حتی یادم میاد یه شب تو ماشین بحثمون شد وقتی رسیدیم دم در خونه برادرش.من چون باردار بودم نیم بوت پام بود پامو گذاشتم رو گارد ماشین که زیپ کفشمو باز کنم تا رو پله خم نشم بهم گفت پاتو از گارد ماشینم بردار
گفتم دارم زیپ کفشمو باز میکنم نمیخام بردارم
یهو چنان با کفشش زد روی دست که انگشت اشاره ام کنارش پاره شد وخون میومد ازش وخیلی عادی رفته بود تو خونه برادرش وبه روی خودش نیاورده بود باافتخارم به اونا گفته بود دستشو زدم پاره کردم داره تو ماشین گریه میکنه🙃
خلاصه ما اثاث کشی کردیم.دیکه ماشین نداشتیم.چندروزی نگذشت که یهو تو ۳۵هفته دردم گرفت.انگار دوتا پام‌میخاست ازهم جدا بشه بهش زنگ زدم اما گفت نمیتونه از شیفت بیاد خونه ومن اون شب تا صبح تنهایی توخونه جدید درد کشیدم.صبح ساعت۶خوابم برد هنوز چشام گرم نشده بود یکی ملافحه از تنم کشید دید ملافحه خیسه.دیدم تازه اومد.منو برد حمام شست.از درد حتی نمیتونستم درست بشینم.گفتم منو ببر بیمارستان
گفت:باید برم دادگاه کار دارم زود میام میبرمت
رفت..خیلی راحت رفت.ازدرد رو مبل دراز کشیدم ساعت رفت ورفت شد ۱۱ظهرنیومد.زنگ زدم اژانس من رو تا سونو گرافی بود.هرکی منو بااون وضعیت وگریه میدید میخاست کمکم کنه.همه نوبتشونو دادن بهم دکتر سونو کرد گفت برو زایشگاه زایمانت نزدیکه
بااون حال با گریه هرچی زنگ میزدم خطتش در دسترس نبود.باگریه دربستی گرفتم و رفتم مطب دکترم.تازه زنگ زد که کجایی و دارم میام..
تا اومد رفت داخل به منشی گفت خانمم درد داره. زودتر بره داخل..
بانیم ساعت معطلی رفتم تو ودکتر معاینه کرد گفت دهانه رحمت۱.۵باز شده.نامه میدم برو زایشگاه
باهم رفتیم بیمارستان.اونم بعد بستری شدن من رفت که رفت

تصویر
۱۰ پاسخ

خودم اینقدر دلم پر بود گریه میکردم با سرنوشت تو بدتر گریه کردم خدا خودش از این به بعد بهترینا برات رقم بزنه

عزیزم این سرنوشت خودتونه؟واقعا متاسفم 😔😔

خدا لعنتش کنه ب حق علی

بقیشم بگو

چقدر سختی کشیدی 🥺🥺🥺🥺🥺

دورت بگردم چقدر سختی کشیدی😢

کجا رفت؟

الهی بگردم چقدسختی کشیدی انشالله قدم نی نی ت خوب باشه زندگیت خوب شه🤲

رمانه؟؟؟

چه تجربیاتی تلخی داشتی عزیزم
واقعا متاثر شدم

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرسام مامان آسنا و آرسام ۱ سالگی
تجربه زایمان سزارین من
دکترم برای ۳۰ فروردین نامه سزارین داده بود من ۲۶ فروردین کمر درد گرفتم بی‌حال بود فشار ۱۵ بود ساعت ۹ شب رفتم بیمارستان کسرا کرج شخصی هست نوار قلب اینا گرفتن ساعت شد ۱ شب گفتن برو سونو بده بیار ببینم بعد برو خونتون رفتم سونو بدم تا بیارم ساعت شد ۲ونیم شوهرم آنقدر غر زد منو الکی کشوندی اینجا الکی پول خرج میکنی فقط صبح زود باید برم سر کار چون حامله بودم نمیتونستم تند راه برم شوهرم جلو تند تند رفت سوار ماشین شد من موندم عقب خیلی حس بدی من ساعت