تجربه من از زایمان تو بیمارستان پارسا
37 هفته و 5 روز بودم ک رفتم پیش دکتر کریمی که خیلی تعریفشو میکردن و گفتم زایمان طبیعی میخوام ولی یه درصد سزارین بشم میخوام شما عملم کنید گفتن بله حتما یه شماره تماس دادن ک دردگرفت پیام بدم بهشون معاینه کردن سربچه پایین بود و دهانه رحم بسته و بهشون گفتم من فقط بهاطر شما اومدم این بیمارستان و تاکید کردن هر زمان باشه زایمانم خودشون میان
12 شب همون روزی و معاینه شدم کیسه آبم پاره شد و رفتم بیمارستان هیچ دردی نداشتم فقط آب ازم میرفت تا 6 صبح امپول فشار نزدن ک دکتر کریمی گفته شیفت صب امپولو بزنن همون تایم امپول زده شد ولی بازم درد نداشتم ورزش انحام دادم و کمی دردم شزوع شد و میگفتم بکید دکتر خودشون بیان گفتن دکتر کریمی برای همچین مواقعی دکتر مقیم داره خودش نمیاد تا 12 ظهر درد کشیدم ولی بیشتر از 2 سانت نشدم دکتر مقیم معاینم کرد گفت رحمتو نده بالا چرا رحمت کشیده بالا گفتم من فشار میارم ولی هیچی
همچنان اصرار ک ورزش کن دوز سرمو بیشتر کردن دارو عوض کزدن تا ساعت 3 ک شدم 3 سانت و ب قول ماما دهانه رحمم کاغذی و اصرار ک طبیعی میتونی و منو همسرمم امیدوار ک میتونم تنها کسی ک میگفت تورو باید عمل کنن بجه چند ساعته بدون آبه طبیعی نمیتونی و چقدر سر این جریان مادرم حرف شنید و برخورد پرسنل افتضاح

۲ پاسخ

اره منم سزارین بودم راحت بود فقط دردش سخته که اونم ده روز بیشتر جای بخیه ها درد نمی کنه

اشتباه محض بری طبیعی اگه نشه سزارین
من سر پسر بزرگم نابود شدم
از صبح تا۱۲شب درد بکش اخرش نیومد بردنم سزارین اجباری پسرم رفت دستگاه
همش خودمو لعنت میکنم کاش فرش خونم میفروختم ولی جون بچم به خطر نمینداختم
سر پسر کوچکم سزارین بودم راحت رفتم کل روال از سوند وصل کردن تا بچه آمد و بخیه اوردنم بخش یه ساعت شد بهترین تجربه بود برام با این که بیمارستان دولتی بود

سوال های مرتبط

مامان دلوین🌸🐣 مامان دلوین🌸🐣 ۷ ماهگی
ادامه
گذشت تا ساعت 6 دارو دوباره عوض شد و من شدم 4 سانت برام توپ اوردن و ورزش بیشتر ومن همچنان رحمی ک میکشه بالا شدم 4 .60 ماما خوشحال ک وو بشی 5 سانت تمومه و ماهم خوشحالتر ک کم مونده بچمو بغل کنم
تا ساعت 8 ک دیگ تحملم تموم شد با همسرم تماس گرفتم ک نمیتونم درد بکشم بیا بگو عملم کنن دکتر معاینم کرد و شده بودم 4 سانت و گفت نمیتونه میبرم عمل اما ماما اصرار ک دهانه رحم کاغذیه کاغذیه ولی همسرم قبول نکرد و دکترم گفت 20 ساعته بچه بدون آبه
ساعت 10 من سزارین شدم و حین عمل حرف دکترو شنیدم ک ببین چه بند نافی پیچیده
خدا اونجا بهم رحم کرد ک منو بچم سالم از اون بیمارستان اومدیم بیرون و دخترم ب دنیا اومدنی دست و پاش کامل کبود بود
نه از بلوک زایمان رازی بودم نه از پرسنل نه خوده بیمارستان و نه خانوم کریمی ک نام دکتر رو فقط یدک میکشن
بیمارستان پارسا تهران ک بجز تولد دخترم یه خاطره تلخ برام ساخت و هر رمانی ک همسرم یاد میکنه میگ خدا شمارو دوباره ب من داد و من میگم خدا بهمون رحم کرد ک سالم اومدیم بیرون
مامان 💖ماهان،فرهان💖 مامان 💖ماهان،فرهان💖 ۹ ماهگی
#تجربه_زایمان
#زایمان_طبیعی
من بنا ب دلایلی علاقه ای ب نوشتن تجربه زایمانم نداشتم ولی دیدم خیلیا میزارن و از طرفی برای راهنمایی و کمک ب مامانایی ک زایمانشون نزدیکه و طبیعی هم هست شاید مفید باشه تصمیم گرفتم بزارم....
