سلام 🙋
بعد از اعلام جواب آزمایش به همراه پسرم و پدر و مادرم اومدیم مسافرت (بدون همسرم)* و یه جورایی انگار دارم به خودم فرصت فکر کردن یا نه بهتره بگم فرار از فکر کردن و استراحت ذهنی میدم ...


پس زمینه ذهنم همه چی در حال اجراست ---> بچه ی در شکم با موزائیسمِ** مشکوک، همسری پریشان و مضطرب، پسری نیازمند توجه و مراقبت و قلبی سرشار از ترس و نگرانی اما به ظاهر آرام و امیدوار برای مرحله بعد که این بارم بهمون تحمیل شد؛ کمتر از ۱۰روز دیگه باید برای آزمایش آمینوسنتز برم چون بازم تو یه برزخ سلامت بودن یا نبودن بچه، مورد امتحان خداوند قادرِ متعال که پروردگار جزء جزءِ آفرینشه واقع شدیم! ☀🌙🌱🌳🍃🍂🌅🌌


شاید خنده دار باشه براتون ولی یه آرامشِ عجیبی همه ی جونمو گرفته که هر آن ممکنه بزنم زیر گریه ... 🔥

خدا به لحظه لحظه هامون رحم کنه و به قول دوست عزیزم ازمون آدم قوی تری بسازه تو این سختی ها ولی نه ب بهای از دست دادن گوهر 💎 وجودی مون! الهی آمین 🤲🏻



*: میخواست بره سرکار و نمی تونست بیاد و همچنین بیشتر به خاطر تاپیک قبل، من نیاز به کمی فاصله گرفتن و دور شدن داشتم!

**: موزائیسم یعنی پرزهای جنینی این تودلی پر حاشیه، هم عدد 29 رو نشون داده و هم 104 و این یعنی برزخ؛ چون اگه 29 باشه یعنی کاملا سالمه و اگه 104 باشه یعنی در رده ی پیش جهش قرار میگیره که در طیف قبل از جهش کامل(200<=) یعنی کم توان ذهنی قرار میگیره.

تصویر
۱۰ پاسخ

چقد قشنگ صحبت میکنی..
ان شالله که همه چی عالیه

جواب ازمایش اومد ؟چقد منتظر بودم ..چطور هم 29 هم 104 نشون داده اخه خیلی فرقشونه
الهی ک امینوسنتز خوبه خوب باشه دلت اروم بگیره عزیزم

عزیزم انشاالله نینی تو دلی صحیح و سلامت باشه

انشاله خدابهترینهاروبراتون بخاد و۹ماه دیگه دخمل خوشکلتوبغل بگیری وازشوق اشک ازچشمات سرازیربشن🙏🙏

الهی بگردم 🥲‍🥲🥲
ایشالا ک این دفعه همه چی باب دلت رقم بخوره و چشمای قشنگت اصلا اشکی نشن و اگر هم شدن اشک شوق بباره

امیدوارم بهترینا برات ون پیش بیاد
ببخشید امیرعلی هم این مشکل و داره یا نه؟

عزیزم خیلی ناراحت شدم از ته ته قلبم از خدا می‌خوام بهترینها سهم قلب مهربونت باشع

فقط دلت رو بسپار به خدا
من تو بارداری دوم یه هماتوم شدیدبین جنین و جفت داشتم ۲۱ روز خونریزی خیلی شدید در حدی که پد ونوار بهداشتی هم جلو دارش نبود
حتی وقتی به دکتر گفتم این جنین میتونه مقاومت کنه گفت همه چی دست خداست
یه روز تو سونو گرافی دکتره یهو به شوهرم گفت بیا فیلم برداری کن نگاه که کردیم دستای بچه مثل حالت دعا رو به بالا بود دکتره خندید گفت داره دعا میکنه که چیزیش نشه
ولی در عین تعجب روز بعدش خونریزی قطع شد الان هزار ماشالله فردا تولد ۴ سالگیشه
پس تو همه ای مراحل سخت زندگیت دست خدارو بگیر با آرامش چشماتو ببند خودتو بسپار بهش و نتیجه اش رو ببین

من تازه پستای قبلی شمارو خوندم عزیزم 🥹
چون یه زنم و چون مهمتر از همه یه مادرم، با بند بند وجودم احساساتتو، درداتو، غصه هاتو، تحملاتو درک کردم.....