سه شب باشه یکی دو دقیقه بعد شوهرت سوار ماشین بشی خلاصه دوباره رفتیم بیمارستان به من گفت بشین تو ماشین سونو رو نشون میدم بیام گرفتار شدیم ها اینجا رفت آمد با کله گفت بیا بریم بالا ببین چی میگن باز این ها الکی منو آوردی اینجا خاک تو سرت رفتم گفت باز باید نوار قلب بگیریم شوهرم با اعصبانی ات نگام کرد بعد رفت پایین ساعت سه و نیم بود گفتن بستری میکنیم صبح عمل بشی نفس بچه صفره همون موقع بود که شوهرم زنگ زد داد زد گفت بیا پایین گفتم منو بستری کردن تو برو صبح بیا حالش گرفته شد گفت نه بابا الان حالت خوبه وسایل بچه و خودت آمده هست صبح بیارم بعد آمد بالا کارها بیمارستان و کرد رفت صبح آمد پیشم گفت تو چه جوری درد داشتی آخه نق نمیزدی فلان و بهمان بعد پرستار آمد سوند گذاشت نیم ساعت بعدش منو بردن اتاق عمل بقیه ایش هم میزارم...خودم کامل نوشتم که بمونه برای یادگاری برای خودم
مامان آوا قشنگم مامان آوا قشنگم روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمانم که درد طبیعی کشیدم و در اخر سزارین شدم
سلام من ۳۴هفته بودم شب رفتیم بیرون و من با دختر خاله هام بلند شدم رقصیدم بعد شب خیلی سرد بود لباس گرم هم تنم نکردم و تا ساعت ۳صبح بیرون بودیم و من همون شب داستانم شروع شد شب که میخواستیم برگردیم من از درد واژن نمیتونستم توی ماشین بشینم از اون شب هی درد داشتم و نمیتونستم راه برم کل ۳۴ هفته هر شب از درد به خودم پیچیدم هی میرفتم بیمارستان میگفتن انقباض نیست درد داری عزیزم باید تحمل کنی بعد چند روز من حس کردم یک دفع شورتم خیس شد بعد دیگه اون روز پیام دادم به دکترم گفت گفت بیا پیش من ۳۴هفته ۵روز داشتم رفتم پیش دکتر دکترم گفت زود برو بیمارستان شاید کیسه ابت باشه رفتم بیمارستان گفتن کیسه ابت نیست همه چی اوکی بود تا اینکه فشارم رو گرفت گفت ۱۵روی ۹هستش باید بستری بشی چون یک زایمان توی ۳۶هفته داشتم بخاطر فشار بالا پسر اول زود دنیا اومد بعد منو بستری کردن اون شب تا ۳۵هفته ۳روز شدم میخواستن مرخصی کنن که اومدن دوباره فشارم رو چک کنن که مرخصمم کنن بعد یک دفعه دکتر گفت فشارت خیلی رفته بالا سریع برو زایشگاه رفتم توی زایشگاه تا شب بودم بهم هی قرص دادن خوردم ساعت ۴بود یکی از ماما ها اومد منو نگاه کرد گفت چهار سانت شدی زود به ماما همراهت بگو بیاد من به ماما همراهم زنگ زدم اومد و هی میومدن منو چک میکردن وای چه دردی داشت تا ساعت ۱۱ماما همراه گفت بیاین چک کنین بعد دوباره که چک کردن دیدین دهانه رحمم همون چهار سانته با همون دردی که هی میگرفت ول میکرد دیگه دکتر اومد گفت باز نمیشه دهانه رحمش چهار سانت بیشتر باز نشده برای بچه خطرناکه ببرینش سزارین بچه اولشم باید سزارین میشده و اون شب منو سزارین کردن
مامان ماهی مامان ماهی ۱ ماهگی
شرایطم جوری بود که از ۳۰هفته صلح کامل برقرارشده بود.
