شرایطم جوری بود که از ۳۰هفته صلح کامل برقرارشده بود.
هرروز خرید میکرد یا زنگ میزد چی میخایی برات بخرم؟!
بخاطر شرایط باید هر هفته سونوگرافی داپلروآیوجی ار میدادم.هم پای من میومد تو سونوگرافی سه ساعت چهارساعت مینشست تا نوبتم بشه.
گاهی خوب بود گاهی واقعا عصبیم میکرد.
رفتم مطب و برای دوز سوم هم دکتر امپول ریه نوشت.رفت امپول ریه خرید و منو برد درمانگاه.بعدش هم خرید کرد رفتیم خونه.واسه اینکه حوصله ام سر نره رنگ خرید دیوار اتاق بچه هارو رنگ کردم خودش هم یه روز مرخصی گرفت کمکم کرد.
باهر شرایطی بود تا ۳۵هفته خودمو کشوندم.
هراز گاهی درد داشتم.همه کارارو میکرد
ظرف میشست غذادرست میکرد من فقط دراز میکشیدم که استراحت کنم.
یه شب درد شدید گرفتم ساعت ۲صبح روی زمین نشستم. رو زانو هام دستامو گذاشتم رو مبل گریه میکردم انقدر درد داشتم.حس میکردم هرلحظه میخام زایمان کنم
اومد بالاسرم گفت بیا بخاب
گفتم نمیتونم درد دارم
بزور منو برد رو تخت حتی نمیتونستم بشینم
تا پنج صبح درد کشیدم دیکه بلند شدم رفتم حمام تنمو اب گرم زدم تنم اروم شد
رفتم خابیدم.ساعت هشت صبم با درد بیدارشدم.گفتم منو ببر بیمارستان
گفت باید برم شهرداری بعد میام میبرمت
گفتم: دارم میمیرم منو ببر
نه میتونستم پاهامو تکون بدم نه میتونستم بشینم نه راه برم تمام زیر شکم وپهلوهام درد میکرد
منو برد بیمارستان دم در پیاده شدم تا بره دخترمو بده به خانواده ام وبعد بیاد

تصویر
۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان ماهی مامان ماهی ۱ ماهگی
حتی یادم میاد یه شب تو ماشین بحثمون شد وقتی رسیدیم دم در خونه برادرش.من چون باردار بودم نیم بوت پام بود پامو گذاشتم رو گارد ماشین که زیپ کفشمو باز کنم تا رو پله خم نشم بهم گفت پاتو از گارد ماشینم بردار
گفتم دارم زیپ کفشمو باز میکنم نمیخام بردارم
یهو چنان با کفشش زد روی دست که انگشت اشاره ام کنارش پاره شد وخون میومد ازش وخیلی عادی رفته بود تو خونه برادرش وبه روی خودش نیاورده بود باافتخارم به اونا گفته بود دستشو زدم پاره کردم داره تو ماشین گریه میکنه🙃
خلاصه ما اثاث کشی کردیم.دیکه ماشین نداشتیم.چندروزی نگذشت که یهو تو ۳۵هفته دردم گرفت.انگار دوتا پام‌میخاست ازهم جدا بشه بهش زنگ زدم اما گفت نمیتونه از شیفت بیاد خونه ومن اون شب تا صبح تنهایی توخونه جدید درد کشیدم.صبح ساعت۶خوابم برد هنوز چشام گرم نشده بود یکی ملافحه از تنم کشید دید ملافحه خیسه.دیدم تازه اومد.منو برد حمام شست.از درد حتی نمیتونستم درست بشینم.گفتم منو ببر بیمارستان
گفت:باید برم دادگاه کار دارم زود میام میبرمت
رفت..خیلی راحت رفت.ازدرد رو مبل دراز کشیدم ساعت رفت ورفت شد ۱۱ظهرنیومد.زنگ زدم اژانس من رو تا سونو گرافی بود.هرکی منو بااون وضعیت وگریه میدید میخاست کمکم کنه.همه نوبتشونو دادن بهم دکتر سونو کرد گفت برو زایشگاه زایمانت نزدیکه
بااون حال با گریه هرچی زنگ میزدم خطتش در دسترس نبود.باگریه دربستی گرفتم و رفتم مطب دکترم.تازه زنگ زد که کجایی و دارم میام..
