پسرم قبل به دنیا اومدن داداشش رابطه ی خیلی امن و درستی با غذا داشت ...طوری بارش اورده بودم ک تا سفره رو مینداختیم می اومد کمک میداد و با علاقه به غذا خوردن مشغول میشد ، عاشق امتحان کردن مزه های مختلف بود ....بدون ترس هر چیزی رو امتحان میکرد و از همه چیز خوشش میومد ..
توی رستوران مثل یه آقا قاشق و چنگال دستش میگرفت و تا آخر غذاشو میخورد بدون دخالت من یا پدرش ...
همه چیز خوب بود تا اینکه .....
من رفتم برای زایمان ...با اینکه همه چیز طبق خواسته خودش و از قبل برنامه ریزی شده بود ولی وقتی من بیمارستان بودم و نوزادم بستری بود پسرم ویروس گوارشی گرفت و مامانم و داداشم و پدرش ازش مراقبت میکردن و دکتر میبردن ....حدود ۱۰ روز پسرم مریض بود و از اون ببعد همه چیز تعقییر کرد😢😢😢😢😢
از حال روحیش بگیر تا جسمی و میل ب غذا ....
اونقدر بغض دارم که اصلا گریه آرومم نمیکنه
یکساله ک پسرم روز به روز لاغر تر میشه . من نمیخوام چاق و تپل باشه فقط میخوام مثل گذشته با عشق و میل غذا بخوره شاد باشه ....
این یکسال نمیدونم چطور گذشت ....😢
من افسرده بودم و عصبی و خسته و بیخواب ....بدون کمکی
حالا موندم باید چیکار کنم
پسرمو چندین بار دکتر بردم ، بدون اینکه روش و راهکار درستی بدن با یه کیسه پر از مولتی و اشتها اور و زینک برمیگردم خونه و باز همون آش و همون کاسه ...
پسرم روزی یک وعده بیشتر نمیخوره و اون وعده ک میخوره هم حجمش به اندازه غذای بچه ۷ ماهه😢 ی پیاله کوچیک مربا خوری !

مامانم هر روز زنگ میزنه میگه تروخدا ی کاری کن یا بفرستش پیش من فایده نداره . خواهش میکنم اگه راهکار درستی دارید که نتیجه داده باشه دریغ نکنید .

۱۲ پاسخ

بنظرم پسرت از اومدن بچه دوم آسیب دیده و اینکه خودتون میگید افسرده شدید و شرایط زندگیتو کامل تغییر کرده شما اصلا روی قرص و مولتی و اینا کار نکن هر چیزی که هست مربوط به روحیه میشه …. توجه بیشتر میخواد ایا هنوزم مثل قبل رستوران و گردش و غذاهای خوب به راهه؟ دوباره شرایطو مثل قبل کنید

اول اینکه از توجهت نسبت ب کوچیکه کمتر کن ی مدت دوتایی خودتون دوتا یا خودت و پدرش و پسرت کوچیکه رو‌بده ب مامانت واسش اسباب بازی بخر ببرش پارک خانه بازی هی بهش توجه کن از علاقتون بگید از اینکه خیلی خوشحالی ک‌ ی داداش قوی و خوبه واسه اون کوچیکه حداقل یکماه باید ی جوری نشون بدی ک متوجه بشه اونم ب اندازه کوچیکه دوست دارین ولی حواستونم باشه زیاده روی نشه ک بد عادت نشه و اینکه گاهی ازش بخواه توی آشپزی کمکت کنه بگو بیا باهم غذا درست کنیم ببینم دستپخت تو چطوره شاید اینطور خوشش بیاد و ب روال سابق برگرده

با مشاور کودک صحبت کن

من این کارو کردم و نتیجه گرفتم
باید روی سفره بذاریش کنارِ بچهای همسن یا کسی ک خوش اشتها باشه وقتی اوناو ببینه ک هی به به چه چه کنن خودش اشتهاش باز میشه
منم همیشه تا دوسالو نیمی دنبال هلن بودم ک غذا بخوره ولی این روشو امتحان کردم جواب داد