توکلت بخدا باشه عزیزم. همه جی در دنیا بر اساس صلاح و مصلحت خدا اتفاق میفته.راضی به رضای خداباشیم خدا راه رو برای ما باز میکنه.
شخصی تشریف میکرد خانمی باردار برای سونو اومده بود .دکتر تو سونو دید بچه ۲ جفت دستو پا داره‌ چنتا دکتر رفت و سونو داد همه همینو میگفتن. گفتن باید سقط بشه. مادر اصلا رضایت نداد. گفت اگر این بچه تو سرنوشت منه پس من نگهش میدارم این امتحان منه. نزدیک زایمان گفتن دل نبند ممکنه بمیره و مشکل داشته باشه ولی مادر همچنان مصمم‌ زایمان کزد دیدن ۲ تا پسر دو قلو خوشگل تو شکمش بوده . انقد اینا تو شکم مادر بهم نزدیک بودن که سونو تشخیص نداده دو قلو‌‌ عذر میخوام طولانی شد.‌
امیدوارم حضرت زهرا پشت و پناهت باشه

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...
مامان دو عشق مامان دو عشق ۴ سالگی
بچه ها اگه دوس ندارین نخونین من کسی رو ندارم دردو ول کنم اینجا مینویسم اما مختصر مینویسم دلم اونقد پره ولی دیگه صبرم لبریز شده فقط اینو بگم کاش جز خودم که بدبخت شدم این دوتا طفل معصوم رو بدبخت نمیکردم مادرش بمیره دخترم یه شلوار درس حسابی نداشت توی خونه میگف مامان خجالت میکشم برم پیش دوستام بازی کنم برای همین شلوار بیرونی می‌پوشید چندروز پاهاش عرق سوز شد کمرو روی نافش زخم شد اینم بگم لباس های پسرمو بیشترشو دخترخالم که پسرش از پسرم بزرگتر اون میده برای همین از اون کمی ریختم از لحاظ لباس
اما طفلی دخترم انقد رویاهای قشنگی داره دختره دیگه
اما امروز شوهرم زور کردم رفتم برای دخترم دوتا شلوار ویکی هم برای پسرم خریدم از اتاق پرو آمدم بیرون دیدم آقا (شوخر) برای خودش سه تا زیر لباسی خریده یه کلمه نگفت توهم اگه چیزی میخوای بردار انگار وجود نداشتم توی این گرما یه لباس خنک ندارم بعدش که اومدیم من گله کردم یه دعوایی راه انداخته که چخبره اینقد خرج میکنم منم زیاد گفتم ولی یکیش این بود گفتم وقتی برای من خرج نمیکنی و خودتو زدی به ..‌‌ باید برای بچم بخری
دوستای گلم یعنی بچه هام که به این سن رسیدن سر هر سری لباس ودکتر بردنشون من حرف شنیدم یه روزی میام کامل براتون میگم چیا کشیدم ببخشید دلم گرفته بود گفتم باشما حرف بزنم
مامان دلیل بودنم🩷 مامان دلیل بودنم🩷 هفته نهم بارداری
سکانس اول: یه خانم باردار همراه با خواهرش میان تو اتاق سونو، از اولش که میان قبل از اینکه کار شروع بشه دوتاشون هق هق گریه میکنن، اولش فکر میکنم احتمالا جای دیگه سونو کردن و برای جنین انومالی تشخیص داده شده و الان برای اطمینان از تشخیص اومدن، ولی وقتی سونوی انتی رو انجام میدم میبینم نرماله و میپرسم چرا گریه میکردید میفهمم، شوهر بیمار اونقدر استرس برای پسر بودن جنین به زنش وارد کرده که مادر و خواهرش از استرس اینجوری به گریه افتاده بودن، و من میرم تو فکر که چه شرایطی افراد رو اینقدر خبیث میکنه که چنین رفتاری رو نسبت به همسرشون داشته باشن؟

سکانس دوم: خانم حدودا سی و چند ساله ساله ای مادر مسنش رو به تنهایی از روی ویلچر روی تخت سونو میذاره، صبر و متانتش در برخورد با مادر پیرش واقعا توجه آدم رو جلب میکنه، چکاپ قبل از سیتی آنژیو و احتمالا جراحی قلب بعدش هست، نکته عجیب اینکه همون خانم رو چند ساعت بعد همراه آقای مسنی میبینم، صبورانه اون رو هم از روی ویلچر بلند میکنه، بخاطر تکرر ادرار پیرمرد رو آورده، بهش میگم شما چند ساعت پیش نیومده بودید؟ میگه چرا مادرم رو آورده بودم ولی تنهایی نمیتونستم ویلچر پدر و مادر رو همزمان بیارم، مادر رو گذاشتم خونه و پدر رو آوردم. من متعجب میمونم، انسانها چه ظرفیت عجیبی در صبر، کمال وفضیلت دارن، و لقب اشرف مخلوقات چقدر شایسته بعضی ادمهاست، ناخودآگاه یاد اون اقایی میفتم که اصرار داشت بچه اش حتما پسر باشه، اصلا تصوری از اینکه دخترش میتونه چنین انسان پراز فضیلت و کاملی باشه، داره؟

شبخوش❤️