تجربه ام از سزارین🫡پارت اول
من دوشنبه رفتم ویزیت دکترم بعد دوسه روز بچد دلپیچه داشتم‌ به مقعدم فشار میومد ب دکترم گفتم معینه ام کرد ۲ سانت بودم گف فردا بیا عملت کنم بمونه خطرناکه..چون دیابتی بودم طبیعی خطرناک بود ...خلاصه‌ سه شنبه صبح ساعت شش و نیم رفتیم برا پذیرش یساعت اینا طول کشید اتاق خصوصی و پمپ درد کلا برامون شد ۱۵
رفتم تو بلوک و یکم منتظر موندم اومدن ان اس تی گرفتن .بیشورا یجوری انژیوکتو‌زدن رو دستم کلی جیغ زدم گریه کردم قبلشم گفتم‌توروخدا یواش برگشته میگه خانم چرا توهین میکنی هم زمان اومدن ‌سوند بزنن سوند رو دیدم دیگه همه جای بدنم بشدت میلرزید دستشوییم داشت میرخت سوندم زدن درد نداشت ادرارم فوری خالی شد ولی بشدت میلرزیدم دیگه همشون رفتن خودم خودمو اروم کردم .ی ماما دیگه اومد گف بیا بریم ...رفتیم وارد فضای شلوغ اتاق عمل شدیم صدا کردن شوهرم بیاد تو برا خدافطی
بغل و بوس و‌حلالیت گرفتم و رفتم ...یکی از اتاقای عمل 😬کمک کردن رفتم رو تخت دکترم اومد گف این چ قیافه ایه چی شده گفتم میترسم ...همون لحظه ک دستگاهو وصل کردن فشارم ۱۶ بود دکترم بغلم کرد دلداریم داد فشار اومد ۱۳ خلاصه دستگاهارو وصل کردن
ی پسره خمم کرد کمک کرد امپول رو زدن خدایش هیچی متوجه ندم .انقد ک اون انژیوکت اولی ک ماما زد درد داشت امپول بی حسی هیچی نداشت...خلاصه بعد بی حسی انگار فلفل رفت تو پاهام اقاهه کمک کرد دراز کشیدم دکترم اومد گف نترس دارم شکمتو ضد عفونی میکنم و دیگه ی پارچه کشیدن جلوم .دکتر بیحسی و اونی ک کمکم میکرد گرفته بودن ب حرف منو جنسیت بچم چیه و اینا یهو دیدم دکتر شکممو فشار میده و صدای گریه بچه اومد گفتم بچه منه گف اره گفتم حالش خوبه گفتن اره .

۱۰ پاسخ

ببخشید یه سوال داشتم شما هم تو بهمن رفتی ان اس تی گرفت دستگاه رو محکم به حدی که دردت بگیره فشار میدادن؟
منو انقد اذیت کردن دیشب رفتم ان اس تی بقدری محکم فشار میداد و کش رو محکم بست داشتم از ترس دیوونه میشدم الان انقد نگرانم

منم به مقعدم فسار میاد کمردرد میشم سفت میکنه خودشو خدا کنه علائم زایمان نباشه شنبه وقتمه کاردارم تو این دو روز

چند هفته بودی عزیزم

اخ چه حس خوبیه وقتی صداشو میشنوی

الان وحشت کردم همون طبیعی میارم بهتره🫠😪

بسلامتی که زایمان کردی💕چقدبداخلاق بوده😕انقد ازاینجور ادمابدم میادددد مثلا بیمارستان خصوصیه🫠 کل هزینت شد ۱۵؟چون اجباری محسوب میشدی دیگه🫠

عزیزم ببخشید دیابتی بود دکترت چند هفته عملت کرد و نی نی تون چند کیلو هستن؟ ببخشید اینارو میپرسم چون منم دیابتی هستم خیلی میترسم

بلاخره سالمه خداروشکر مبارک باشه خواهری

چه بد ک تجربه بد برات ساختن
خدایی من از متوجه نشدم چجوری سوند وصل کردن بهم چون یهوییم بردنم اتاق عمل مثل تو استرس شدید گرفتم ک بچم سالم باشع چون درد طبیعی کشیدم امپول اسپاینال ک زدم اذیت شدم بعدش دیگ پرده کشیدن جلوم متوجه میشدم ک شکممو پاره کرد و اینا یهو صدا گریه اومد بچه رو گذاشتن رو صورتم و قشنگترین حس دنیا بود
بعدش ک اثر بی حسی رف دردام شروع شد ولی شیاف میزدم بهتر میشدم مسکنم میزدن بهم
ولی بنظرم سزارین بهتر از طبیعی بود😂با اینک طبیعی تا اخرش نرفتم
و بنظرم هر زایمان بستگی ب بدن ادم داره