تو زایمان طبیعی اول از همه فعالیت و ورزش خیلی خیلی مهم و کار آمد هست اونایی ک بیشتر استراحت کردن مسلما زایمان سخت تر و طولانی تری رو تجربه میکنن و اونایی هم ک برعکس فعالیت و ورزش داشتن زایمان راحت تر و کوتاه تری رو تجربه میکنن.
نکته بعدی اینه ک من بر حسب تجربه دوتا زایمانی ک داشتم ب دست آوردم و اونم این هست ک درد هایی ک خود بدن ب وجود میاره قابل تحمل تر هستن اما آمپول فشار چون ی عامل خارجی هست درد ها بیشتر و غیر قابل تحمل تر هستند
من سر زایمان دومم از هفته۳۴شروع ب ورزش هایی مثل پیاده روی تو خونه روزی نیم تا۴۰دیقه اسکات قر کمر سجده کردم یک روز درمیان روزی یکبار یا یک روز درمیون دوش آب گرم میگرفتم جارو دستی میکشیدم هر روووووز تا جایی ک بتونم البته ناگفته نماند ک از اول بارداری هم فعالیت داشتم بخاطر پسر ۲ونیم ساله ای ک داشتم استراحت میشه گفت برام بی معنی بود.از۳۶هفته ب بعد تا روزی ک بستری شم هر روووز ۱۵تا۲۰دیقه پله نوردی داشتم زمان پیاده رویم رو هم ب یک ساعت افزایش دادم روزانه از۳۷هفته و۴روز هم شبی دوتا شیاف گل مغربی رو ب صورت واژنی استفاده کردم و تا زایمانم۳دفعه هم رفتم و معاینه تحریکی شدم بخاطر ورزش هایی ک داشتم و شیاف هایی ک استفاده کرده بودم ب شدت دهانه رحم نرمی داشتم
مامان پارمیس مامان پارمیس ۱۲ ماهگی
سلام مامانا خوبید من بعد از ۴ ماه امروز وقت کردم از تجربیات زایمان طبیعی بگم من تو ۳۸ هسته و۳ روز بودم که مامای همراهم زنگ زد گفت برو بیمارستان برای نوار قلب رفتم خلاصه دیدن که ضربان بچم منظم نیست و ماینم کردن خیلی درد آور بود وبستریم کردن و آمپول فشار روز ساعت ۱۸ شب شروع کردن نم نم داشت درام شروع میشد عین پریودی خیلی حس بدی بود واقعا منی که تجربه نداشتم اصلا نمی‌دونستم باید چیکار کنم تو سن ۱۶ سالگیم بچه دار شدم از طبیعی هم می ترسیدم ولی به زور شوهرم رفتم طبیعی نزاشت سزارین کنم🤧خلاصه هر چی می‌رفتیم جلو دردهای من بیشتر و بیشتر میشد نگم از اخلاق های بد پرستاران آنقدر به آدم بی احترامی میکردن من از ترسم نمی‌تونستم حتی صدام و در بیارم خدا ازشون نگذره گذشت و گذشت ساعت شد ۷ صبح به آنقدر گریه کردم به مامای همراهم زنگ زدم یجوری صدای منو شنید پاشد اومد ولی دید هنوز ۲ سانت رحمم باز شده کلا همه تعجب میکردن درام آنقدر وحشت ناک بود ولی کلا پیشرفتی نداشتم و تو ۲ سانت مونده بودم بعدش یکم که گذشت شدم ۴ سانت دیدن که بازم جلو نمیره کیسه آب منو زدن من دیگه طاقت نداشتم به مامای همراه میگفتم یکم بخوابم ولی اون نمیزاشت می‌گفت باید ورزش کنی اومدم که پاشم یهو بی اختیار شدم و زیش کردم یه خانومی نظافت چی اونجا بود بالای ۴۰ سال سن داشت هرچی از دهنش بیرون می اومد بهم گفت مگه آخه دست خودم بود به خدا قسم خوردم نبخشمش واگزارش میکنم به امام زمان
مامان نیلا مامان نیلا ۹ ماهگی
تجربه زایمانم بعد ۶ ماه🤣🤣
اولش بگم من اصلا ورزش نکردم فقط ۴ بار رابطه با دخول عنیق بدون جلوگیری داشتم