هرروز خرید میکرد یا زنگ میزد چی میخایی برات بخرم؟!
بخاطر شرایط باید هر هفته سونوگرافی داپلروآیوجی ار میدادم.هم پای من میومد تو سونوگرافی سه ساعت چهارساعت مینشست تا نوبتم بشه.
گاهی خوب بود گاهی واقعا عصبیم میکرد.
رفتم مطب و برای دوز سوم هم دکتر امپول ریه نوشت.رفت امپول ریه خرید و منو برد درمانگاه.بعدش هم خرید کرد رفتیم خونه.واسه اینکه حوصله ام سر نره رنگ خرید دیوار اتاق بچه هارو رنگ کردم خودش هم یه روز مرخصی گرفت کمکم کرد.
باهر شرایطی بود تا ۳۵هفته خودمو کشوندم.
هراز گاهی درد داشتم.همه کارارو میکرد
ظرف میشست غذادرست میکرد من فقط دراز میکشیدم که استراحت کنم.
یه شب درد شدید گرفتم ساعت ۲صبح روی زمین نشستم. رو زانو هام دستامو گذاشتم رو مبل گریه میکردم انقدر درد داشتم.حس میکردم هرلحظه میخام زایمان کنم
اومد بالاسرم گفت بیا بخاب
گفتم نمیتونم درد دارم
بزور منو برد رو تخت حتی نمیتونستم بشینم
تا پنج صبح درد کشیدم دیکه بلند شدم رفتم حمام تنمو اب گرم زدم تنم اروم شد
رفتم خابیدم.ساعت هشت صبم با درد بیدارشدم.گفتم منو ببر بیمارستان
گفت باید برم شهرداری بعد میام میبرمت
گفتم: دارم میمیرم منو ببر
نه میتونستم پاهامو تکون بدم نه میتونستم بشینم نه راه برم تمام زیر شکم وپهلوهام درد میکرد
منو برد بیمارستان دم در پیاده شدم تا بره دخترمو بده به خانواده ام وبعد بیاد
مامان ويهان👼🏻💎 مامان ويهان👼🏻💎 ۳ ماهگی
در اینجا سوال یا تجربه‌خودتون رو بنویسید (((تجربه زایمانم))))
پارت اول:
طبق سونو تاریخ زایمانم ۲۹خرداد بود
چندروزی بود احساس میکردم شورتم‌خیس میشه ۱۷خرداد رفتم مطب دکترم بهش گفتم اونم معاینم کرد گفت ۱سانتی و احتمال نشتی کیسه اب داری از قبل هم فشارم گرفته بود فشارم بالا بود بعدش معاینه تحریکی برام انجام داد واقعا دردم گرفت منی که آستانه تحملم بالاس گفت ۳۸هفته و ۳روزی نامه میدم برو زایشگاه که زایمان کنی
من از قبل ماما همراه گرفته بودم به ماماهم زنگ زدم جریانو بهش گفتم اونم گفت سریع برو زایشگاه و به همکارم که شیفته زنگ‌میزنم‌ هواتو داشته باشه منم خودمو میرسونم
ساعت ۸:۳۰شب رسیدم زایشگاه همکار ماما همراهم مجدد فشارمو گرفت گفت فشارت بالاست معاینم کرد گفت کیسه ابت نشتی نداره (چقد از معاینه متنفرم واقعا درد داره)😢
گفت باید بستری بشی همسرم اومد وسایلامو برد و لباس بیمارستان پوشیدم که بستریم کنن همون موقع زنگ مامانم زدم که بیاد ،منو بردن تو یه اتاق تک نفره چون از قبل گفته بودم اتاق تک میخوام ،دستگاه وصل کردن برای نوار قلب بچه و سرم وصل کردن
گفتن باید ۴سانت بشی تا ماماهمراهت بیاد که اینو من نمیدونستم 😓خلاصه مامانم اومد پیشم بهم سر زد نمیزاشتن خیلی پیشم باشه گوشی هم ازم گرفتن گفتم زنگ ماماهم بزنین بیاد گفتن فعلا نمیشه باید ۴سانت بشی