من اینو خوندم اینجا پاهام سست شد ،نمیشه بیهوش مون کنن؟

سوال های مرتبط

مامان رُز کوچولو🩷🧿 مامان رُز کوچولو🩷🧿 ۴ ماهگی
یهو دیدم دکتر وندا یکی از بهترین دکترای یاسوج و استاد همه دکترا ک من زیر نظرشون بودم گفت فوری باید سزارین بشه و طبیعی نمیتونه خلاصه فقط میدونم از تررررررس داشتم میمیرم تو ۵ دیقه هنه چی اتفاق افتاد یهو خودمو تو اتاق عمل دیدم حتی همسرم امضا نکرده و رضایت نداده منو عمل کردن.منو بردن اتاق عمل و ی آقای جوون اومد و منو بردن رو ی تخت دیگه و اون تخته خیلیییی باریک و کوچیک بود و وسطش خالی منو نشوندن رو تخت و ی سری چیزا بهم وصل کردن و اصلا بهم آرامش ندادن آقایی ک اومد برا بی حسی گفتم منو حای دختر خودت بدون و بهم آرامش بده گفتم بی حسی درد داره گفت اره خیلی ک من استرسم بیشتر شد و فقط اون پسر جوونه بهم آرامش میداد میگف نه خلاصه گفتن صاف بشین و سرتو بده پایین و اون پسره هم شونه هامو گرف و دکتر بی حسی اومد و هی ضد عفونی کرد ولی واقعا اصلا نفهمیدم کی بی‌حسی زد واقعا درد نداشت ولی وقتی ک اون موادش میرف داخل میفهمیدی و ی دردی داشت و دردشم از انژیوکت رو دست کمتره یهو دیدم دوتر بی حسی به شدت منو هل دادن جلو و درازم کردن ک لباسم کارامل رف بالا و کل بدنم معلوم شد و خجالت کشیدم.خلاصه ی پرده زدن جلوم و شروع کردن به ضد عفونی ک من کامل حس داشتم و می‌فهمیدم ولی پاهام داغ شد هی میگفتم دکتر من بی حس نیستم توروخدا نزنی دردم بگیره میگف نه عزیزم فعلا ضد عفونی منم کامل حس داشتم و هرکاری میکردن رو می‌فهمیدم ک گفتم دکتر من هنوز حس دارم یهو دوتر گف نترس شروع نشده ک یهو صدای دخترم اومد و من زدم زیر گریه و دخترم و نیاوردن ببینم چون مدفوع کرده بود و ی کم ازش خورده بود خلاصه من ۲ ساعت اتاق عمل بودم و دیگه تموم شد بعدش رفتم ریکاوری و ماساژ شکمی اولی تو اتاق عمل بود و دومی تو ریکاوری و بعدش تو بخش ک واقعا درد داشتتتت
مامان هلو🍑(سامیارم) مامان هلو🍑(سامیارم) ۷ ماهگی
تجربه سزارین پارت سه

