تجربه من روز پنجم ازشیرگرفتن شاهان:
اول اینکه من خودم به تنهایی ازشیر گرفتمش یعنی ن زیادتونستم ببرمش بیرون حتی باباشم نبود این چندروز منم از فرصت استفاده کردم چون میدونستم اگه باشه تاگریه کنه میگه بده بهش...
نه خونه مامان و فامیل رفتم ک دورش شلوغ باشه...
فقط خودم و خودم فقط خاستم بگم اگه مثل من استرسشو دارین واقعا نترسید درسته بچه با بچه فرق میکنه اما خودتون رو قوی بگیرید💪🏻شما مادر شدین و اینو بپذیرید ک بچه تا هفت سالم بهش بدی بازم میخاد...
من با تلخک گرفتمش،از همون روز اول روزها خداروشکر بهتر میگذشت شبا هم اوایل خیلی بیدارمیشد منم میزاشتمش تو تابش تا بخابه درسته اذیت داره اما راحتتراز غولی بود که تو ذهنم بود...
دیشب ک شب پنجم بود دیگه تا صب بیدارنشد فقط ساعت۷صب پاشد بیدارم کرد گف مم مم میخام منم براش صبحونه اوردم و الان دوباره تو تابش خابیده🙂فقط تنها موضلی که اضافه شد اینه که فقط تو تاب خوابش میبره و ازاین به بعد باید دنبال خودم بکشونم امیدوارم این عادت رو هم بتونم به مرور ترکش بدم اما برای جداکردنش از شیر مجبور بودم بهش باج بدم و وابسته به تاب شد😩

۳ پاسخ

منم میخوام از فردا بگیرم خیلی خیلی نگران و ناراحتم دلم براش میسوزه کاش مجبور نبودم زود بگیرم

عزیزم یه دفعه گرفتی؟

من که دلشو ندارم از ممه بگیرمش چون پسره من خیلی نق نقو هست

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
سلام خانوما ظهر همگی بخیر
اینم میان وعده شیطون خونه 😊
صبح ۴نیم با گریه بیدار شده پا شده میگه مامان تاب 😐 هی گفتم نه مامان بیا اینجا بخواب آخه دو شبه هی بیدار میشه میگه تاب گفتم از سرش بیوفته ولی کلی گریه کرد گفت تاب تاب مجبوری بردم تو تاب گذاشتم به صندلی اشاره می‌کنه ک بیار بشین میگم بچه بخواب میگه مامان مامان رفتم صندلی آوردم اینسری پاشو آورده بالا میگه پا پا. که پاهاشو ماساژ بدم 😐😐😐 میگم من خپابم میاد می‌خوام بخوابم ببین کسی بیدار نیست همه خوابیدن اشاره می‌کنه ک ببرمش از پنجره بیرون رو نگاه کنه 🙄 بردمش نیم ساعت بیرون نگاه کرده حتی گفتم من میرم لالا نیومد رفتم به زور اوردمش گریه کرد ، شوهرم بیدار شده دادم بهش خودم رفتم دراز کشیدم
بیچاره نیم ساعت تابش داد نخوابید میگه شیر درست کن میگم بابا من اینو از شیر شب گرفتم توام هر شب تا گریه می‌کنه میگی شیر بده 😑😑😑 گفتم برو بخواب خودم باهاش بازی میکنم ، یکم کتاب خوندم براش ادا در آوردم
تا آقا رضایت داده خوابیده ، وای یعنی امشب اگه گریه کرد می‌خوام مقاومت کنم تا این تاب از سرش بیوفته 🥴🥴 سه شبه خواب ندارم امشب هم دیگه دو ساعت بیدار بود ۶نیم خوابیدیم 😐
چرا اینجوری شده ؟
نگاه کردم دندون هم در نمیاره ، شکم درد هم ندارد چون آب نعناع میدم بهش ، نمی‌دونم چرا هر شب بیدار میشه میگه تاب 😑😑😑
مامان جوجه ها مامان جوجه ها ۲ سالگی
خدایا این استرس روزانه خودمون کمه
این ویروسا و اخبار و حال بدیا رو کجای دلمون بزاریم
بخدا یعنی استرس روزانه پیرمون کرده
دخترم رو ۱۸ ماهگی از شیر گرفتم شیر مادر میخورد
خیلی راحت گرفته شد ولیییی
عادت داشت سینع رو بغل کنه بخوابه منم گفتم این که چیزی نیست تا الان با سینه میخوابید فقط میذاشت رو صورتش و میخوابید درجا
فقطم موقع خواب