صبح ساعت ۷ پاشدم دیدم ی چیزی ازم ریخته عین ادرار اول فک کردم بی اختیاری ادرار گرفتم جیش کردم تو خودم😂بعد بلند شدم دیدم نه ازم میریزه هی با خودم گفتم کیسه ابه فورا همسرمو بیدار کردم رفتم حموم هی ازم میریخت سریع رفتیم بیمارستان ساعت ۸ نیم رسیدیم بیمارستان ۹ بستریم کردن بدون درد بودم یک نیم سانت باز بودم بهم امپول فشار زدن دردام شروع بشه تا نیم ساعت چهل دیقه درد داشتم دیگ اومدن معاینه کردن سه نیم سانت شده بودم ب زور التماس و گریه امپول بی دردی گرفتم چون میگفتن باید ۴ سامت بشی بعد بزنیم امپول خلاصه اومدن از کمرم امپول رو زدن نباید تکون بخوری دردام قطع شد و دراز بودم سه بار معاینه کردن هر بار دو سه سانتی پیشرفت داشتم در نهایت ساعت ۲ عصر دخترم بدنیا اومد اون نیم ساعت درد رو با ب داغ ک میگرفتم روی شکمم و اینکه همسرمو بو میکردم دستشو میگرفتم اروم میشدم کنترل کردم
مامان 💖ماهان،فرهان💖 مامان 💖ماهان،فرهان💖 ۹ ماهگی
#پارت_دوم_زایمان
#تجربه_زایمان
#زایمان_طبیعی
بالاخره ۳۹هفته ک شدم صب ساعت ۱۱ وقتی پسرمون می‌بردم سرویس بهداشتی ی آب گرمی ازم ریخت اول گفتم شاید مثانه پر بوده و نتونستم تحمل کنم ولی وقتی دیدم بدون بو بدون رنگ و مداوم هست فهمیدم ک کیسه آبم پاره شده تا ب همسری خبر بدم بیاد و بریم بیمارستان ساعت نزدیکای یک ظهر بود رفتم اورژانس و معاینه شدم۳سانت بودم ولی گفت خیلی سریع فول میشی سر بچه قشنگ تو لگن بود طوری ک با همون ۳سانت دستشون ب موی بچه می‌خورد و اینم گفتن ک رحمت فوق العاده نرمه خلاصه پرونده تشکیل دارم و بستری شدم ساعت۲و۳۰ رفتم بلوک زایمان بعد نوار قلب و ان اس تی و سرم دردهام کم کم داشت شدت می‌گرفت ساعت۳معاینه شدم تو بلوک و گفتن۴سانتی زنگ زدن ماماهمراهم اومد و من رفتم اتاق خصوصی و با همراهی و کمک های ماما همراهم ساعت۵و۱۵غروب زایمان کردم.خداروشکر زایمان خوب و فیزیولوژیکی داشتم.
اگ سوال دیگه ای هست زیر تایپیک بپرسید جواب میدم❤️❤️❤️
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۱۱ ماهگی
#پارت_سوم
خب منم بردن تو یکی از اتاق ها و نوار قلب رو وصل کردن بهم و زیرانداز یکبار مصرف رو انداختن زیرم و دوباره اومدن معاینه کردن و من چون مدفوع نکرده بودم بهم گفتن تا دستشویی نکنی بچه نمیاد دنیا . بعد چند دقیقه یه لوله باریک آوردن و کیسه آبمو پاره کردن و از اون موقع دردام شروع شد ولی فعلا قابل تحمل بود و بهم گفتن هروقت کاری داشتی این زنگ بزن و منم بعد چند دقیقه دستشویی داشتم و بهشون گفتم و اومدن گفتن که برو اشکال نداره . منم رفتم دستشویی و دردام یکمی آروم شد و اومدم رو تخت دراز کشیدم
ماما شیفت شب اومد خودشو معرفی کرد و گفت هرچی خاستی به خودم بگو و تا آخر اون معاینه م کرد . و معاینه م کرد شده بود ۴ سانت تو ۲ ساعت پیشرفت خوبی داشتم و رفت دوباره و بعد نیم ساعت دکتر دارایی نیا اومد معاینه م کرد ۵ سانت بود و بهم گفت اگه ماما همراه نگیری تا دو روز دیگ بچت نمیاد دنیا😂🥲
زنگ زدن به همسرم باهاش حرف زدن و خودمم باهاش حرف زدم که واقعا سخته و اصلا نمیتونم از جام بلند شم از شدت درد چون دردام بیشتر شده بود .