پسرمنم همه غذا هارو میخورد ولی ۲سال پیش که مریض شد دیگه نمیخوره.باید کم کم بهشون زمان بدیم عزیزم شرایط روحی خودتم درست کن.خیلی سخته ولی چا ره ای نیست

احتمالات زیادی هست مثلا همین مامانهای دیگه گفتن، ولی اگر بچه شما در برابر خوردن چیزهای جدید مقاومت میکنه یک بخشی از رشده و طبیعیه.
بهش مرتب بگو دوست دارم یکهو بگیرش بغل تو گوشش بگو دوست دارم و بوسش کن، چون خودتون میگید بعد از تولد دومی اینطوری شده شاید احساس کمبود میکنه سعی کن براش جبران کنی.
ما فکر می‌کنیم وقت گذروندن با بجه‌ها یعنی حتما باهاشون بازی کنیم ولی میشه با بچه هم وقت گذروند و هم کارای خونه رو پیش برد مثلا دوتایی ظرف بشورید، آشپزی کنید و‌ ...
مرتب بهش بگین من سه تا مرد خونه رو خیلی دوست دارم.

قربونت بشم به خودت عذاب وجدان نده.درسته همه این موارد اثر میزاره ها ولی پسر دوستمم مثلا بچه اش بچگی خیلی خوش اشتها بود تپلو و قد بلند خیلی به نسبت رایان من تپلی تر بود.الان نه مرغ میخوره نه گوشت و...یکم برنج سفید خالی میخوره خیلیم لاغر شده اون که تک فرزند.بچه ها مودشون هی عوض میشه.اگه خیلی حساسیت نشون بدی ولی ماندگار میشه.خلاصه ی چیزایی هست که بچه ات بهش علاقه داشته باشه ی مدت فقط همونارو درست کن فقط که بخوره.دیگه خیلی زوم نکن رو این مساله فکر نمیکنم قدو وزنش زیر خط سبز باشه.اگه نبود همین کارو بکن فقط.

رستوران

یه باردیگه 3تایی برین مسافرت

گاهی کوچیکه رو بذار پیش باباش و با بچه بزرگترت برو جاهای جدید،فقط جدید

دخترمنم همینطور کلا بدغذا بود همیشه من باید غذاش میدادم الان خیلی بدترم شده از وقتی داداشش دنیا اومده
کلا حجم دو تا قاشق غذا خوری بخوره

پسر منم همینه خیلی بده واقعا از وقتی دخترم اومده انقد لاغر شده که چهرش عوض شده هیچی نمیخوره شاید دو روزی یه وعده همیشه هم ناراحته ولی قبلا همیشه چهرش شاد و خندون بود ..باید توجه بیشتری بهش بکنین یه وقتایی اگر شرایطش رو دارین کوچیکه رو بزارین پیش کسی با پسر بزرگتون برین برین رستوران مثل قبل