من همونجا خشک شدم موندم یعنی چی طبیعی🤯😩
بعد اینکه پرستار رف مامانم آرومم کرد گف خاک تو سرت یکم فکر کن ببین چرا دکترت میگه هیچی نخور حتما نمیخواد پرستارا بدونن که قراره سزارین اختیاری شی بعد یه ساعت دکترم اومد بالا سرم تا اونموقع هم من درد داشتم اومد باز ان اس تی وصل کرد قلب بچم نامیزان بود درد داشتم رحمم بسته بود یهو گف اتاق عملو حاضر کنین🫨
خدایا استرس داشت منو جر میداد خیلی میترسیدم یه پرستار اومد لباسمو درآوردن لباس بیمارستان تنم کردن سوند وصل کردن هیچی نفهمیدم ازش اصلا درد نداشت فقط مامانم از بغل میگف نفس فمیق بکش آروم باش بعد دیدم تموم شد یواش یواش سرم هارو وصل کردن یه پرستار خانوم اومد منو یردن اتاق عمل همه این اتفاقا فیلمشو دارم پرستار دوستمون ازم گرفته وقتی دارن میبرنم اتاق عمل تا لحظه خود عمل که دکتر پسرمو از شکمم درمیاره همشو فیلم گرفتن کلیپ درست کردم باهاش یادگاری بمونه رفتم تو دکتر بیهوشی اومد آمپول بیحسی رو زد ازونم هیچی حس نکردم سرمو مشغول کردن حرف زدن باهام بعد یهو دیدم پاهام داغ شد گفتن زود دراز بکش بعد پرده کشیدن جلو چشمم و عمل شروع شد...
مامان اورهان👶🏻💙 مامان اورهان👶🏻💙 ۶ ماهگی
مامان محمد حسین مامان محمد حسین روزهای ابتدایی تولد
پارت ششم زایمان طبیعی
بعدش بچمو وزن کرد گف 3 کیلو عه
بعد دکترمم بخیه هامو زد
مامای مهربون گف شوهرش میتونه بیاد؟
گف ن زیرشو تمیز کنید شوهرش نترسه
زیرمو تمیز کردن و ی ملافه کشیدن روم و شوهرمو گفتن اومد تو
شوهرم اومد بوسم کرد گف ببخشید اذیت شدی و... بعد گفتم برو بچمو ببین رفت دید و ازم تشکر کرد و خداروشکر کردیم
بعد گفتن تا 2 ساعت تو همون زایشگاه هستم و مامانم میتونه بیاد اینجا پیشم
بعد دکترم بهم تبریک گفت و گف فردا میام بخش بهت سر میزنم
بعد دیگه یکم شوهرم پیشم بود و بعد مامانم و خواهرم اومدن پیشم
بعد ی ماما اومد گف بچتو میخوام بیارم شیر بدی پسرم رو گزاشت رو سینم و سینم رو فشار داد ی قطره شیر اومد و دادیم ب پسرم بخوره و شروع کرد مک زدن
بعدش دوباره پسرم رف برای اکسیژن ولی کنار خودم بود
و بهم کمپوت دادن و شام آوردن برام
و بعدش ی پرستار اومد گف همه برن بیرون و واسم سوند وصل کرد ک مثانم خالی بشه گف چون بخیه هات زیاده و اذیت میشی تا فردا دکتر گفته سوند بزاریم برات
بعد برام سوند گزاشت ک چون هنوز بی حس بودم دردی حس نکردم
وبعدش هم شکممو ماساژ دادن
مامان نیلا🐥 مامان نیلا🐥 ۱ ماهگی
داستان سزارین من
اول از همه من روز شنبه نامه سزارین اختیاری رو از دکترم برای روز چهارشنبه گرفته بودم
دوشنبه صبح ساعت ۹ خواب بودم یهو تو خواب حس کردم خودمو خیس کردم
خیلی حس بدی بود
بلند شدم دسشویی رفتم نوار گذاشتم همینجوری آب ازم میرفت به دکترم زنگ زدم گف برو بیمارستان منم میام
به شوهرم که محل کار بود زنگ زدم و با مامانم و شوهرم راهی بیمارستان شدیم
تو کل مسیر شلواری که پام بود هم خیس شده بود و دردهای نسبتا شدیدی داشتم ولی چون تصمیمم سزارین بود اصلا دوست نداشتم بشمرم دردارو
رسیدیم بیمارستان و مستقیم رفتم بلوک
خوابیدم رو تخت و nst رو وصل کردم من دردام شدید تر میشد مامای بلوک اومد گفتم من خیلی درد دارم به برگه nst نگاه کرد گف اوه خیلی دردات زیاده باید معاینه شی
واییییییییییی نگم از معاینه خیلی دردناک بود خیلی زیااااد
یهو گف ۶ سانت بازی و نمیشه بری اتاق عمل
میخواستم همونجا گریه کنم
گفتم به دکترم زنگ بزنید بیاد چون من قول سزارین ازش گرفته بودم