تا اومد رفت داخل به منشی گفت خانمم درد داره. زودتر بره داخل..
بانیم ساعت معطلی رفتم تو ودکتر معاینه کرد گفت دهانه رحمت۱.۵باز شده.نامه میدم برو زایشگاه
باهم رفتیم بیمارستان.اونم بعد بستری شدن من رفت که رفت
مامان پناه مامان پناه ۱ ماهگی
#پارت5
ماما هر چند دقیقه میومدم و ازم سر میزد. صب ساعت 7صبحانه اوردن من درد داشتم نمیتونستم صبحانه بخورم ماما اومد گفت چرا صبحانه نمیخوری گفتم درد دارم نمیتونم بخورم میگفت صبحانتو بخور تو هنوز میخای زایمان کنی باید انرژی داشته باشی به پرستار گفت برام یه لیوان چایی بیاره. هر طور شد چند لقمه غذا خوردم به زور
بعد صبحانه اومد و معاینم کرد گفت دهانه رحمت خیلی نرمه خوبه منم که از وقتی بستری شدم همش روی تخت دراز بودم و نمیتونستم هیچ کاری انجام بدم
کم کم دردام بیشتر بیشتر شد جوری که وقتی رفتم دستشویی درد گرفتم نمیتونستم راست بشینم وقتی از دستشویی اومدم بیرون وقتی درد گرفتم کمرمو خم کردم نمیتونستم راست کنم انگار کمرم شکسته بود
بچه هم هی زور میزد و به مقعدم فشار میومد جوری که همش فکر میکردم مدفوع دارم اصلا دست خودم نبود. ماماعه گفت بیا کمکت کنم تا بتونی ده دقیقه دیکه بری اتاق زایمان من میگفتم نمیتونم دیگه تحمل درد ندارم و اون میگفت بیا کمک کنم. من قبول کردم با دستش دهانه رحمم رو باز کردو گفت هر وقت دردت گرفت زور بزن چندتا زور که زدم دیدم یه چبزی اومد بیرون سر بچه بود گفتم اومد اومد😂😂 ساعت 11صبح رفتم اتاق زایمان
من از ساعت3صبح که بستری شدم تا ساعت 11طول کشید تا فول بشم
خلاصه رفتم اتاق زایمان و روز صندلی دراز کشیدم
مامان مرسانا مامان مرسانا ۵ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان کارن مامان کارن ۲ ماهگی
پارت ۲
رفتیم زایشگاه اونجا معاینه ام کردن خیلی وحشتناک معاینه کردن حس کردم دهانه رحمم زخم می‌شد 🥲
بهم گفتن نازک نارنجی ققط ۱ سانت باز شدی برو خونه ۴ سانت شدی برگرد 😑😒
این وسط من از کجا بفهمم ۴ سانت شدم؟؟؟؟🤦‍♀️😪
تا ساعت ۵ صبح زایشگاه بودم که ترخیص شدم وقتی داشتم بدمیگشتم گفتم از درد هم بمیرم زایشگاه بیمارستان شما نمیام 😅
رفتم خونه تا ساعت ۷ رفتم حموم زیر دوش آب گرم اسکات زدم و تو تشت آب گرم نشستم ایم وسط درد هام منظم می‌شد منم خیلی خوابم میومد هم خسته بودم هم شب نخابیده بودم بین درد هام که آروم میشدم حتی دو دقیقه میخابیدم بعد از درد بیدار میشدم 😅🥲
ساعت ۸ صبح بود که دیگه از درد حتی نفس کشیدن برام سخت بود با شوهرم رفتیم کرمانشاه بیمارستان امام حسین اونجا چون خصوصیه رسیدگی هاشون عالیه
همین که رفتم داخل دیدن از درد دارم به خودم میپیچم زودی برام تخت آوردن شهر خودمون میگن حتی اگه رو ب موت هم بودی باید با پای خودت بری سرد خونه😒🤣 و فرستادن زایشگاه .....
