دلم تنگ شده برای مادر عزیزم امروز یه جوریم وهم برای زن داداش ماه بعد زن داداش سالگردش میشه چ زود گذشت......😔😔😔😔

سال ۹۳ من مادرم ازدست دادم بیماری سرطان سینه دور ازجون شماها ومن سال ۹۲ ۲۹ اسفند عروسی کردم ومامانم ۳۰ فروردین رو ز ولادت حضرت فاطمه به رحمت خدا رفت 😔😔یعنی میشه یه ماه از عروسیم میگذره
مامانم قبل ازدواج وقتی تو رختخواب بود به زن داداش خدا بیامرزم بهش پول داد گفت برام چندتا وسیله که لازمم میشه بخره جارو برقی رو قسطی گرفت قسط دوم مادرم به رحمت خدا رفت
بعد فاتحه شد رو ز بعد فاتحه یکی از دختر فامیل خیلی دور خواب دیده که مامانم بهش گفت قسط. دوم جارو برقی رو بدن به مامان سعیده 😔😔
بعد من هم شوکه شدم گفتم مامانم چقدر نگران بود من رفتم پولو دادم وقتی برگشتم خونم ازاینور برام کادو میوردن از اینور فاتحه یعنی خیلی برام بد گذشت وخیلی گریه میکردم خیلی. بعد خودم داشتم آشپزی میکردم بعد یهو صدای مادرم شنید م گفت فریبا
بعدمن پشت سرم نگاه کردم هیچکی نبود گفتم لابد خیالاتی شدم
دوباره همون صدا ی مادر دوباره شروع کردم به گریه 😢
بعد از چندروز گذشت مادرم اومد تو خواب داداشم بهش گفته به فریبا بگو دیگه گریه نکنه خیلی. اذیت میشم با گریه هاش بگو من همیشه کنارش هستم 😭😭😭آخ مادرم جونیت به پای ما گذاشتی 😭😭😭

۱۱ پاسخ

روحشون شاد باشه گلم

بغضم گرفت با خوندن پیامت
منم چن ماه بعد زایمانم بابام رو از دست دادم..... خیلی حس بدیه....ی هفته بعد عروسیم از شماره های تو جیبش زنگ زدن ک بیرون حالش بد شده اونایی که دیدن زنگ زدن اورژانس....بعدش مامانمم زنگ زد ب من نفهمیدم چجوری آماده شدم.... چجوری زدم بیرون چجوری خودمو رسوندم بیمارستان....بعدش دیدم رو ویلچر از عکس برداری دارن میارنش😭 الان دخترم بعضی وقتا با تعجب زل میزنه ب عکسش قلبم مچاله میشه......این ک ازش فقط خاطره قراره بشنوه
خدا بیامرزه مادر و زنداداشت رو🤲

خدابیمارزدشون جاشون بهشت باشه...ببخشید برا داداشت زن گرفتید

خدا رحمتشون کنه 😢😞

ای وای
تا هستن قدرشون و نمیدونیم وقتی نیستن می‌فهمیم بدون مادر هیچی نیستیم.من گاهی از مادرم عصبی میشم
میدونم صلاح منو میخواد اما با لحنی میگه که داغون میکنه منو
ولی دلم میخواد 120ساله بشه و سالم و سلامت باشه.خدا بهتون صبر بده و خدا رحمتشون کنه

گلم الان رابطتتون بازنداداش جدیده چطوره

.خیلی سخته عزیزم وزن داداش تون چی،شده

خدا رحمتشون کنه
عزیزم خانوم بردارتون چند وقت بعد فوت شد؟

عزززززززیزم
دلت آروم الاهی
روح مامان عزیزو زن داداش گلت هم در آرامش
دلم گرفت 🥺🥺🥺
الان با زنداداش جدید چجوری ای؟