بارداریم که هفته بالا شدم سینه هام حساس شدن یعنی دست میخورد بهشون مرگمو میدیدم حالم بد میشد
هر روشی رفتم بچم ول کن نبود فقط باید با سینه میخوابید
حالا اومدم دو روزه دیگه واقعا گرفتمش انقدر بهانه گیر شده و حساس
دردش تو جونم گریه میکنه میگه میمی
یعنی این بچه برای شیر اینکارا رو نکرد که برای سینه میکنه
بعد من همش حس میکنم نکنه مریضه نکنه خطرناکه
نمیدونم باید چکار کنم
واقعا مادررر شدن بزرگترین انتخاب و فداکاری یک زنه
چون تا قبل بچه هیچ چیزی معنا نداشت به این صورت
الان اسم ویروس میاد میلرزم
یا حتی خودم مریض میشم فکر خودم نیستم میگم بچم نگیره
خدایا آرامشی بهم بده
و اینکه به نظرتون بچم خیلی زجر میکشه الان که از سینه گرفتمش؟؟ و ممکنه بی قراریش از این باشه؟؟
مامان امیرعلی😍 مامان امیرعلی😍 ۱ سالگی
مامانا سلام
اومدم تجربه از شیر گرفتن پسرمو باهاتون به اشتراک بذارم بلکه به درد کسی بخوره چون خودم خیلی از این مرحله وحشت داشتم
۲۱ ماهگی از شیر گرفتم چون دائم وصل من بود و اصلا غذا نمی‌خورد بعدم چون باید از اول مهر برم سرکار مطمئن بودم اگر تا ۲ سالگی اش که آذر میشه بخواد شیر بخوره اونجوری خیلی براش سخت تر میشه چون پیشش نیستم ولعش بیشتره
من به روش تدریجی ۴ در ۴ گرفتم
اینم بگم چون پسرم بسیار نق نقو و وابسته به شیر بود این روش خیلی خوب بود . اگر یهویی میگرفتم ازشیر مطمئنم خیلی عصبی میشد
صبح که از خواب پاشد دنبال سینه بود که دوباره بخوابه ولی هب بهش ندادم تا ظهر بعد به تدریج از ظهر تا عصر بعد عصر تا شب بعدم دیگه کامل ندادم
(از یکسالگی به بعد شیر شب نخورد)
وقتی می امد سراغم با بازی سرشو گرم کردم اصلا هم دراز نمی‌کشیدم یا نمینشستم که نیاد سراغ شیر
وقتی هم میامد دنبال شیر، میگفتم لالاکرده الان نمتونی بخوری
چسب ۵ سانتی هم زدم روش که اگر دید بفهمه تغییر کرده
(با توجه بهنظر روانشناسا نباید تلخک زد یا سینه را وحشتناک کرد چون منبع ارامش بچه بوده و بهش حس عذاب وجدان میده که چون من اینو خوردم اینطور شده)
البته که هرکس بچه اش را بهتر میشناسه و نمیشه کامل مطابق نظر روانشناسا پیش رفت بخصوص امثال من که بچه شیطون و نق نقو دارن
الان با خوابوندنش درگیرم که هنوز عادت نکرده بدون شیر بخوابه
مامان جانا مامان جانا ۲ سالگی
سلام مامانا،از دیشب تصمیم گرفتم یه وعده شیر جانارو که موقع خواب شب میخورد و حذف کنم😢
دیروز با همسرم تصمیم گرفتیم شیردهی و قطع کنم و ۳ ماه آینده برم برای لیزیک...
دیروز رفتیم پارک کلی بازی کرد و بدو بدو کرد و موقع برگشت هم تو ماشین خوابید و همینطوری گذاشتمش سر جاش،یخورده بعد بیدار شد دنبال پستونکش و گذاشتم دهنش و خوابید،پستونک فقط نصفه شب که بیدار میشه میدم بهش...
امشب هم گذاشتمش روی پام و تکون میدم بخوابه ولی عذاب وجدان گرفتم،براش لالایی خوندم ولی با بغضی که تو گلوم خوندم،هنوزم نخوابیده و همش داره تکون میخوره و خمیازه میکشه و صورتش و میماله،ولی خودمم دیگه چشمام خیلی اذیت میکنه و میخوام زودتر برم برای لیزیک،حالا الان میگم نکنه مادر بدی هستم که شیرش و قطع کردم تا به فکر خودم باشم😭😭بخدا از روز اول که بدنیا اومد کلا شیر خودم و خورد تا الان،دیگه گفتم یخورده به فکر خودم باشم،حتی لیزر بدن هم میخواستم برم گفتن بعد از شیردهی بیا...