دوبار معاینم کردن بعد منو تو یه اتاقی بردن پزشک شیفت اومد معاینم کرد یه چیزی داخل رحمم کرد گفت این اسمش ایزیه باعث میشه دهانه رحمت باز بشه
مامان مرسانا مامان مرسانا ۵ ماهگی
دومین متن
بعد از ترکیدن آماده شدیم رفتیم بیمارستان بدون کوچکترین دردی که واقعا خودم میترسیدم هی دعا دعا میکردم که درد بیاد ولی اصلا انگار نه انگار تو طول مسیر ازم چند باری آب به اندازه زیاد ریخت تا برسم بیمارستان رسیدیم و بستریم کردن بیمارستان بهارلو تهران یه اتاق بردن که فقط خودم بودم آوردن بهم سرم وصل کردن و یه آمپول هم از کنار پام زدن و چند تا آمپول هم به سرم ساعت ۱۲:۳۰ بستری شدم تا ساعت ۱:۳۰ تو اتاق تنها حوصلم سر رفت هیچ دردی هم هنوز نیومده بود به ماما گفتم میشه مادرم بیاد حوصلم سر رفت رفت گفت مامانم اومد با آبمیوه و خرما که از قبل گفته بودم بگیرن بعد آروم آروم دردام شروع شد چون مادرم کنارم بود دیگه ماما نموند پیشم می‌رفت چند دقیقه یه بار میومد سر میزد بودن مامانم خیلی خوب بود تا دردام شدید شد ماما گفت برو به شکم و کمرت آب بگیر که این کار خیلی خوب بود درد رو کمتر میکرد با زیادشدن دردام چون از قبل درخواست اپیدورال کرده بودم معاینه کرد گفت فعلا ۳ سانتی باید تا ۵ برسی تا بگم دکتر بیاد بزنه با سختی و تحمل درد زیاد به ۵ رسیدم گفتم بگو بیاد دکتر بزنه که گفتن دکتر تو اتاق عمله گفتیم بیاد دوباره یک ساعت درد افتضاح کشیدم تا دکتر اومد معاینه کرد گفت ۷ سانتی دیگه نمی‌زنم خون ریزی داری شدید وضعیت بچه هم خوب نیست حالا بچه هم نیومده بود جلو هی موقع دردام گفتن زور بزن تا بچه رو بکشیم بیاریم جلو سخت بود ولی خدا کمک کرد از پسش بربیام حدود نیم ساعت تلاش کردن تا بچه رو بیارن جلو بعدش بچه اومد بیرون خدا رو شکر بعد از اومدن بچه تمام دردا تموم شد چون از زایمان قبلیم تا الان ۱۰ سال گذشته بود سر اون خیلی سخت شد و
مامان 🩷🩷🩷 مامان 🩷🩷🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه من از زایمان
من قبل اینکه زایمان کنم خیلی دوس داشتم طبیعی زایمان کنم سونو ۳۲ هفته رفتم گفت بچه سفالیکه دیگه سونو نرفتم مامای خصوصی گرفتم بهم ورزش داد و گفت پیاده روی کنم و اینکه دیگه لازم نیست برم پیش دکتر خودش منو معاینه کرد یه بار گفت لگنت خوبه بار دوم گفت بد نیس که کاش میرفتم دکتر هم معاینه می‌کرد سونو هم کاش ۳۷ هفته میرفتم من ورزش ها رو بعضی روزا انجام می‌دادم دیگه وقتی همه کارام رو انجام دادم روز بعد با ورزش و پله نوردی کیسه آبم باز شد رفتم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن ۱ سانت بازه که مامای خودم آخرین بار گفته بود ۳ سانت بازه زنگ زدم بهش گفتم اونم با پرستارا صحبت کرد قرار شد ۴سانت که باز شد بیاد