۳ پاسخ

عزیزم اگر بچتون زردیش زیر 10 هست نگران نباش بچه من اول 7و خورده ای بود بردیمش خونه یکم ترنجبین دم کردیم هر روز بهش دادیم بعد دو روز رف روی 10 دیگ دکتر گف خودمم کاسنی و عرق شاطره هر روز خوردم یواش یواش اومد پایین

نگران نباش دارو دیگه بوده حتما بافکر و خیال خودتو اذیت نکن خداروشکر که بچت سالمه خدایی ناکرده چیزی بود همون لحظه عوارض نشون میداد

نگران نباش حتما دارویی دیگه بوده اونها رو ساعت دارو رو تزریق می کنن

سوال های مرتبط

مامان پناه مامان پناه ۷ ماهگی
#تجربه زایمان سزارین
خوب قبلش دکتر گفت یه چیز مقوی‌بخور من حلیم خوردم لباسای پناه رو جمع کردیم راهی بیمارستان شدم
تا رسیدم بردنم داخل nstازم گرفتن چند بار خوب نبود راه رفتم یه چیز شیرین خوردم دوباره راه رفتم بعد از دو ساعت گفت اوکیه
بردنم قسمت زایمان انژوکت وصل کردن برام دوبار پرستار وصل کرد رگم پاره میشد و خیلی درد داشت از این بزرگا
بعد زد توی یه رگ کوچیک تر خیلی درد کشیدم و سرم میومد درد‌داشت هرچی هم میگفتم عوض کن عوض نمیکرد
دیگه بهم گفت برو بخواب صبح میبریمت اتاق عمل
رفتم دراز کشیدم ولی خیلی استرس داشتم از سوند میترسیدم
پرستار هم سوند گذاشته بود جلو چشم تا قبل عمل وصل کنه
چون میگفتن درد داره و توی اینستا دیده بودم یه چیز بزرگیه
خلاصه سرم بهم زدن میخواستم بخوابم ولی نمیتونستم دل تو دلم نبود پناه بیاد ببینمش
دم دمای صبح بود که داشت خوابم میبرد
بیمارستان خاتم از نظر تمیزی و این که زایمان طبیعی و سزارین یه جا هست
بده برای بندریای عزیز
یه دختری رو آورده بودن درد‌داشت برای طبیعی اونقدر داد میزد که قلبم می‌لرزید کلی دعاش کردم زایمان کنه زودتر و خیلی بد بود درد داشت
خلاصه خواب کلا از سرم پرید
مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
خانما میخام از تجربه سزارینم بگم تو بیمارستان ثامن الائمه ناجا مشهد ،دکترم هم خانم سکینه انبیایی
پارت یک
ساعت ۶ بیمارستان بودیم منو مامانمو شوهرم رفتیم شوهرم ک کلا بیرون بود منو مامانم رفتیم بخش زایشگاه تا تشکیل پرونده دادم تقریبا شد ساعت هشت و نیم یا نه ، مامانم و فرستادن بیرون ،من رفتم توی اتاقای بخش زایمان ک نوار قلب بگیرم و سوند بزارم ،چون دفع پروتئین داشتم اول یه آزمایش ادرار دادم و بعد اومدم روی تخت بهم سرم و نوار قلب وصل کردن ، ما مریضای خانم دکتر دو نفر بودیم،ساعتای نه و چهل دیقه بود ک گفتن خانم دکتر اومده اون هم تختیمو بردن برای عمل ،منم فقط صلوات میفرستادم و دعا میخوندم خیلییییی استرس داشتم وااای،خدایی رفتار پرستار ها عاالی بود منک راضی بودم(البته اینو بگم خواهرم تو همون بیمارستان زایمان طبیعی داشت و اصلا از پرستارها راضی نبود ،یعنی پرستار ها با کسانی ک زایمان طبیعی داشتن خیلی بدرفتار بودن من اونجا دیدم به چشم خودم)
خلاصه یه چهل دیقه ای نوار قلب گرفتن از بچه و پرستار بعدش اومد و گفت میخام برات سوند بزارم گفتم نمیشه توی اتاق عمل بزارن برام چون خیلی میترسیدم گفتن آره میشه ولی توی اتاق عمل مرد زیاد هست خودت موذب میشی ،قانع شدم و گذاشتم بزاره،خودمو شل شل گرفتم و اصلا درد نداشت و برام گذاشت،و گفت چند دیقه دیگ عمل خانم دکتر تموم یشه تو باید بری،بعدش با ویلچر اومدن تو اتاق بخش گفتن بیا بشین اینجا من چون سوند داشتم یکم اذیت بودم بلند شدم و تا نشستم روی ویلچر سوند خیلی می‌سوخت و اذیتم می‌کرد ولی تحمل کردم‌،یه روسری و یه چادر سرم کردن و منو بردن بیرون از بخش زایمان تا ببرن تو اتاق عمل
مامان سلین مامان سلین ۵ ماهگی
تجربه من از سزارین
دیگه ببخشید یکم دیر گذاشتم این چند وقت اصلا وقت نمیکردم
سزارین من اختیاری بود خودم انتخاب کردم و زیر میزی هم ازم گرفتن ساعت 10شب بود رفتم بیمارستان سرم بهم زدن اون پرستاری که سرم زد خیلی اذیتم کرد الکی میگفت رگت پیدا نمیشه خیلی خون رفت از دستم تاحدی که تخت و کاشی اون اتاق خونی شد بعدش رفتو اتاق عمل گفت چرا دستت رو اینجوری کردن دیگه خودشون رگ گرفتن ازم اصلا اذیت نشدم ب پرستار گفتم چرا دستم رو اینجوری کردی میگفت تحمل این رو نداری الان بری اتاق عمل میفهمی چکارت میکنن اینو گفت اینقد استرس گرفتم کل بدنم میلرزید بعد سوند وصل کردن اصلا دردنداشت بعد رفتم اتاق عمل خیلی استرس داشتم فقط گریه میکردم دکتر بیهوشی خیلی امید داد بهم گفت بخدا اصلا اذیت نمیشی بعدش امپول بی حسی بهم زدن اینقد استرس داشتم ک بی حس نمیشدم سه بار بهم زدن ولی اصلا درد نداشت به اندازه یه امپول عادی درد داشت بعد اون دیگه بی حس شدم عملم کردن کل عملم15دقیقه طول نکشید همه استرس هام بی دلیل بود اپن پرستاری دروغ گفت اذیت میشی بعدش نزدیک یک ساعت ریکاوری بودم دیگه اومدم بخش تاصبح هیچی نخوردم وساعت 12بلند شدم فقط اولین بار ک بلند میشی یکم سخته اونم باید قبلش عسل و آبجوش بخوری ک سرگیجه نداشته باشی کمپوت آناناس بخورید آبنبات بخورید اینا خیلی خوبه براتون امیدوارم که همه نی نی های خوشکل شون رو ب سلامتی بغل کنن
مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ مامان 👶🏻 دیاکو ☃️ ۷ ماهگی
* 2 *

