و منی ک از سمت پدرم تهدید ب مرگ شدمم و هیچ راه و چاره ای نداشتم از تنا سمت روی من فشار بود بابام داشت جهیزیه درست میکرد و هر روز جنگ و دعوا هر روز صدای دادو بیداد و منی ک دیگه دچار تپش قلب شده بودم منی ک فقط شونزده سالم بود اما قرص قلب میخوردم اکو قلب دادم و گف قلبش سالمه فقط هیجان و استرس واسش سمه حالا من این وسط نمیدونستم خونه ی پدر خوبه یا شوهر هیچ جا رو نمیخواستم اینبار فقط مرگمو میخاستم فکرشو بکنین فقط مرگمو
تنها کسی ک میتونستم باهاش راز و دل کنم مامانم بود اما اونم کم بدبختی نداشت اونم دیگه یه جایه سالم تو بدنش نبود بخاطر من کتک میخورد بخاطر جهیزیه ی من
و منی ک نمیتونستم بگم چقدر این خانواده منو اذیت میکنن اما مامانم همیشه میگف فقط شوهرت دست بزن نداشته باشه بقیه اش درست میشه
و من ب امید اینکه شاید زندگیم درست شهع داشتم روزارو سپری میکردم روزایی ک فقط حالمو بدتر میکرد
بابات الان هم مامانتو اذیت میکنه؟
واقعا دل بی غم هیچ جای این دنیا نیس😞
یا خدا
واقعا جیش کردی ب خودت
چقدر ودرت ظالم بوده
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.