۴ پاسخ

عزيزم دكترت كى بود؟

ولی عزیزم مبارکت باشه بالاخره بچه شماهم بدنیا اومد خیلی خوشحالم برات حالت بهتر شد عکسشو برامون بفرست

چه خوب

وای الاهی سوزن بی حسی اصلا درد نداشته واست

سوال های مرتبط

مامان پری ماه مامان پری ماه ۳ ماهگی
بعد بردنم داخل و گفتم من بیهوشی نمیخوام ، اسپاینال کنید ، دیگه سوزن که زدن توی کمرم یه مقدار درد داشت اما قابل تحمل بود و بهم گفتن سریع دراز بکش ، بعدش دکتر خودم اومد و کلی باهام گفت و خندید و سر به سرم گذاشت که استرس نداشته باشم ، ماماهای اتاق عمل هم خیلی خوب بودن و مدام باهام شوخی میکردن که جو واسم سبک باشه ، لحظه ای که تیغ رو کشید روی شکمم اصلا چیزی نفهمیدم فقط میترسیدم به دکترم گفتم اگر حس کردم چی گفت حس نمیکنی نگران نباش ، چند دقیقه گذشت و یه دفعه دیدم دکترم داره میگه وای قربونت برم چه دختر پر مویی چتری زده واسمون ، و چند لحظه بعد صدای گریه دخترم اومد ، انقدر گریه کردم و دعا کردم در اون لحظه که خدا میدونه ، آوردنش گذاشتنش روی صورتم باهاش حرف زدم اروم اروم شد ، بعدم نیم ساعت بخیه زدن زمان برد و ساعت ۱ بردنم ریکاوری ، اونجا یه ماما اومد بالای سرم و یک ساعت سینه من رو با دست گرفته بود که بچه بتونه شیر بخوره ، باهام حرف میزد که دخترت خیلی خوشگله و کل اتاق عمل میان میبینمش حالا
مامان حلما مامان حلما ۶ ماهگی
رفتم داخل کمکم کردن برم روی تخت عمل گفت شونه هات بنداز شل بگیر خم شو من با زدن امپول توی کمرم قلقلکم میگرفت هی تکون میخوردم اونم هی امپول در میورد دوباره میزد تو کمرم من اشکم در اومده بود میگفتم بخدا درد نداره قلقلکم میاد چقدر اون لحظه وحشتناک بود تنها قسمت بد عملم همون امپول بود.. بعد زدن امپول زود کشیدنم بالا دراز کشیدم پاهام داغ شدن دکتر اومد روی شکمم بتادین میکشید من حس میکردم گفتم من هنوز حس میکنم گفتن نه چیزی نیست بعد از چند دقیقه تخت تکونای بدی میخورد من حالم بد شد تپش قلب شدید گرفتم و حالت تهوع و نفس تنگی مجبور شدن بیهوشم کنن وقتی صدای بچمو شنیدم گفتن ببینمش اوردنش من فقط مژه هاشو دیدم گفتم قربونت برم مامانی و بیهوش شدم دیگه هیچی نفهمیدم حتی صدای گریه های بچه رو نمیشنیدم.. بعد از تموم شدن عملم قبل اینکه ببرنم ریکاوری من بهوش اومدم و پرسیدم بچم کجاست تعجب کردن که چقدر سرحالی😂ولی من خیلی حالم خوب بود انگار سبک شده بودم بردن ریکاوری با پرستارا چقدر حرف زدم
مامان آقا فرهان🧸⚽️ مامان آقا فرهان🧸⚽️ ۱ ماهگی
پارت دوم
ساعت ۱۱زنگ زدن که منو ببرن اتاق عمل و با ویلچر منو بردن اونجا چندتا سئوال پرسیدن و باهام حرف زدن تا استرس اگه دارم برطرف بشه تا نوبت من شد رفتم داخل اتاق که بنظرم خیلی جالب بود دکتر بیهوشی اومد و بهم اطمینان داد که آزارم نمیکنه و ازم خواست که همراهیش کنم با کمک پرستار خم شدم و آمپول بی‌حسی زده شد و باید بگم مثل زدن سروم بود آمپولش فقط یه لحظه تو نخاع حس تیر کشیدن میده و به دقیقه نمی‌کشه که بی حس بی حس میشی درازم دادن و ماما شکممو ماساژ داد تا کامل عصب شکمم بی حس بشه بعد جلومو پارچه گذاشتنو دکتر اومد و شروع شد اون تایم یه ماما کنارم بود تا من نترسم و چک می‌کرد تا حالم بد نشه