ساعت ۱۰ شب بود فسقلی فعلا نیومده بود دنیا که یه خانوم اومد و خودشو معرفی کرد و گفت من ماما همراهتم خیلی خانوم خوبی بود اسمش خانوم کرمی بود خیلی بهم کمک کرد و روحیه بهم میداد و کلی میخندوندم
بهم آبمیوه و آب میداد ولی بعد چند دقیقه همشو بالا میاوردم🥲🙂
باهام ورزش کرد و حالت سجده وایسادم و اون خیلی بهم کمک کرد البته من کلاسای بارداری رو میرفتم و اون بیشتر از همه بهم کمک کرد
مامان آنیسا مامان آنیسا ۱۰ ماهگی
سلام خانما وقتی به زایمانم نگاه میکنم ۱۸ سالم بود چه دردی تحمل کردم طبیعی بودم تو ۳۶ هفته گفتن خونرسانی به جنین کمه بدون درد رفتم بیمارستان سه روز بستری بودم تا زایمان کردم شب اول قرص فشار دادن دیدن فایده نداره سه تا امپول فشار زدن تو سرمم داشتم از درد میمردم دسته های اهنی کنار تختمو از بست فشار دادم داشت کنده میشد وازم دیدن فایده نداره دهانه رحم باز نمیشه یه چیزی شبیه سرم بود سرشو وادم رحمم کردن یه چیزی بود که فک کنم دهانه رحمو باز میکرد کیسه ابمو زدن ترکوندم فقط اب میخوردم بالا میاوردم از پاهام خون سرازیر شد گفتم الان بچم کاری میشه التماس میکردم میگفتن نه عیبی نداره من ارتجاعی بود پردم اونشب پردم پاره شد وای از هرلحظه که منو ماعینه میکردن قلبم وایمیستاد تا ۴ درجه رفتم دیگه ماما همراهم اومدم و یه دستگاه با خودش اورد گفت مث حالت چهار دسته پا وایستاه منم رو تخت وایستادم دستگاه گذاشته رو کمرم بچه اومد تو لگنم سرش دیده شد با روشهای ماماه همراهم زور زدم ۶ تا بقیه داخلی خوردم فقط خدا یعنی رسوند ماماه همراهم هنوز که هنوزه دعاش میکنم و موقع بخیه زدن بیحس نشدم وقتی سوزن تو گوشتم فرو میکردن داشت چشام سیاهی میرفم از اینور دیگم که انقد دلم فشار دادن که زپرستارهمیگفت استخونای کمرشو حس میکنم ولی خداروشکر با تموم سختیای درداش دخترم کنارم خابیده
مامان amir مامان amir ۱۰ ماهگی
مامان آیلین🩵رادین مامان آیلین🩵رادین ۸ ماهگی
بچها باردار که بودم ۳۰هفتگی رفتم سنو گفت جنین بریچه و من انگار دنیا رو بهم دادن چون پول نداشتم زیر میزی بدم برم سزارین زایمان قبلیم ۴سال پیش بود با اینکه بچم ۲کیلو بود ولی خیلی در وحشتناکی داشتم و خیلی از زایمان دومم میترسیدم یعنی وقتی بیبی چکم مثبت شد تا اخرش ترس زایمان داشتم خدا خدا میکردم بریچ بمونه دکتر نیگفت بعید میدونم و من هر روز دعا تا روزی که۳۷هفته بودم گفت فکنم چرخیده برو سنو گفتم خانم دکتر من سر بچمو میفهمم بالاس نچرخید بچم تا رقتم سنو و اومدم بریچ بود و انگار دنیا رو بهم دادن خلاصه رفتم بیمارستان امین یه بیمارستان معمولی دولتی سزارین شدم خیلی ازم مراقبت کردن همه چیز عالی خیلی بهم سر میزدن انگار خصوصی بود خیلی خدارو شکر میکنم که اذیت نشدم چون ماها که دستمون خالیه نمیتونیم هزینه و زیر میزی و بیمارستان خصوصی بریم واقعا دردناکه و خیلی خوشحالم هنوز از بابتش خداروشکر میکنم همش به پسرم میگم افرین مامان که نچرخیدی تا لحظه اخر🤣🤣اینجا ۶ماهه حامله بودم