خلاصه یه خانوم مامای دیگه اومد آنژیوکت زد برام اصلا درد نداشت و سرمم رو وصل کرد
دکترم اومد بعد احوال پرسی گف باید معاینه شی معاینه کرد گف ۶ سانتی ولی سر بچه خیلی بالاس و سریع حاضر شو بریم تاق عمل
ماماهای بلوک به دکتر میگفتن تو قول دادی یه شکم اول طبیعی بیاری نیاوردی اینو بذار بزاد اینجا 😐 خلاصه کلی بهشون برخورده بود
یه خانوم مامای دیگه اومد سوند رو وصل کرد اونم هیچ دردی نداشت حتی میگفتن بعدش سوزش داره که به نظرم اصلا زیاد نبود و کاملا قابل تحمل فقط تا اینجا نه درد طبیعی بد بود نه هیچ درد دیگه چون همه قابل تحمل بود و بعدش رفتیم اتاق عمل
اتاق عمل رو تو پارت بعدی میگم کامل
مامان شاهان مامان شاهان ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان پناه👧🏻🍭🍼 مامان پناه👧🏻🍭🍼 ۴ ماهگی
پارت سه تجربه سزارین
خلاصه که منو با ترس و لرز و تنها تنها بردن سمت اتاق عمل رفتیم من و پیاده کردن تحویل دادن همه چی آماده بود ولی دکتر بیهوشی و نمیتونستن از خواب ناز بیدار کنن😂😑حالا بعد کلی منتظر موندن اومد و گفتن برم اتاق عمل اصلا تصوراتم از اتاق عمل اونجوری نبود یه جای درهم برهم و ساده ی تخت نازک وسط اتاق گفتن بخواب روش انقد پاهام داشت میلرزید ک تخت داشت تکون میخورد ی آقاهه خوش برخورد اومد گفت نترس و بچت چیه و فلان بیسان ک مثلم آروم کنه منو و ولی نشدم 😂 دستگاه فشار و بهم وصل کردن دوتا جای دست گذاشتن هر طرف تخت دستامو صاف باز کردن رو اونا ی آقای دیگ اومد و گفت پاشو بشین نشستم کمرمو باز کرد حس کردم ک پنبه کشید روش و یهو ی سوزن زد ک اینم اصلا درد خاصی نداشت و مث ی آمپول ساده بعدش یهو من انگار چیزی ریختن تو پاهام و گرم شد
پرسید گرم شد پاهات گفتم آره دراز کشیدم کم کم حسشون نکردم دیگه پاهامو اینجوری ک شد من اینبار دستام شروع کرد ب لرزیدن از بیخ داشت میلرزید همه چیو تکون میداد اونجا قشنگ دکترم اومد داخل چند نفر دیگ اومدن و لباس هاشون و پوشیدن فشارم رفت رو ۱۶ یهو همش از ترسی بود ک داشتم اونجا یلخضه گرخیدن دیدم ک دکتر بهشون گف اینجوری باشه باید بعدش منتقلش کنیم ای سی یو واااایییی من باز بدتر شدم😂اومدن پرده رو کشیدن جلو صورتم همش باهام حرف میزدن ک اینجوری نکن آروم باش اسمشو چی میخوای بزاری منم همه حواسم اونجا بود ی کوچولو دید داشتم می‌دیدم ک دارن رو شکمم دست کاری میکنن ی حسی هم داشتم مث کشش می‌فهمیدم ک دارن دست میزنن ب شکمم همش ب آقاهه میگفتم من بخدا بقزان بی حس نشدم من دارم میفهمم 😂.......
#بارداری
مامان نیلا🐥 مامان نیلا🐥 ۱ ماهگی
خب پارت دو داستان سزارین
وارد اتاق عمل شدم نگم که چه استرسی داشتم و مثل بید میلرزیدم منو تحویل اتاق عمل دادن مستقیم رفتم رو تخت اتاق عمل نشستم آمپول بی حسی به کمرم زدن و اصلااااا هیچی حس نکردم واقعا خیلی خوب بود و اصلا درد نداره نگران نباشید
آروم کمکم کردن خوابیدم دستامو بستن پرده رو کشیدن و دکترم کارو شروع کرد همش حس میکردم دکترم داره با شکمم کشتی میگیره 😅 یعنی فشار رو حس میکنید ولی به هیچ وجه متوجه درد نمیشید
دخترم به دنیا اومد آوردن نشونم دادن و بردنش کاراشو انجام بدن
دکتر منم داشت بخیه میزد و من همینجوری داشتم میلرزیدم بهم آمپول زدن لرزشام رفت و عملم تموم شد بردنم ریکاوری تو ریکاوری یه بار ماما شکممو فشار داد یه بار دکتر که بی‌حس بودم متوجه نشدم بعد که حسم رفت ماما اومد گف باید ماساژ بدم منم سفت‌ دستشو گرفتم و نمیذاشتم چون خیلی ترسیده بودم اما آروم فشار داد و خیلی درد نداشت
