۱۰ پاسخ

خوشبختانه بیمارستانی که من بودم فوق العاده پرستارهای مهربونی و کار دانی داشتن. به حدی راضی بودم ازشون.

من سزارین اورژانسی شدم قبل اینکه برم بیمارستان فک میکردم قراره فقط معاینه بشم برگردم خونه تو راه دو تا قاچ پیتزا خوردم وقتی رفتم اتاق عمل خیلی ترسیده بودم چون میخاستم طبیعی زایمان کنم اصلا آمادگی سزارین نداشتم استرس داشتم دکتر اومد کلیییی دعوام کردم که چرا پیتزا خوردی قبل عمل.استرسم چند برابر شد

اره واقعا تو بیمارستان رفتم مثل سگ بود .داشت انژوکت میزد برام گفتم جون مامانت یواش سرم داد زد چیه قسم میدی خودت خواستی واز این حرفا

منم مثل سگ بودن

اخ اخ ک نگم من انقد ک با من بد رفتار کردن هنوزم ک هنوزه یادش میفتم حالم بد میشه و نفرینشون میکنم انقد حرفای زشتی بهم زدن
تنها بودم و فقط اشک ریختم خدا لعنتشون کنه

منم یه هفته بود بخاطر کرونا بستری بود ، تنها بود توی اتاق قرنطینه ، تبم با آپوتل و شیاف هم قطع نمیشد ، شب آخر به شدت تب داشتم و ماماهای شیفت بهم دارو نمیدادن میگفتن آب بخور ،من تا صبح ۳ تا ۱.۵ لیتری آب خوردم ،تبم از ۳۸.۵ پایین نمیومد شیف که عوض شد به مامای شیفت جدید که خیلی دلسوز و پیگیر بود گفتم تا پایان شیفتش یکسره با ان تی بالای سرم بود ، زنگ زد دکتر رو آورد ولی دکتر اول هیچی نفهمید هی میگفت سکسکه س ولی این بشر اینقدر کنه شد که مطمینم یه چیزی شده دیگه یهو ساعت سه منو بردن توی اتاق عمل و زنگ زدن دکتر رو آوردن هیچکی نبود برگو رو امضا کنه خودم امضا کردم ... اگه اون نبود الان دخترم زنده نبود ، ریه هاش عفونت کرده بود و نمیتونست نفس بکشه ، اصلا توی اتاق عمل بچه رو بهم‌ نشون ندادن سریع بردن ان آی سی یو .... هرچی ماما شیفت شب رو نفرین میکنم عوض ماما شیفت صبح رو دعا میکنم

آره بستری بودم ک دردام شروع بشه تشنه میشدم میگفتم آب میخام می‌گفت خودت بلند شو .یا تو‌وان آب می‌گفت خودت برو داخل و خودت بیا بیرون .خیلی بد بودن البته شیفت صبح ولی شیفت بعد از ظهر آشنا بود طرف گذاشتن منو تو اتاق تکی ک فقط خودم بودم

ادم بد همه جاو توهرش غلی هستش.ادمای بیوجدان

اره واقعا من موقع معاینه دستم گذاشتم رو دستش دستمو پرت کرد گفت دست نزن بزار معاینه کنم بینم😒

واسه منم همشون خوب بودن ولی بعد عمل یهو بهم گفتن بچت رفته تو دستگاه بهم شوک وارد شد دکترمم موقع ترخیصم نیمد خیلی دلم گرفت

سوال های مرتبط

مامان hosein مامان hosein ۸ ماهگی
خدا هیچ مادریو با بچش امتحان نکنه از دیروز مردمو زنده شدم امروز صبح دکتر وقت عمل داده بودبه چیزی روی مقعد بچم بود انگار جوش بود تازه در اومده بود دکتر اصلان آبادی تادید نامه بستری داد ک بچه باید عمل بشه مگر اینکه مثل جوش بترکه دیگه نیازی ب عمل نیس ولی هیچ امیدی نیس ک بترکه چون خیلی سفت بودداشتم گریه میکردم رو دست بچم سرم بود پرستاره یه خانوم خوشگل بود اومد گفت یه چیزی میگم از من نشنیده بگیربا حرف دکترا الکی بچتو زیر تیغ عمل جراحی نبر برو داروخونه یدونه پماد بگیر اونو بزن یکی دو ساعته کل عفونتش میاد بیرون عین جوش میترکه من می ترسیدم ولی شوهرم گف امتحان کنیم اگه نشد فردا هرچی دکترابگن همون کارو میکنیم خلاصه ماشب برگشتیم خونه و ازاون پماد گرفتم زدم الان شددقیقا همون چیزی ک خانومه گفت بهم گفت اکثردکترا بخاطر منفعت خودشون یه چیزی رو بزرگ میکنن نکن بابچت این کارو الان خداروشکر بچم ب لطف خدا و بواسطه اون خانومه خوب شد منظورم ازاین تاپیک این بود توروخدا باحرف به دکتر الکی بچرو بستری یا زیر عمل نبرینش اولش خوب تحقیق کنین بعد دیروز هزارتا بچه دیدم عین بچه خودم ک امروز قرار بود عمل بشن نمی‌گم همه دکترا اماواقعابعضیاشون اصلا از خدا نمی‌ترسن راه حل نمیدن چون بچه خودشون نیس اهمیت نمیدن این تجربه من از بیمارستان بود
مامان آریامهر🦋 مامان آریامهر🦋 ۱۳ ماهگی
از خاطرات زایمانت بگو؟