اونجا کارای قبل از عمل رو انجام دادن سوند وصل کردن آنژیو کت زدن

نیم ساعت گذشت و ساعت هشت صبح من و وارد اتاق عمل کردن

پرستار ها خیلی کم سن و سال بودن خوش بر خورد شوخ و مهربون 
کمک کردن از رو تخت بلند شدم و نشستم رو تخت عمل

دو نفر از کمرم محکم گرفتن دستامو گذاشتم تو دستشون تا دکتر بیحسی آمپول رو بزنه
سوز داد بیشتر استرس داشتم تا درد فک کنم دوبار زد چون بار دوم پای راستم یه دفه خودش پرتاپ شد حالت برق گرفتگی و دردم گرفت

طاق باز دراز کشیدم و پرده سبز رو جلوم وصل کردن
چشمم افتاد به لامپ های استیل بالا سرم یه لحظه دیدم که میخوان چیکار کنن صورتم رو برگردوندم ترسیدم و اصلا نگاه نکردم

هیچی حس نمیکردم حالت تهوع و تنگی نفس بدی بهم دست داد
به پرستار بالا سرم میگفتم اونم یه چیزایی هی تزریق میکرد
صدای پرستار اومد که میگفت کیسه ابش چقد پربوده بند ناف هم دور گردنش

و یک دفعه صدای دیاکو رو شنیدم گفتم میشه نشونم بدین

گفتن وایسا تمیزش کنیم میاریمش پیشت
از صداهاشون تشخیص دادم دارن قد و وزنش میکنن

(و اینم بگم  وزنی که تو سونو برام زدن و با وزنی که به دنیا اومد خیلی اختلاف داشت. اگه پیگیریای مامانم نبود و من سبک میشماردم قضیه رو میرفتم طبیعی یا خودم از بین میرفتم یا خدایی نکرده بچم)
بگذریم...
بعد نمیدونم داشتن باهام چیکار میکردن تختی که روش بودم تکون های محکمی میخورد واینور و اونور میرفت.

پسرم و  اوردن بغلم و لحظه ای که دیدمش قشنگ ترین ثانیه های عمرم بود تا قبل از این حس قشنگ✨ رو تجربه نکرده بودم