حالا نشستم دارم زار میزنم و پیش خودم میگم چه مادر بدی هستم که به فکر خودمم و شیر بچه رو قطع کردم😭😭😭😭😭


#فرزندپروری
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت دوم
ولی روز سوم وحشتناک گریه میکرد
به حدی که گفتم الان رو دستم تلف میشه تا یک ساعت تا زیر گریه هلاک شد
روز اول و دوم یکم غذا خورد ولی از روز سوم تا روز ششم حتی آب هم نمی‌خورد
تو بیست و چهار ساعت یه بار جیش کرد پوشکش خشک خشک بود البته تاسه روز تو خواب بهش شیردادم
اون شش روز برمن شش سال گذشت
فقط کارم گریه بود نزدیک به دومیلیون هزینه ویزیت آنلاین دارو و شرکت در دوره بدغذایی کردم
وای توصیفش سخته شش روز دخترم جلو چشمام بود و بی قرار بد خواب و لب به هیچی نمی‌زد
تا اینکه روز هفتم کم کم بهتر شد الان شانزده روزه گذشته
خوابش خداروشکر عمیق شده یکی دوبار فقط بلند میشه
صبح ها زودتر بیدار میشه غذاش خداروشکر کمی بهتر شده
فقط وابسته تر شده و همش بهانه میگیره و بهم چسبیده ست
ولی اگه به عقب برگردم هیچ وقت اینکار رو نمیکنم
چون واقعا دخترم زجر کشید خودمم بدجور زجر کشیدم ولی راهش این نبود که بخاطر راحتی خودم و شوهرم که سریع از شیر بگیرم بخوام اینکار رو با دخترم بکنم
نییتم خیر بود چون من دخترم اینقدر بدغذا بود که روزی چند مدل غذا درست میکردم روزی که میخورد خوشحال ترین بودم و روزی که نمی‌خورد عصبی ولی برا از شیر. گرفتن این راه راه درستی نبود
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت اول
سلام مامان ها
می‌خوام از یه تجربه بگم از راهی که خیلی ها سردرگم هستن که برن.
یا نرن
من قبل از اینکه دخترم رو از شیر بگیرم اینجا سوال پرسیدم
بعضی ها در حد چند کلمه جواب دادن و نتیجه نگرفتم کامنت ها رو
خوندم و بعضی ها خیلی خوب راهنمایی کرده بودن خلاصه من زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم فقط چون خیلی زجر کشیدم این چند روز
خواستم اینجا بگم شاید کمکی به بعضی از مادرها بشه
دختر من از ساعت دوازده شب که موقع خوابش بود تا دوازده ظهر که بلند میشد دو ساعت دو ساعت شیر می‌خواست گاهی یه ساعت به ساعت نه با آب نه با سرپا دور دادن آروم نمیشد بخاطر اینکه باباش غر نزنه سریع مجبور میشدم شیر بدم
سعی کردم صبح ها ۹صبح که برا شیر بیدار میشه دیگه ندم که بلند بشه ولی باز چشم بسته گریه میکرد و شیر می‌خواست وقتی بلند میشد هم صبحونه نمی‌خورد و بسیار بد غذا بود .البته تا اردیبهشت که پیش مامانم بود و من سرکار بودم بهتر بود
تابستون که کنارش بودم بدتر بدغذا شد و طلب شیر میکرد
منم مجبور بودم بخاطر اینکه مهر باید برم سرکار و دیگه نمیتونستم از شیر بگیرم و بدغذاییش ازارام‌میداد شوهرم هم یا سرکار بودو وقتی خونه بود خیلی باهاش بازی نمی‌کرد و به این خاطر نمیتونستم رو اون حساب باز کنم و
تصمیم به گرفتن شیر کردم اونم موقع ای که شوهرم شبکار باشه و آرامش بیشتری باشه واونم بد خواب نشه و غر بزنه
فقط هم شیر خودم رو میخورد
طبق تجربه یک یکی از مامان ها آبلیمو زدم لب زد دید ترشه و چند دقیقه بعد دوباره امتحان کرد و دیگه اصلا سراغش نیومد