خلاصه منو بردن لیبر یه ماما اومد منو معاینه کرد هنوز درد نداشتم گفت اگه تا ساعت۱۲ دردات شروع نشن آمپول فشار میزنن دیگه ورزش بهم داد انجام دادم ساعت ۱۰ یا ۱۱ بود آمپول فشار زدن ساعت ۱۲ بود معاینه کردن ۴ سانت باز شده بودم زنگ زدن ماما اومد منم چون آمپول فشار زده بودن دردام شروع شده بود خیلی شدید بودن جوری که نم میتونستم بشینم نه ورزش کنم خلاصه ماما اومد معاینه کرد که من تازه اونجا فهمیدم معاینه چیه😑با هر سختی بود معاینه شدم چند بار ورزش هم خیلی سخت بود انجام دادنش که اونجا پشیمون شدم از انتخاب طبیعی کاش رفته بودم سزارین خیلی بهم گفته بودن نرو طبیعی پشیمون میشی گوش نکردم خلاصه بعد کلی درد کشیدن و معاینه شدن فول شدم که آخر معاینه کردن من چون بچه بجای سرش صورتش تو کانال بود دکتر کشیک اومد منو اورژانسی سزارین کرد اینطور من هم درد طبیعی کشیدم هم سزارین شدم ولی اگه برمیگشتم عقب اصلا زیر بار زایمان طبیعی نمی‌رفتم خیلی سخته
مامان دونات کوچولو مامان دونات کوچولو روزهای ابتدایی تولد
زایمان طبیعی پارت 3
ساعت نه نیم معاینه شدم کیسه آبم پاره شد پرسیدم چند سانتم گفت چهار سانتی برو تو حیاط بیمارستان راه برو ساعت یک نیم بیا رفتم باز راه رفتم هی موقع دردا خودمو یک جایی نگه میداشتم درد تموم میشد باز راه میرفتم دوباره ساعت یک رفتم داخل معاینه کرد گفت تعغیر نکردی برو باز راه برو دوساعت دیگه بیا باز رفتم راه میرفتم یکم مینشتم رو صندلی دوباره بعد دوساعت رفتم داخل معاینه شدم همون اوضاع قبلی بود تا ساعت پنج صبح همینطور از درد ناله میکردم دیگه رفتم داخل معاینه کرد همون چهار سانت بودم دیگه گفت لباستو عوض کن اومد نمونه خون و ادرار گرفت و آنژوکت وصل کردم رفتم اتاق زایمان معاینه شدم معاینه لگنی گفت لگنت یکم برآمدگی دارع ولی بچت زیاد بزرگ نیست و مشکلی پیش نمیاد البته که من چند روز پیش معاینه لگنی شده بودم پیش دکترم و معاینه تحریکیم شدم که دکتر من همین حرف رو زده بود اون موقع دوسانت بودم اومدن سوزن فشار زدن بعد دوباره معاینه شدم ماما گفت که شیش سانتی خوب دهانه رحم دارع باز میشه و سرم بستش و رفت (ولی به نظرم به این دلیل بست که من تو شیفت اون زایمان نکنم چون شیفت داشت عوض میشد )
مامان آقا حسین مامان آقا حسین ۳ ماهگی
پارت ۳ ساعت ۸ شب کیسه آبم پاره شد و ۸ و ربع رسیدم بیمارستان بستری شدم و ماما همراه گرفتم ماما همراهم ساعت ۹ اومد بالاسرم معاینه ام کرد گفت از الان به بعد یه جوری معاینه ات میکنم که درد بگیره کمکت کنم زودتر باز بشی یعنی در اصل میخواست پاره ام کنه آنقدر درد داشت دستش رو می‌برد تا آرنج تو میچرخوند خیلی بد بود بهش فکر میکنم چهارستون بدنم میلرزه🫠