سوال های مرتبط

مامان شاهزاده کوچولو مامان شاهزاده کوچولو ۵ سالگی
سلام خانما امروز اولین روز برد پسرمو بردم مهد چهارسالشه مربیش کلی چیز گفت بگیر منم گرفتم بردم خوراکی میوه چیزا که برا مهد لازم بود کلن یه میلیون شد رفتم دنبالش مربیش گفت به پسرت بگو دوستاشو نزنه خوب پسرم تا کسی دست روش بلند نکنه نمیزنه که هیچی نگفتم به مربی گفتم باش میگم بهش بعد میخواستم بیارمش خونه نمیومد به زور آوردمش جیغ میزد رفت او اتاق در میخواست ببنده من نیام خورد به یه دختربچه مربی رفت بغلش کرد بوس کرد منم پسرمو آوردم بیرون بهش گفتم برو از مربی معذرت خواهی کن بگو دیگه تکرار نمیشه رفت گفت مربی گفت مامان این دختر بچه رو دخترش خیلی حساسه آخه منم گفتم همه رو باهاشون حساسن گفت ن اینا یه جور دیگه حساسن هیچی نگفتم اومدم یکم عصبی شدم اولش که پسرم من روز اولش بود باید مربی درک می‌کرد بعدشم اگه اون رو بچش حساسه من هستم اومدم بیرون پسرم گفت دوستم منو زده الان چیکار کنم لطفا بهم بگید من ماهی دو میلیون میدم یکم بچم اجتماعی بشه آروم بشه ن اینکه ازش ایراد بگیرن بچس خوب بنظرتون مهدشو عوَض کنم یا با مربی حرف بزنم چیکار کنم لطفا کمکم کنید
مامان رایان مامان رایان ۵ سالگی
امروز خیلی خوش گذشت ولی کمی نگران شدم بازم.امروز ۵تا بچه بود همراهمون که اولین بار باهم بیرون میرفتیم. ۴تاش اوکی بود ولی یکی خیلی دست به زن داشت و فحش زبان اونم چه فحشایی میداد و احتماالا دیگه جایی اونا باشند من نمیرم واقع واسه خاطر اون.اما نگران مدرسه شدم اون نیمه دوم بود و ۹ ماه بزرگتر از پسر من ماشالله خیلیم تپل بود قدشم بلند بود از لحاظ قدی باز زیاد فرق نمیکردند ولی وزنی مطمئنم ۱۰ کیلو بیشتر از پسر من بوود.همه بچه هارو با وجود اینکه من کنارشون بودم خلاصه زد و موقع زدنم اصلا رحم نمیکرد هرچی تو دستش بود باهاش میزد در حد اینکه شاید اگه ما نبودیم بچه هارو میتونست آسیب برسون. حتی بکشه.اگه بچه ام با همچین بچه هایی هم مدرسه ای بشه چی باید کرد.چرا آموزش پرورش گیر نمیده به مدارس که قبل ورود از بچه ها و والدین تست سلامت و روان بگیر و خانواده هارو بر اساس سبک‌تربیتی جدا کنه.والا من ۵ سال کل عمر و جون و وقتمو گذاشتم برای تربیت پسرم با کسی که بچه اشو ول کرده تو کوچه پس کوچه تربیت کوچه بازار داره فرق داره .اصلا بحث دفاع از خودم نیست اینجور بچه ها کلا تربیت نشدند که حتی موقع زدن آگاه باشند که چطوری بزنند حداقل بچه مقابل آسیب خاصی نبینه.مقابله باهاشون مثل مقابله با ی ببخشید که اینو میگم در مورد ی بچه مثل مقابله با ی حیوان وحشی رام نشده اس.ی بچه ۵،۶ ساله که نمیدونه چطوری با ی بچه روانی مقابله کنه اون حرفایی که ما یاد دادیم به بچه رو که حالیش نمیشه اونا برای بچه های تربیت شده جواب نه اینا.والا دلیلی که این همه هزینه کردم برای پیش دبستان و مدرسه رایان فقط برای اینکه با همچین بچه هایی شانسش کمتر باشه روبه رو شه🥲
مامان شکوفه های سیب🌸 مامان شکوفه های سیب🌸 ۵ سالگی
سلام دوستای خوبم ممنون از احوالپرسی ها ودعا های خوبتون 💚 درمورد افتادن پسرم از ارتفاع یک متری بگم که بردمش دکتر با اسنپ رفتم .
سریع سی تی اسکن گرفتن و دکتر جراح وعمومی دید گفت خداروشکر نرماله ، دلیل استفراغش هم گریه ی زیاد بوده .
چندساعت بستری بود و تحت نظر بعد مرخص شدیم
دکتر گفت اگه سردرد مداوم و گریه های شدید، هوشیاری کم و تاری دید داشت حتما مراجعه کن .
درمورد افتادنش هم قضیه این بود که پسرم انجیر خورده بود و صورتش و دستاش خیلی چسبناک و کثیف شده بود .
توی ظرفشویی دستها و صورتش رو شستم، داشتم صورتش روخشک میکردم که در قوری که دست پسرم بود ( عاشق در قوری و کتری و قابلمه و در بطری شیر و نوشابه و پماده ، کلا این چیزا ک گفتم توی خونه ی ما در هاشون گم و گوره )