یکم بی قراری کرد و خوابید دوبار تا صبح بیدار شد و گریه کرد
روز دوم خونه مامانم خواهر زاده هام پیشش بودن خوب بود
مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
سلام شب همگی بخیر
خب بازم سکوت شب و دم نوش برای مادران خسته 🍵🍵🍵
این دمنوش های آخری شبی خیلی خوبه قشنگ میخورم لذت میبرم 💆💆
امروز رایان با باباش رفته بودن خانه بازی منم تو بازار چرخ میزدم یکم خرید کردم رفتم پیششون ، یه چیزی توجهمو جلب کرد پسر بچه ای که تپل تپل بود ولی مامان باباش لاغر بودن گفتم اگه به ژنتیکه ماشاالله ببین چقدر بچه شون خوب وزن گرفته ، بعد دیدم مامانه شیر درست کرد پسر بچه خوردش (بازم تو ذهنم گفتم پسر من تو این یک ساعت حتی آب نمیخوره چه برسه چیزی بخوره 🤣😅)
به مامانه گفتم خدا حفظش کنه چند ماهشه؟؟( از رفتار بچه احساس میکردم ۱۵ماهه باشه )
گفت ۲نیم سالشه ،😶 گفتم چه جالب شیر میخوره ؟؟
گفت آره ، اصلا غذا نمیخوره منم شیر میدم کلا بهش ،☺️
گفتم وزنش خوبه ، خب حتما با شیر سیر میشه که غذا نمیخوره من با اینکه پسرم بد غذای بازم روزی ی وعده شیر میدم
گفت نه پسر من غذا نخورد منم شیرشو زیاد کردم وزن گرفت 😊
دیگه مکالمه نکردیم و من فک کردم ، درسته حالا بچه با شیر وزن گرفته من به پسر کم شیر میدم که غذا بخوره ولی به نظرم عادت غذایی چیزیه ک از بچگی باید به بچه ها یاد داد ، حالا بچه غذا نمیخوره قرار نیست بی خیال بشیم و ساده ترین چیز که شیر هست رو بدیم بهش ، الان این بچه تا کی باید شیر بخوره ؟
قرار نیست غذا خوردن یاد بگیره؟؟ باید از بچگی عادت سالم رو بهشون یاد بدین ، درسته پسر من لاغره کم وزن میگیره ولی خب بخاطر اینکه فعالیتش زیاده هر چیزی رو ک میخوره سوخت می‌کنه هیچی جذب نمیشه 😅😅
ولی مهم اینه یاد گرفته خودش غذاشو میخوره حتی کم باشه خودش با دست یا قاشق مستقل میخوره ☺️☺️
مامان آرینا گلی🌸 مامان آرینا گلی🌸 ۱ سالگی
خیلی دلم گرفته،دارم خفه میشم😭😭😭😭امروز آرینا خیلی خیلی نق زد،غروبی آوردیمش بیرون،تو ماشین خوابید،از صبح دلم قهوه با کیک میخواست(قبل از بچه خوراکم تست کردن کافه های جدید بود)...اونجایی ک دلم میخواست بریم،خیلی ترافیک بود،نرفتیم،یه کافه پیدا کردم،رفتم بگیرم بیام،دیدم همسرم بیدارش کرده ک شب بخوابه،داشت گریه میکرد،سریع رفتم براش آب طالبی خریدم،اومدم بهش بدم،اول یه قلوپ ازش خوردم،دخترم جیییییغ گریههههه خودش و کشت ک چرا خوردی..ارومش کردم،خورد،بعد گفت بذار خودم بخورم،همسرمم غر زد ک چرا دادی بهش...ماشین و تازه نشستمم؟؟؟(حالا تمام این مدت قهوه و کیک من صندلی جلو بود و فرصت نشده بود بخورم🤦‍♂️🤦‍♂️)دخترم هی نی و درمیاورد،از تهش میخورد،یخورده ازش ریخت رو ماشین،منم صندلی و پاک میکردم و گریه میکردم،همسرم زد بغل قهوه و کیک مو بخورم...تا در کیک و باز کردم،دخترم شروع کرد،آریناااااا آرینا....رفت بغل همسرم،شروع کرد با چنگال کیکارو خوردن،باباشم میگفت به مامانم بده،اونم نمیداد....منم با اشک قهوه میخوردم....چقدر خسته م....چقد دلم گرفته....دلم میخواد فقط یک روز برگردم به روزایی که بچه نداشتم...یه روز برای خودم باشم..‌چقد غم دارم...چقد...