سر ساعت ۱۱و۲۵دقیقه موقع ساکشن کردن کیسه آب شکمم یهو رفت پایین و صدای بچم در اومد🥹
و بهم نشونش دادن و گذاشتن رو تخت و اومدن سراغ من تا جفت خارج بشه بعد اون یه لحظه تهوع گرفتم که سریع آمپول زدن که خوب خوب شدم بعد انجام کارا پسرمو آوردن و گذاشتن رو صورتم یعنی بهترین حال جهان بود برام بوی بهشت صورت نرم و گرمش اصلا نمیتونم خوب بودن اون لحظه رو با کلمات توصیف کنم
مامان گوگولی🩷 مامان گوگولی🩷 ۱ ماهگی
تجربه سزارین
پارت سوم
تا دکترم اومد ساعت یه ربع به ۷شد که رسیدم به فوبیای دوم یعنی سوزن بیحسی رسیدم
دکتر بیحسی خیلی خوب بود اون رو هم اصلا متوجه نشدم
دکتر دست بکار شد و بعد ده دقیقه صدای دخترم رو شنیدم نشونم دادش و مشغول بخیه زدن شد
من چون اورژانسی بودم ساعت سه ونیم گشنم شده بود نون و پنیر خورده بودم موقع ربکاوری حالم خیلی بد شد حالت تهوع گرفتم که برام یه امپول زدن خوب شدم ولی باز حس سنگینی خیلی بدی داشتم گفتن باید تحمل کنم
برپنم تو بخش گفتن تا ساعت ده شب تکون نخور و چیزی نخور
کم کم بیحسیم از بین رفت و چشمتون روز بد نبینه کل بخش تو دهنم بود انقد داد میزدم از درد
دردام حالت انقباض بوذ نه شیاف خوبم میکرد نه مسکنی ک توی سرم برام میزدن
یکی از پرستارا اومد گفت این دردات همه مال سونده باور نکردم
تا اینکه به ساعت ده رسیدم سوند رو کشیدن یه عالمه خون ازم رفت و تمامممممم دردام از بین رفت انگار نه انگار تا حالا من بودم داد میزدم
کم کم بلندشدم راه رفتم بدون کمکی و انگار نه انگار من بودم عمل کردم
مامان مهرسام🍓 مامان مهرسام🍓 روزهای ابتدایی تولد
اول از همه بگم‌ هرکسی توان و بدنش متفاوت ممکنه یچی برای من خیلی درد ناک باشه اما برای کسی نه یا برعکس، من سزارین شدم و اختیاری بود،
۳۶هفته۲روز با حساب انتی زایمان کردم علت این که زود زایمان کردم این بود که دهانه رحمم سه سانت باز بودو سر بچه داخل لگن بود
من درد داشتم مثلا کمر درد و درد پریودی و درد کشاله ران و درد واژن و این چیزا اما اونقدر شدید نبود یعنی حتی از موقعی که پریود میشدمم درداش کمتر بود دیشب دو سه ساعت درد پریودی گرفت و بد لکه خون دیدم بیمارستان گفت خطری نداره فردا بیا منم دردم آروم شد اما تاصبح نخوابیدم دوباره ساعت پنج و نیم بود که خون دیدم و دردهای پریودی و کمر درد خفیف شروع شد بد تازه از اون ساعت بود که حس فشار به واژن داشتم و حس دستشویی همش حس میکردم یچی میاد اما نمیومد ترشح هم زیاد داشتم مخصوصا سفید و غلیظ کشدار، دیگه صبح یه دوش گرفتم شیو سرسری کردم و اومدم بیمارستان ساعت تقریبا نه بود اومدم گفتن معاینه گفتم نمیشه انجام ندین که گفتن نه موقع معاینه چون واژینیسموس دارم خود یه خود خودم جمع میکنم و خیلی اذیت شدم ماما هم واقعا بد اخلاقی کرد موقع معاینه وقتی دستشو آورد بیرون کلی خون بود و زیر منم خونی شد کلا خیلی گریه کردم و کلا میلرزیدم بد معاینه هم جای دلداری بدتر ترسوند منو گفتن طبیعی میخوای یا سزارین گفتم سزارین نامه دارم بد گفتن تامین نمی‌ده و فلان از الان بگیم طبیعی بیار و... گفتم نه اوناام زنگ زدن دکتر
