الان دستش خالیه بزا چیزای ضروری رو بگم‌میره میاد میبینم کلی چیزای بی ربط خریده ، میگم مگه پول دستت زیاد داشتی؟ خوب میگفتی قشنگ میگفتم چیا لازمه بخری ، میگه چه فرقی داره من پرسیدم ازت دیگه، موندم چه کنم با این رفتاراش

تصویر
۱۳ پاسخ

من حامله بودم ی لباس خریدم زیر با..سن بعد بهم گفت بااین میای گفتم اره گفت کوتاهه گفتم برو برا خواهر مادر خودت تصمیم بگیر ن برا من دیگ چیزی نگفت البته اولین بارش بود

عزیزم‌خب راست میگه‌ ببخشیدا ولی مردا ارزش قناعتو‌ندارن همیشه هر چی لازم داری بگو بخره کاری نداشنه باش‌داره یا ن اینبار اگ گف ندارم بگو اخه‌دیذم‌مساعده‌ میگیری نمیگی گفتم شاید داری

یه بار شوهر من بمن گیر داد منم از اون روز قبل لباس پوشیدن میبردمش جلو کمد میگفتم انتخاب کن چی بپوشم ک هی گیر ندی بهم. اگ چیزی هم میگفت بلند میگفتم خودت انتخاب کردی دیگهههههه...
اوایل هم خیلی مراعات جیبش رو داشتم هی اونم کمتر خرج میکرد ولی الان هرچییییی نیاز باشه میگم
تهش اینکه همه لیست رو نمیخره.
توام مراعات نکن لطفا توی لیست دادن

راجب لباس همسر منم گیر میده بنظرم این گیر دادنه البته با احترام باشه نشونه با همیت بودن و با ارزش بودن همسرشه اما اگر بخواد فقط برای ازار و الکی باشه شرایط فرق داره


اون رفتاراشم نشانه خسیسیشه بنظرم سعی کن باهاش زیاد خرید نری همیشه هم چ پول داشت چ نداشت لیست رو کامل بده دیگه خودش میدونه بخره یا نخره

خدارو شکر همسر من این مدلی نیست...تازه من بعضی وقتا خودم رعایت میکنم میگم مثلا بد نباشه پوششم ولی اون بازم چیزی نمیگه...تنها نظرش اینه که این قشنگ تره اون خوشگل نیست همین

هم باید عاشق باشی و هم باید بهش حق بدی..
عاشق چون اینقدر بهت اهمیت میده و روت غیرت داره
و هم بهش از دو جهت حق بدی .
یکی وضعیت فعلی جامعه که بالاخره مرد است و نگاه و.. هم زاد و نژادهای خودش رو میشناسه..
و دیگری اینکه واقعا مخارج وحشتناک شده و اگر کارمند است واقعا بقرنج است و اگر بندگان خدا به جنون نرسند حرف است بااین خرجها..
هم ۴قلم کالای اساسی برای زندگیت میخای بخری ۴میلیون به بالا در میاد..
همراهیش کن..
مقابلش نباش..
کنارش باش و با زبون چرب و نرم چیزی که اذیتت میکنه بهش بگو..
و اینقدر خودخوری نکن

این تراز خونه خودتت🤩🤩🤩

یه چیز بهت بگم زیاد خودتو در گیر اخلاقای شوهرت نکن ...یعنی شوهرمن باهزاران عیب و ایراد ولی یه جوری منو مقصر میکنه که خودم شک میکنم به خودم...مردا همینن..شوهر من خودش خرجش چند برار ما چهارتای ...اون وقت به من میگه تو خیلی خرجت بالاست بزن بیخیالی خواهرم ...دست رو دلم نزار همشون یه جورایای شبی هم هستن...بببببییییی خیال

تو خیابون همش بهم میگه شالتو بکش جلو
مانتوت کوتاه
من باید بهت یه درس درست حسابی بدم نمیدونم باید دندوناتو بشکنم ......

