۱۲ پاسخ

من ۳۷ سالمه ۴ تا پسر دارم الان دیگه حوصله بچه ندارم ولی شما ک یه دونه داری اگه میخوای بیاری زودتر اقدام‌کن یکی واقعا کمه

من ۴۲سالمه تو سن ۳۸ دخترمو دنیا آوردم ولی داغونم هم جسمی هم روحی🙃نمیخوام پشیمونت کنم ولی دوتابچه داشتن صبر زیادی میخواد اونم تو سن بالا ، اگه دکتر گفت مشکلی نیست وخودت آمادگی داری بیار

منم دومی رو ۳۵ باردار شدم راستش هم جسمی سخته هم روحی جوونی یه چیز دیگس و اختلاف سنی بچه هامم زیاده ...اگه اعصابت و بدنت میکشه بیار گلی

عزیزم واقعا سخته من ۳۳ سالمه موهام کلا سفید شده بچه دومم خیلی اذیتم میکنه یه پسر ۹ سالم دارم که مدرسه میره من توو زمان مدرسه همش باید حرص خوردنم چندبرابر بشه.خواهرشوهرمم ۴۰ سالشه بچه نمیاره میگه دیگه سنم یجوریه که اعصابم نمیکشه.خودمم دوتا پسر دارم و خیلی دوس داشتم یه دخترم داشتم اما بیخیال شدم چون واقعا توان بچه داری و بارداری ندارم.ادم باید حوصله زیادی داشته باشه

بیار بابا مگه چندسالته.، والا فامیلا ما همه بالای چهل پنجاه سال تازه یادشون میفته ازدواج کنن و بچه هم آوردن

بچه ات تنها باشه تا آخر عمرش ضربه روحی میبینه خاهشا ب بچه هم فکر کنید قربونت برم من انگار ی چی تو دنیا کم دارم به همه حسودی میکنم ۲۰سالمه دلم یه همدم میخاد
خودتم سنت زیاد نیست حالا من بیست سالمه دخترم یک سال چهار ماهه باردارم خیلی بچه دوس دارم و اینکه میخام بچه ام تنها نباشه هم بازی داشته باشه

کاش همون دوسال پیش میاوردی الانم هرچه زودتر اقدام کنی بهتره چون شوهرت تو فکرشه

این یه چیز شخصیه گلم خودت بهتر از همه میتونی برای خودت تصمیم بگیری.ولی ب چالش کشیده میشی بچه داری سخته

یکی دیگه بیار بابا ۴۵ساله دیدم تازه الان بچش ۱سالشه

ماشاالله چه نازی😍
راستش موافقم با این شرایط اقتصادی و گرونی جرات نداری دیگع بچه بیاری
از طرفی تک فرزندی هم زیاد خوب نیست
انشالله هرچی صلاحه گلم
بازم یه دکتر برو و چکاپ شو بعد تصمیم بگیر

به نظرم با دکتر زنان مشورت کن ببین جی میگه

سلام رفیق هم سنیم🤗
من یکی هم ندارم😅

سوال های مرتبط

مامان آیهان مامان آیهان ۴ سالگی
امروز اولین روز مهد پسرم بود ، بدون من که نموند من تمام سه ساعت رو کنارش بودم ، بعد خجالت میکشید اصلا حرف نمیزد یا اگر حرف میزد خیلی آروم پیش من حرف میزد که مربیشون اصلا صدای اینو تو این همه بچه نمیشنید ، بعد بچه ها چون این از همه کوچیک تر بود و خجالت میکشید و حرف نمیزد یکیشون که خیلی بی ادب بود هی میگفت من از این خوشم نمیاد پیش من نشینه بقیه هم به تبع اون همین حرف رو زدن ، وای داشتم سکته میکردم همونجا گریه ام ولی خودمو جمع کردم ، نسبت به پارسال که یه بار بردمش اصلا نمیموند میرفت فقط بازی ایندفه مینشست و توجه اش بیشتر بود اما مثلا مربی میگفت رنگ کن رنگ نمیکرد ، از یه طرف از این خوشحالم که اینقد این سه ساعت همکاری کرد و نشست از طرفی از اون حرفای بچه ها به شدت دلم شکسته و آخرشم مربیش گفت پسرت حرف نمیزنه ؟ گفتم حرف میزنه ولی اینجا خجالت میکشه ، اونجا بچه ها رو نگاه میکرد ولی با هیچ کدوم سعی نکرد دوست بچه ولی اومدم خونه با بچه های همسایمون کلی بازی کرد ، خدایا خودت کمکم کن پسرم رو راه بندازم خیلی سخته از طرفی از نطر روحی خودت داغون باشی و کلی دلشوره که یعنی همه چی درست میشه ؟ از طرفی باید محکم پشت بچه ات باشی ...