خدا رحمتشون کنه

خدابیامرزه 😢

سوال های مرتبط

مامان نیلا مامان نیلا ۴ سالگی
پایان استرسی که ۴ سال و نیم باهام بود ...
دخترم ۲ ماهه بود گفتن قلبش صدای اضافه داره ببریم اکو
شوهرم میگفت هیچی اش نیست نمیخواد .
شبا که دخترم میخوابید تازه حال خراب من شروع میشد درباره صدای اضافه قلب بخونم و اینکه میتونه وضع خیلی بد باشه
پیش شوهرم گریه کردم گفتم بیا ببریمش گفت تو باید استرس ات رو کنترل کنی
بعد از یکسال که چندتا دکتر ترسوندن راضی شد ببریم
دکتر گفت دریچه ریوی اش مقداری تنگه و آئورت
یک سال دیگه ببریم . سال دیگه دخترم اینقدر گریه کرد موقع اکو که باعث شد عدد تنگی رو زیادتر نشون بده
تا امسال ...
مثل خانوم خوابید تا دکتر اکو کنه بعدشم گفت تنگی خیلی کمتر شده و دیگه نیاز نیست بریم
شوهرم مدام میگه اینا فقط کیسه میدوزن برای مردم . از اولم چیزی اش نبود
حالا یه نفر برسه بگه یه بچه بیار
مگه دیده من یکسال چی کشیدم تا بچه رو ببره دکتر
مگه دیده ۴ سال و نیم گوشه ذهنم درگیر بود نکنه پیشرفت کنه
یکی دیگه بیارم و چیزی اش باشه که عمرا بعد از یکسال هم ببره دکتر
همیشه میگن نزدیکتر از مادر نیست . ولی مادرم هم ندید چی به من این سال ها گذشت و راحت میگه یکی دیگه بیار
خدایا شکرت که همیشه تو پناه من بی کس بودی💓
مامان گل پسر👶
ایران مامان گل پسر👶 ایران ۴ سالگی
سلام امشب با داداشم رفتیم پارک شوهرم نبود بعد ی دوتا پسر که چند سال از پسر من بزرگتر بودن هیکلی جلو سر به پسرم گفتن برو پی کارت برو خونتون پسرم ناراحت اومد به من گفت منم گفتم برو بازی اگه بازم گفتم بگو خودتون برید منم میخواهم بازی کنم پسرم رفت من زیر نظر داشتمش که پسرم از سراسر رفت بالا اومد پایین باز جلوش گرفتن من فوری بلند شدم خودم به پسرم برسون تا رسید ن من بزرگ زد تو کمر پسرم محکم طوری که پسر افتاده با صورت تا منو دیدن دویدن واقعا مادر چیه و منی که هرگز همچین روی از خودم ندیدم یعنی تو شوکم که این من بودم این رفتار کردم خلاصه منم دویدم دنبالشون شاید اگر دستم بهشون می‌رسید تکیه پارشون میکردم رفتن پیش پدر مادرشون منم رفتم بالاش.ن اومده میگه چته خانم خجالت نمیکشی با این هیکلت افتادی دنبال بچه ها منم گفت که اینجوری البته با عصبانیت زن برگش گفت خوب مواظب بچت باش دیگه نفهمیدم هرچی فحش به دهنم اومد براشون کردم اومدم خونه هنوز اون منی که تا امشب ندیده بودم جلو چشم باور نمیکنم من بودم دیگه بماند داداشم رفت صحبت کرد اینا نمیدونم ی جوری حالم تو شوکم😥🥺
مامان عسل نازم مامان عسل نازم ۴ سالگی
سلام مامانا
می‌خوام یه درد دل بکنم
از روزی که بچم به دنیا اومد همه فکر و ذکر شد دخترم. کارم رو به خاطر دخترم گذاشتم کنار و به خاطر کار شوهرم که بیرون شهر بود شهر زندگیم هم عوض کردم و الان غربت نشین شدم. حالا هم به یه زن افسرده و زودرنج تبدیل شدم که هیچ چیزی خوشحالش نمیکنه. هم خودمو نابود کردم و هم دخترم داره مثل خودم افسرده میشه. تصمیم گرفتم برگردم به شهر خودم هر چند که از همسرم دور میشم و دیگه کمتر همدیگه رو میبینیم ولی باز می‌دونم تو شهر خودم چی به کجاست و همه جاهاش رو میشناسم و ممکنه روحیه‌م رو دوباره به دست بیارم. من به خاطر اینکه دخترم شبها بابا بالای سرش باشه حاضر شدم بیام تو شهر غریب ولی خودم دارم دیوونه میشم چون اینجا هم که هستیم خیلی امکاناتش کمه واسه همین گفتم به خاطر خودم و دخترم که شده باید دوری رو تحمل کنم ولی هر چی فکرشو میکنم میگم چرا زندگی من باید اینقدر دچار چالش باشه چرا نباید مثل دیگران زندگی کنم چرا باید یه موقعیت رو فدای یه موقعیت دیگه بکنم و هزارتا چرای دیگه و تنهایی و غم و اشک😔