اوه شوهر من انقدر بهم گیر میده حتی چن بار اینجوری بیرون رفتنی سر لباس دعوا شدید کردیم و کتکم. زده
دوهفته مونده بود به زایمانم سر لباس کتکم زد حالا فک میکنی لباس من خیلی ناجور بوده خدا شاهده لباسم معمولی بود
هیچوقت نمیبخشمش

فقط ادعاشون میشه خودشون ازهمه بچه ترن

همه مرداهمینن تازگیا شوهر من الکی دیگه بهونه ای ندارع چی بگه مثلاً بیرون میریم میگه کجا رو داری نگا می‌کنی حخخخخخخخخ

اه از این مردا پدرمونو دراوردن

سوال های مرتبط

مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۷ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
یاسمین
پارت ۱۷

اما سرنوشت خواهرام:
نیکو و نیلا اون روز صبح زود از خونه زدن بیرون.اول با خودشون فکر کردن برن یه شهر دیگه اما اگه میرفتن دوست پسراشون که عشق زندگیشون بودن رو دیگه نداشتن.
پس نیلا زنگ میزنه به نیما(۱۰سال ازش بزرگتر بود) بهش میگه باید هم رو ببینن.
نیما هم که فکر میکرده طبق معمول قصد دیدن چند دقیقه ای تو کوچه پشتی مدرسه ست، میگه خوابم میآد باشه ظهر میآم.
نیلا اما میگه: آدرس خونت رو بده باید ببینمت.
اینو که میگه خواب از سر نیما میپره و بلند میشه میشینه.
میپرسه چی شده؟
نیلا میگه فقط حضوری میتونم توضیح بدم باید ببینمت.
نیما یه پارکی که یه طرف دیگه شهر بود قرار میزاره.
دخترا تقریبا یک ساعتی منتظر بودن تا نیما رو میبینن که داره میآد سمتشون.
نیلا از نیکو فاصله میگیره و میره سمت نیما.
نیما میپرسه اون کیه؟
نیلا میگه خواهرم.بریم اونجا برات تعریف میکنم.
بعد خودش میره رو یه نیکمت میشینه و منتظر میشه نیما هم بشینه.
به نیما میگه: ما از خونه فرار کردیم.دیگه نمیخوایم برگردیم خونه.
نیما با تعجب و صدایی شبیه به فریاد میگه: چیییی!!!!!
بعد آرومتر میگه: فراره چی؟ پشم چی؟ کشک چی؟ مگه بچه بازیه؟ پاشو برو خونتون بابا...
نیلا اما تمامِ جدیتِ تصمیمش رو میریزه تو صداش و میگه: ما برنمیگردیم، برگردیمم کشته میشیم... چون تو عشقمی گفتم به تو بگم بلکه بیای باهامون یا کمکم کنی.نمیخوای که هیچی...میریم یه شهر دیگه...
مامان مهراد مامان مهراد ۱۱ ماهگی
خانوما من یه دختر ۶ساله دارم ،دخترم از بچگی نمیرفت تو پارک بازی کنه از جمع فراری بود اما عاشق اینه ک بازی کنه اونم با یه بچه و با همه کنار میاد از خودش نمیتونه دفاع کنه من بارها و بارها و بارها اموزش دادم بهش اما فایده نداره امسال پیش ۲ رفت معلمش همش میگفت بهتر شده خوب شده دیگه مثه اوایل نیست اما بعد عید باز بدتر از قبل هم شده یعنی در حدی بود که دیگه پارک قشنگ دوست پیدا میکرد بازی میکرد اما الان میاد رو پامدن میشبنه و هرکار میکنیم نمیره میگه بچه ها خیلی وحشین،با معلمشم حرف زدم میگه خوب میشه،خودمم میگم فشار نیارم بعش اما بارها رفتم مدرسش میبینم همه دارن میرقصن بادکنک بازی میکنن دختر من یه گوشه نشسته نگاه میکنه و خجالت میکشه بقران نصف عمرمو تموم کرده از بس همه چیزش سخت بود دیگه عاجزم توروقران اگه راهنمایی دارید خواهرانه کمکم کنید بخدا خسته شدم ،همش مامانم نگرانه میگه خیلی غیر طبیعی رفتار میکنه دیگه خجالتم حدی دارع،راستی ازمونای خیلی پیشرفته هم فرستادمش پیش بهترینه مشهد گفتش بسیار باهوشه