داده پارت ۳
مامان دیارا 💕 مامان دیارا 💕 ۳ ماهگی
#تجربه_زایمان_من
🔺قسمت سوم
روز و شبام یکی شده بود فقط ناله میکردم و درد می‌کشیدم
یه دکتر معروف بهم معرفی کردن که اورژانسی برم پیشش
اولش گفت ما اصلا بیمار اینجوری نمی‌بینیم
خلاصه با خواهش و اینکه دید باردارم و اینجوری بی جون اومدم تو مطب
گفت بشین شاید آخرین نفر فرستادمت داخل
خیلی درد می‌کشیدم ، هیچی نخورده بودم به همسرم گفتم یه آب میوه برام بگیره تا فشارم نیوفته
آب میوه رو که خوردم دیگه جون درد کشیدن نداشتم
نشسته بودم و دستای همسرمو فشار میدادم
دستشویی رفتن بدون درد شده بود برام آرزو 🥲
باورتون میشه!
همسرم باید منو میبرد و دستامو می‌گرفت
بیمارهای مطب تا شرایط منو دیدن گفتن من زودتر برم داخل
.
این دکتر سونو کرد گفت کلیه ها ورم کرده و ممکنه عفونت کرده باشه
این درد هم نشونه سنگ هست ولی هیچ سنگی دیده نمیشه نه تو کلیه نه تو حالب
گفت خود عمل عوارض داره و اگه بتونی دردو تحمل کنی
گفتم من الان چهار پنج روزه فقط میتونم آب میخورم ، دستشوییم خیلی سخت شده
(الان دیگه هم گوارشم کار نمی‌کرد و هم ادرارم شده بود یه ذره یه ذره
اونم با درد و هر ده دقیقه ای یه بار میرفتم سرویس بهداشتی )
دکتر گفت چهار پنج روزه ؟؟؟؟!!!!!!! 🥴
اونم سریع منو ارجاع داد به جراح
رفتم پیش جراح گفت من نمیتونم نظری بدم باید بری سونو دقیق تر
رفتم اونجا یه بار با مثانه پر گرفتن یه بار خالی
تو مطب به همسرم میگفتن این خانوم درد زایمان داره میگیره چرا اومدین اینجا😖
همسرم می‌گفت درد کلیه ست 🤧
....
مامان 🤰مهدیار👶 مامان 🤰مهدیار👶 ۴ ماهگی
سلام مامانا منم اومدم تجربه زایمانمم بگمم من جمعه صبح 26 اردیبهشت وقتی صبحش از خاب بیدار شدم دیدم خیلی درد دارم نمیتونم تکون بخورم خیلی رو معدم فشار میومد گفتم حتما طبیعی هستع گذاشتم بعدظهر شد زنگ زدم به مامانم گفتم بریم بیمارستان من درد دارم با همسرم رفتیم بیمارستان معاینه ک کرد گفت 3 سانتی بستریم کردن ولی من هنوز 35هفته و 5روز بودم هنوز آمپول ریه هم نزده بودم نوار قلب گرفت همشون انقباض نشون میداد ساعت 8شب ک شد آمپول ریه رو زدن بعدم فرستادنم واسه سونو رفتم سونو منو فرستادن زایشگاه شبش تا صبح بیدار بودم درد هام قطع میشد دوباره شروع میشد ولی قابل تحمل بود خیلی منو معاینه کردن هروقت هم معاینه میکردن به خونریزی شدید می افتادم ولی بازم همون 3سانت بدنم باز شدع گفت راه برو یه دو ساعتی تو راهرو راه رفتم بشین پاشو رفتم گفتن همون 3سانتی خیلی حالم بد بود فق گریع میکردم تحمل درد نداشتم تو بیمارستانم خیلی دیر میگذرع شد ساعت 8شب شد امپول ریع دومی هم زدن بهم بعدشم آمپول فشار زدن کم کم دردام شروع شد میگفتن پاشو ورزشارو برو منم خیلی درد داشتم نمی‌تونستم پاشم یکمی ک ورزش کردم دیدم دیگه نمیتونم رفتم سرویس دیدم ماما اومد ک چرا از جات بلند شدی بچه بیفته چی خونش گردن خودته معاینه ک کرد گفت زور بزن بچه بیاد فقط میگفتم نمیتونم اونم می‌گفت همکاری نداری باهامون یه لرز تو بدنم بود گریع میکردم تشنم بود تا اینکه بچه به دنیا اومد و راحت شدم و کلی بخیه خوردم واسه من تجربه خیلی بدی بود بچم شنبه ساعت 11شب به دنیا اومد