خلاصه ساعت ۱۲ یکم دردام زیاد شد اومدن معاینه ام کردن گفتن ۳ سانتی گفتم خب پس اینجوری پیش بره ۴ صبح زایمان کردم ماما هم گفت فعلا استراحت کن ساعت ۲ میام ورزشا دو شروع کنیم باید ۴ سانت بشی این رفت خوابید من موندم و دردهایی که هر لحظه بیشتر میشد تا ساعت ۳ نیومد من ۳ دردام خیلی زیاد شده بود ماما شیفت اومد بالاسرم معاینه کرد گفت چهارسانتی دیگه خیلی خوشحال شده بودم چون شنیده بودم از ۴ سانت تا ۱۰ سانت زود میگذره ماما همراهم زحمت کشید از خواب پاشد اومد بالا سرم معاینه کرد گفت نه هنوز ۳ سانتی ولی خوبه پیشرفت میکنی ولی من چون امیدوار شده بودم و دردام زیاد بود این رو که شنیدم گفت هنوز ۳ سانتی خالی کردم زدم زیر گریه گفتم تروخدا من نمیتونم من رو ببرید سزارین مامانم اومد یه لحظه پیشم گفتم مامان تروخدا برو بگو شوهرم بیاد رضایت بده من برم سزارین ولی ماما همراهم گفت نه داری خوب پیش میری کم نیار (خب تو چرا من رو سرد میکنی 😐)
بعد جالب اینجا بود ماما شیفت ازش پرسیده بود بنظرت ساعت چند زایمان میکنه این برگشت گفت میره پایین منظورش این بود که کارم به سزارین میکشه دوباره باز یکم امیدوار شده بودم این رو شنیدم دوباره حالم بد شد التماس کردم گفتم من رو ببر سزارین نزار دوتا درد بکشم به من می‌گفت نه خوب داری میری نا امید نشو نمیدونم چرا دو رو حرف میزد
مامان Yasn,Ayhn,Shahn مامان Yasn,Ayhn,Shahn ۵ ماهگی
#زایمان طبیعی دوقلو
#پارت سوم
خب جونم واستون بگه که اومدم خونه و با گل پسرم آقا یاسین خداحافظی کردم و گفتم واسه مامان و داداشیا دعا کن🥰❤️
بعدش با همسرم رفتیم بیمارستان آتیه و با دستور بستری ای که داشتم،رفتم پذیرش و پرونده رو تشکیل دادم و رفتم بخش زایمان
اونجا از همسرم خداحافظی کردم،چون اجازه نمیدادن بیاد داخل...
هیچی دیگه رفتم داخل بخش و دکترم رو دیدم که گفت چرا پرونده تشکیل دادی؟خیلی زوده واسه زایمانت که....اگه پرونده نداشتی مرخصت میکردم...دکتر شیفت قبل چرا گفته بستری بشی آخه؟!!!!!
بعدم گفت حالا که پرونده تشکیل دادی دیگه نمیشه کاری کرد؛برو تو یکی از اتاقا بخواب تا ازت ان اس تی مجدد بگیرم....
وقتی ان اس تی رو واسم انجام دادن،دکترم به همکارش گفت نوارش نانِ....بهتره که سونو گرافی اورژانسی بشه....همونجا واسم سونو انجام شد که دکترِ سونو گفت شرایط جنین ها خوبه...وقتی برگشتم بخش زایمان و دکترم سونومو دید به همکاراش گفت امشب رو بستریش کنیم اگه زایمان کرد که هیچی؛اگه نه که فردا مرخصش می کنم....
خلاصه همسرمو که پشت در بخش بود،صدا کردن که بره و واسم پرونده ی بخش تشکیل بده...(البته تو این فواصل همسرم به پدرم زنگ زده بود و اون بنده خدام مادرمو آورده بود بیمارستان و مادرمم پشت در بخش بود.)
خلاصه پرونده ی بخش رو واسم تشکیل دادن و منو از بخش زایمان به بخش زنان انتقال دادن...