مامان فسقلی مامان فسقلی ۲ ماهگی
تجربه زایمان من پارت نهم
خلاصه من رسیدیم اتاق عمل و من از ویلچر اومدم پایین دکتر برو رو تخت نشستم دکتر بیهوشی اسممو پرسید بعدم من گفتم امپوله درد داره؟ گفت نه اصلا نشونم داد گفتم من میترسم همچنانم گریه میکردم گفت درست بشین و تکون نخور سرتم پایین باشه نترس من چون میترسیدم گفتم یکی از دستم بگیره یه خانم از دست و سرم گرفت امپول بیحسی رو زدن هیچی نفهمیدم اندازه امپول عضلانی درد نداشت بیخود استرس داشتم گفتم وای پاهام داغ شد همونجا خابوندن منو سوند رو زدن میگفتم توروخدا نگاه نکنید خجالت میکشم مردا میگفتن نه نگاه نمیکنیم راحت باش
عملم شرو شد منو یه تهوع گرفت وای نگم هی اوق زدم چیزی نبود گفتن بالا بیار نترس ولی فقط اوق میزدم ب دکتر بیهوشی که بالا سرم بود گفتم اقای دکتر شکممو بریدن؟! گفت نه شکمتو نمیبرن نترس لیزریه گفتم یعنی چه! گفتن این جدیده اومده از رو شکمت بچه رو میاریم بیرون😂چون ترس داشتم شوخی میکرد و بله به ۱۰دقیقه نرسیده بود صدای اقای خوشتیپم اومد قربونش برم ❤️😍گریه کرد منم با اون صدای بلند گریه کردم خداروشکر کردم تو دلم برا کسایی که بچه میخان همون لحظه دعا کردم
گفتم مو داره؟ گفتن بافت میزنی همون لحظه یه پسر کچل گذاشتن سینم😂🥺
گفتم وای چه کوچولو چه کچل گفتم چن کیلوعه گفت وزن نشده هنوز ۳.۵۰۰ وزنش بود بعدا گفتن
اصل ماجرا شرو شد
مامان عطرین و آریا🩷🩵 مامان عطرین و آریا🩷🩵 ۱۷ ماهگی
۲
همسرم لباس های نوزاد اورد ولی گفتن فقط یه لباس ما خودمون سرهمی میکنیم تنش من جلو‌دکمه برده بودم قبول نکردن گفتم تبرکه به ضریح امام رضا میخوام تنش کنم نزاشتن یه لباس دیگه بردم با اغوشی و مایبیبی وقتی رفتم وارد سالن شدم اصلا اون ارامش پارسال نبود شلوووغ یکی جیغ میزد یکی مریض جابجا میکرد اصن یه اوضاعی بود یه عالمه مریض یه عالمه دکتر هرکسی میومد مریض خودشو میبرد تو اتاق که بعد ده دقیقه اومدن دنبالم منو بردن اتاق عمل بشدت میترسیدم اصلا کلا سست شده بودم ولی همه سعی میکردن سربسرم بزارن تو اتاق عمل خیلی باهام شوخی میکردن میگفتن سال دیگه نیای دوباره
دکتر بیهوشی خیلی مرد اقایی بود گفتم من نمیرم بچه کوچیک دارم میخندیدن وقتی سوند گزاشتن سرم وصل کردن ،،نوبت بیحسی شد منم از بیحسی کمر میترسیدم هرچه میگفت شونه هات بنداز خودم سفت کرده بودم این بدتر کرده بود طول کشید هی میگفتن نمیزاری تا بالاخره دااااااغ شدم حس کردم پاهام داره میره بالا دهنم شد خشک و سریع خوابوندنم دستام بستن و پارچه ای کشیدن جلو صورتم دیدم خانم دکتر اومد بهم سلام کرد منم گفتم پارسال خیلی راضی بود گفت دفعه بعد قبولت نمیکنم😀 تا چندسال دیگه گفتم نه انشالله دیگه فعلا تموم ،،دکتر رفت پشت پرده دیدم صدای اذان گوشی هاشون بلند شد و خانم مدرس نژاد (دکترم)به دکتر بیحسی گفت اقای دکتر با اجازتون و