مامان 🩷🩷🩷 مامان 🩷🩷🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه من از زایمان
من قبل اینکه زایمان کنم خیلی دوس داشتم طبیعی زایمان کنم سونو ۳۲ هفته رفتم گفت بچه سفالیکه دیگه سونو نرفتم مامای خصوصی گرفتم بهم ورزش داد و گفت پیاده روی کنم و اینکه دیگه لازم نیست برم پیش دکتر خودش منو معاینه کرد یه بار گفت لگنت خوبه بار دوم گفت بد نیس که کاش میرفتم دکتر هم معاینه می‌کرد سونو هم کاش ۳۷ هفته میرفتم من ورزش ها رو بعضی روزا انجام می‌دادم دیگه وقتی همه کارام رو انجام دادم روز بعد با ورزش و پله نوردی کیسه آبم باز شد رفتم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن ۱ سانت بازه که مامای خودم آخرین بار گفته بود ۳ سانت بازه زنگ زدم بهش گفتم اونم با پرستارا صحبت کرد قرار شد ۴سانت که باز شد بیاد خلاصه منو بردن لیبر یه ماما اومد منو معاینه کرد هنوز درد نداشتم گفت اگه تا ساعت۱۲ دردات شروع نشن آمپول فشار میزنن دیگه ورزش بهم داد انجام دادم ساعت ۱۰ یا ۱۱ بود آمپول فشار زدن ساعت ۱۲ بود معاینه کردن ۴ سانت باز شده بودم زنگ زدن ماما اومد منم چون آمپول فشار زده بودن دردام شروع شده بود خیلی شدید بودن جوری که نم میتونستم بشینم نه ورزش کنم خلاصه ماما اومد معاینه کرد که من تازه اونجا فهمیدم معاینه چیه😑با هر سختی بود معاینه شدم چند بار ورزش هم خیلی سخت بود انجام دادنش که اونجا پشیمون شدم از انتخاب طبیعی کاش رفته بودم سزارین خیلی بهم گفته بودن نرو طبیعی پشیمون میشی گوش نکردم خلاصه بعد کلی درد کشیدن و معاینه شدن فول شدم که آخر معاینه کردن من چون بچه بجای سرش صورتش تو کانال بود دکتر کشیک اومد منو اورژانسی سزارین کرد اینطور من هم درد طبیعی کشیدم هم سزارین شدم ولی اگه برمیگشتم عقب اصلا زیر بار زایمان طبیعی نمی‌رفتم خیلی سخته
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۳ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۵
همسرم اومد و منم دردام بیشتر شده بود
ماما می‌گفت خیلیا با همسرشون میان با هم آهنگ می‌زارن و ورزش میکنن البته خودشونم برام آهنگ گذاشته بودن رو اسپیکر پخش میشد
منم ورزش میکردم و اسکات میزدم بعد یواش یواش ازم خون می‌ریخت و دردام خیلی زیاد شده بود ماما رو صدا کردم و گفت رو تخت بخواب تا معاینت کنم و معاینم کرد گفت خیلی خوب پیشرفت کردی ۴ سانتی بهم گاز انتونوکس دادن و گفتن فقط موقع دردات دم عمیق بگیر و آروم آروم بده بیرون تا اثر کنه
منم رو تخت دراز کشیده بودم و دردم خیلی بود هی گاز میدادم داخل و آروم میدادم بیرون بعد یه ساعت همین طور که بودم کامل گیج شده بودم و درد داشتم و چشمام خمار شده بود به شوهرم میگفتم آهنگ ساقی هایده بزار برام😂
دردام شده بود هر دو دقیقه و تا ۳۰ ثانیه درد داشتم که هر بار که درد داشتم گاز تنفس میکردم و با دست میزدم تو سر و صورت خودم 🥲
زنگ دکترم زدن که بیاد
منم اینقدر دردم زیاد بود که به شوهرم میگفتم بگو بیان منو بکشن من دیگه نمیتونم اونم هی پیشونیمو بوس میکرد و اشک می‌ریخت و به ماماها می‌گفت یه کاری کنین کمتر درد بکشه ماماها گفتن باید دهانه رحمش کامل باز بشه برای همین داره درد می‌کشه
و منو معاینه کردن بهم میگفتن نفس عمیق بکش اصلا زور نزن