از دستش افتاد پایین. من دیدم رفت زیر کابینت پسرم گریه کردکه میخوامش ...رفتم بیارم دیدم از بغل دست من افتاد با پیشونی 😢
تا بلندش کردم استفراغ کرد و کلی گریه و چشم چپش ورم کردوکبود شد و بقیه ماجرا .....

همش تقصیر من بود . باید مراقبش میبودم😟
مامان مهتا مامان مهتا ۴ سالگی
مامانا حال روحیم خیلی خرابه بااینکه دخترم به شدت اذیت می‌کنه توخوذدن خوابیدن حتی به لحظه براخودش بازی نمیکنه دایم چسبیده به من یاباباش برا بازی و بیرون اصلا بدون من جایی نمی‌مونه حتی با باباش وحتی یه دقیقه وقت بزاخودم ندارم شوهرم خسته شده میگه بفرست مهد باید بره پیش یک میگه اونجا بازی می‌کنه خسته شدم دایم میگه بازی کنین اما من و دخترم تاحالا اصلا ازهمه جدانبودیم حتی برا یه روز چون کسی رو نداشتم دایم نوخونه بامن بود همه جا حالا می‌دونم مهتا بدون من مهد نمی‌مونه منم بدون اون تو خونه نمیتونم بمونم بااینکه به شدت خستم امافکراینکه از دو بعداز ظهر تاهفت نیست وبایدتوخونه بدون اون باشم نمیتونم تحمل کنم هیچ‌چیزی لذتی ندارن بدون اون نه ببرون نه خوردن تنهایی حتی به بستنی نمی‌دونم چه مرگمه به شوهرم میگم نمیتونم بفرستم مهد تحمل کنم دوتایی خسته ایم فقط ترخدا شعارندید سال دیگه بایدبغرستی اجباره خودم می‌دونم این حال لعنتی وچه کنم
مامان جوجه👶 مامان جوجه👶 ۵ سالگی
خیلی اعصابم خرابه یه بچهه پنج سالشه تو پارک پسرم باهاش دوست شد بعدش متوجه شدم بچه مشکل حسی و ارتباط گیری داره، با پسرم جور شد طوریکه هر بار پسرم میرفت تو پارک میفتاد دنبال پسرم با هم دنبال بازی کنن پسرمم دوستش داشت.
حالا پریروز بچم داشت بستنی میخورد از دستش یهو گرفت کلی گریه کرد بعد دوباره واسش گرفتم افتاد دنبالش بستنی دومو بگیره بچمو هول پسرمم باهاش قهر کرد بعد بچهه هی میومد پسرمو هول میداد من نمیزاشتم پسرم هولش بده چون میدونستم متوجه نمیشه تا دیشب باز اومد چند بار حین بازی هولش داد ب این منظور ک بیا بازی کنیم پسرمم دو بار بدجور هولش داد و عصبی شده بود خیلی بد خورد زمین بار دومم افتاد تو شمشادا ک تیغ داشت ولی چون مشکل حسی داره دردو متوجه نشد، خیلی اعصابم داغونه یاد دو تا صحنه میفتم هر دو بارم دعواش کردم ولی خیلی عصبی شده بود طوریکه اومد خونه گفت مامان من از دوستم متنفرم همض منو میزنه بستنیمو میگیره، اگر از رو درک اذیت میکرد به مامانش تذکر میدادم
خیلی حالم بد میشه یاد صحنه ای ک انداختش تو شمشادا میفتم😭 اونم ده بار هول داد ولی یه هول اروم میداد میخندید ک بیا بازی کنیم