ادامه در تاپیک بعدی...
مامان محمد مامان محمد ۱ ماهگی
ببخشید دیر کردم داشتم به پسرم شیر میدادم😁
گفتن باید بستری شم چون ۴سانتم و دردای منظم دارم هر کاری کردم خانومه نذاشت برم خونه دوش بگیرم و ورزش کنم، میخواستم بیشتر دردامو خونه بکشم تا هی معاینه نشم ولی نذاشت برم. رفتم پرونده باز کردم بردم زایشگاه
اونجا لباسامو عوض کردم گفتم میخوام مامانم پیشم باشه کمک کنه ورزش کنم بازم نذاشتن بعد عوض کردن لباسا رو تخت دراز کشیدم خواستم حرکت گربه و سجده رو برم که دکتر اومد گفت باید معاینه کنم معاینه کرد گفت پنج سانتی یهو به خودم اومدم دیدم ی مایع گرم با حجم زیاد ازم خارج شد که گفت کیسه ابمه
خیلی گریه کردم بخاطر کیسه اب نمیدونم چرا، فکر کنم فشار روحی و استرسو ترس بیمارستان روم بود که منتظر ی تلنگر بودم تا گریه کنم خالی شم
بعد که کیسه رو زدو رفت شروع کردم ورزش کردن بعدش پیاده روی وقتی درد داشتم وایمیسادم لگنمو به صورت دایره حرکت میدادم باعث میشد دردم زود بره بعد دوباره پیاده روی
بعد ۱۰دیقه باز معاینه کردن گفتن ۶سانتی عالی داری پیش میری
ساعت ۶ رسیده بودم بیمارستان تا بستری شدم ساعت ۷صبح بود
به ورزشام ادامه دادم ساعت ۷نیم اینا شیفت عوض شد و ی مامای مهربون اومد بالا سرم خیلی خوشحال شدم چون قبلیا اعصاب نداشتن😂معاینه کرد دید ۷سانتم گفتم میشه مامانم بیاد چون میترسم گفت باشه و مامانمو صدا کرد باز به ورزشا ادامه دادم بعد ۲۰دقیقه که فکر کنم ساعت ۹نیم بود معاینه شدم ۷نیم سانت بودم رفت سرم اورد وصل کرد معاینه کرد ۸سانت شدم امپول فشار زد😐🤦‍♀️
مامان کارن مامان کارن ۲ ماهگی
پارت ۲
رفتیم زایشگاه اونجا معاینه ام کردن خیلی وحشتناک معاینه کردن حس کردم دهانه رحمم زخم می‌شد 🥲
بهم گفتن نازک نارنجی ققط ۱ سانت باز شدی برو خونه ۴ سانت شدی برگرد 😑😒
این وسط من از کجا بفهمم ۴ سانت شدم؟؟؟؟🤦‍♀️😪
تا ساعت ۵ صبح زایشگاه بودم که ترخیص شدم وقتی داشتم بدمیگشتم گفتم از درد هم بمیرم زایشگاه بیمارستان شما نمیام 😅
رفتم خونه تا ساعت ۷ رفتم حموم زیر دوش آب گرم اسکات زدم و تو تشت آب گرم نشستم ایم وسط درد هام منظم می‌شد منم خیلی خوابم میومد هم خسته بودم هم شب نخابیده بودم بین درد هام که آروم میشدم حتی دو دقیقه میخابیدم بعد از درد بیدار میشدم 😅🥲
ساعت ۸ صبح بود که دیگه از درد حتی نفس کشیدن برام سخت بود با شوهرم رفتیم کرمانشاه بیمارستان امام حسین اونجا چون خصوصیه رسیدگی هاشون عالیه
همین که رفتم داخل دیدن از درد دارم به خودم میپیچم زودی برام تخت آوردن شهر خودمون میگن حتی اگه رو ب موت هم بودی باید با پای خودت بری سرد خونه😒🤣 و فرستادن زایشگاه .....
داده پارت ۳