خودم:۳۷ هفتم بود شب حالم بد شد فشارمو گرفتم دیدم شده ۱۸ سریع آماده شدم وسایلای پسرمو برداشتم و رفتیم بیمارستانی ک قرار بود توش سزارین بشم آقا هر چی زنگ میزدیم دکتر در دسترس نبود و گفتن باید بری بیمارستان دیگ ما الان جراح نداریم دکترتم در دسترس نیست
آقا سریع رفتیم یه بیمارستان دولتی منو بستری کردن و اخلاقشونم ب شدت گوه بود جونم بگه براتون من چون فشارم بالا بود باید منو سزارین اورژانسی میکردن اما بیشعورا بدون اینکه بگن میخواستن آمپول فشار بزنن زنه امد سمتم و آمپول دستش بود گفتم این چیه گفت آمپول فشار گفتم نمیخوام من از اینجا میرم سریع سرمو از دستم کشیدم و تند تند لباسمو پوشیدم دیدم دارن با مامانم و شوهرم حرف میزنن ک اره اگ الان زایمان نکنه احتمال اینکه بچه نمونه خیلیه احتمال اینکه مادر کور بشه یا بمیره زیاده مامانمو و شوهرم گفتن همین الان میبریمش بیمارستان خصوصی سزارین اختیاری انجام میده هرکاری کردن مامانم و شوهرم زیر بار نرفتنو ازمون هزااااااار تا امضا گرفتن و رفتیم بیمارستان نیمه خصوصی اونجا آشنای دکترم بود آقا رفتیم اونجا منو سریع بستری کردن و بالاخره یه جوری به دکترم دسترسی پیدا کردن من رو تخت دراز کشیده بودم خانومه سریع امد تو گفت لباسو بپوش بریم عمل
حالا منو میگی مرده بودم از گریههههههه
و هنوز کارای بستریم تکمیل نشده بود من پسرم بدنیا امد😍
چقدر طولانی شد😂
مامان کمیل🌿🖇️ مامان کمیل🌿🖇️ ۱۳ ماهگی
باردار که بودم از خونه بابام سه چهارساعت فاصله داشتم :)
هیچکس نبود تنهای تنها بودم سه بار به تنهایی خونه تکونی کردم ...
تا روز اخر برای هر وعده به تنهایی پای گاز ایستادم و برای همسرم غذا درست کردم یادم نمیاد کسی برای من هوسونه چیزی فرستاده باشه...
هیچ وقت...
نیازم به همراه بودن و همدرد بودن در من بی جواب مونده بود.‌..
از سمت کسایی که به شدت کمکشون بودم برای هر ایده یا کاری ..‌.
تایمایی که مریض میشدم فقط همسرم کنارم بود خدا خیر دنیا و آخرت رو نصیبش کنه که اگه نبود منم نبودم :)
این وسط یدونه همسایه داشتیم که از شکم برامده‌م و نفس نفس زدنام متوجه بارداریم شده بود و احتمال میدم تو آسانسوری که همو دیدیم متوجه سرفه هام شد و همون روز برام از عطاری پنیرک و یکم دمنوش خریده بود 🥲
جوری خوشحالم کرد با اینکه میدونستم نمیشه دمنوش بخورم از شدت ذوق یه استکان خوردم و همونجا براش آرزوی دختر خوشگل کردم میدونستم سالهاست منتظره و چندباری سقط کرده
حالا پسر من هشت ماهشه و دختر همسایمون دوماهه :) 🌱🌟
حواسمون به هم باشه یه دعا از زبون دیگری شاید راه نجات باشه ❤️