موقع تحویل به بخش هم دوباره پرستاری که اومده بود منو تحویل بگیره فشار داد که اونم درد نداشت البته درد داشتااا ولی قابل تحمل بود
پارت بعدی رو هم سعی میکنم زود بذارم از لحظه ای که وارد بخش شدم
مامان yamin🧿nikan مامان yamin🧿nikan ۱ ماهگی
سلام مامانا میخوام از زایمانم بگم تاریخ زایمانم ۳۰ ابان زده بودن من ۲۴ رفتم گفتم اخرین سونو بدم وقتی رفتم گفتن بچه درشته چهارکیلو نیم هس اب دور جنین هم ۵ و ۶ هس گف زودی برو بیمارستان خلاصه خیلی ترسیدم نمیدونم چرا بغض داشتم میخواستم گریه کنم زودی رفتم خونه ی دوش گرفتم وسایلارو برداشتم با مامانم اینا رفتیم بیمارستان اونجا بستریم کردن ب دکتر گفتم با این اوضاع سزاربن میشم؟گف ن طبیعی میاری مشکلی نیس خلاصه با کلی ترسو لرز لباسامو عوض کردم رفتم روتخت تو زایشگاه انقد جیغ میزدن من هی استرسم بیشتر بیشتر میشد خلاصه ی پرستار خوش اخلاق اومد ی ازمایش گرف ازم بش گفتم من نمیخوام طبیعی زایمان کنم گفتم هزینشو میدم سزارین بشم گف بذا با دکتر هماهنگ بشم بعد گفت نباید کسی بدونه خلاصه رف اومد گف دکتر قبول کرده ی شماره کارت داد گف بزن ببریم عمل گوشیم همرام بود ب همسرم گفتم پولو زد منو بردن اینم بگم اونجا ی خانوم خیلی سخت زایمان کرد خیلی سخت دلیلشم وزن زیاد بچه بود خلاصه دیگ منو بردن سوند و امپول بی حسی اصلا درد نداشت تو اتاق عمل هم اصلا ن حرف زدم ن سرمو تکون دادم ک بعدا سردرد نشم اتاق عمل عالی بود ماساژ شکمی هم تو بی حسی انجام دادن برام واقعا خوب بود ولی بعد اینکه بی حسی رف دردام شروع شد با امپول اینا بزور کنترل میشد و اینم بگم تنا چیزی ک خیلی خیلی برام سخت بود وقتی فردای عمل ک گفتن پاشو راه برو واقعا سختو وحشتناک بود قشنگ گریه میکردم دکتر ک اومد بالاسرم بش گفتم چرا انقد بدحالم نسبت ب این مریضای سزارینی گفت تو شکمت بزرگه برای همین....راسی اینم بگم پسرم با وزن ۳کیلو ۲۵۰ گرم بدنیا اومد سونو کلا اشتباه گفته بود بقول دکترم میگف لابد حکمتی بوده خلاصه شکر خدا تموم شد
مامان هدیه امام حسین مامان هدیه امام حسین ۲ ماهگی
رفتم اونجا نشستم روی یه تخت کف خم کن کمرت و سرت رو یه آمپول زدن به وسط کمرم گف پاهات داغ شد گفتم نه گف دراز بکش گفتم بی حس نمیکنین گف چرا دکتر اومد دستامو بستن یه پارچه جلو روم بستن منم می‌لرزید دستام دکتر میگف استرس داره منم هی میگفتم بی حس نشدم هنوز فلان از شدت استرس دیدم یهو صدا گریه بچه اومد با خودم میگفتم منکع بی حس نشدم بچه من نیس دیدم پرستاره بچه رو خشک‌کردن آورد کنار صورتم گفتم دختر کنه گف اره فقط اشک‌میریختم گفتم سالمه گف بعله ماشاالله یه دختر خوشگل دیگه آورد بوسش کردم بردش بعدش فقط میلرزیدم آنقدر استرس داشتم بی حس شده بودم نفهمیدم اصلا یهو تهوع دست داد بهم گفتم میخام بالا بیارم کف بیار دیگه زور میومد بهم ولی بالا نیاوردم به آمپول زدن تو سرمم بردنم به جایی نمی‌دونم ریکاوری بود چی بود دیگه نفهمیدم خوابم برد یهو همون پرستاره اومد گفت نمیخای شیرش بدی اومد سینمو کرد دهن دخترم شیرش داد رف بعد اومدن شکمم فشار دادن درد داش واقعا بعد ده دقیقه دوباره اومد فشار داد بعد بردنم تو بخش ساعت ۱۰ نیم گفتن تا ۶نیم چیزی نخوره میومدن شیاف میزاشتن مسکن میزدن تو سرم سرم خوراکی هم زدن درد داشتم بلاخره گذشت گذشت شب هم ساعت ۱۱ اومد سوند باز کرد گفت بشین لب تخت نیم ساعت بعد پاشو یکم راه برو برو سرویس دیگه خلاصه گفتم امیدوارم مفید باشه براتون