طبق تاپیک قبلی من به شوهرم پیام دادم که چرا خونه ای شیشه رو درست نکردی رفتی خونه ننت و الکی گفتی بابام بعد براتون میاد میزنه بعد میگه اون شاید ماشین نداره بیاد و خانواده داری بهشون بگو بیان اندازه بگیرن واست بیارن گفتم به خانوادم چه ربطی داره اونا دختر شوهر ندادن بیان کاراشو هم بکنن گفت اونا کِی برات کاری انجام دادن یعنی تیکه میپروند بعد هم گفت پس دخترشون هم زرنگ باشه اندازه بزنه بره شیشه بیاره. گفتم مگه من بلدم اندازه بگیرم کم و زیاد بشه و همین که برا بچمون هم پدرم هم مادر و تو برا خودت یه شهر دیگه ای باید خداتو شکر کنی جای تشکر کردنته بعد میگه فقد تو نیستی داری بچه بزرگ می‌کنی که منت میزاری. اولین نفری هم نیستی که شوهرت سرکاره. گفتم من مجردی ساعت ۱۱،۱۲ میخوابیدم از وقتی ازدواج کردم شبا یادم نمیاد اصلا خوابیدم از ترسم تا صبح بیدار بودم با یه بچه خودم تنهایی همه کاراش خریدا مریض شدناش با من بود من بخاطر تو که نیستی شبا نمیخوابم میترسم هزار تا مریضی میگیرم پوستم نابود میشه بعد میگه باید زود بخوابی من خوشم نمیاد زنم تا صبح تو گوشی باشه و چطور وقتا که من شب خونم تو باز تا صبح بیداری. گفتم من از الان نزدیک دوساله شبا نخوابیدم چطور تو اون یه شبی که فقط خونه ای انتظار داری من زود بخوابم معلومه دیگه بدنم عادت کرده و فقطم بلده بگه خودت میدونستی کار من اینجوره و ازدواج کردی

۱ پاسخ

منم بش گفتم اگه بدت میاد شب تا صبح تو گوشی باشم بیا شبا خونت بخواب و یا تو شهر خودت دنبال کار باش

سوال های مرتبط

مامان 🌹 مهدیار 🌹 مامان 🌹 مهدیار 🌹 ۲ سالگی
مامان مجیدرضا💙👩‍👦 مامان مجیدرضا💙👩‍👦 ۱ سالگی
میخوام اینجا حرف بزنم شاید برای همه ی اون کسایی که مثه من اراده نداشتن یه انگیزه بشه من بعد بار داری و قبل بارداری وزنم بالا بود میدونستم وزنم بالاست اما اراده؟نه نداشتم تو بارداری دیابت گرفتم بعد زایمان خودسر قرصمو گذاشتم کنار یگسالو نیم نفهمیدم چه خبره بعد گفتم چک کنم قندم خیلی زیاد رفته بود بالا من تو بارداری با قرص قندم شده بود ۸۰ اما یهو رفته بود ۲۶۰ ازمایش دادم انزیمای کبدم چنان بالا بود که دکتر گفت کبد چرب گرید۳ یه لحظه فقط یه لحظه پسرم اومد جلو چشمم که قراره بدون من چیکار کنه؟اصلاتا کجا میخوام بی اراده باشم؟به کسی چیزی نگفتم گفتم شاید باز هم نتونم یاعلی گفتمو شروع کردم پیاده رویی رفتم دمنوش گرفتم قهوه گرفتم روغنیو حذف کردم برنجو قطع کردم نون فقط جو یادمه اوایل که قهوه رو میخوردم از شدت تلیخ اوق میزدم میرفتم خونه مامانم دوستداشتم گریه کنم با خودم میگفتم حالا بذار امروزو بخورم بعد یهو به خودم مبومدم میگفتم بچه شدی؟میخوای تو ۲۸ سالگی الکی الکی بمیری؟رفتو امدمو کم کردم به خونه مامانم هربار هرکی دیدتم گفت واای چقدر لاغر شدی من بیشتر انگیزه گرفتم🥹من با پشتکار با اراده تونستم ۱۹ کیلو کم کنم وزن ۱۰۲ داره میرسه به ۸۳ این مابین شوهرم خیلی کمکم کرده خیلی هوامو داشته از همه نظر من بعد ۱۰ گیلو کم کردن رفتم سونو دیگه کبدم چرب نبود از ذوق گریه میکردم من خودمو دیگه تو ایینه میبینم لذت میبرم 😄و وحشت دارم از اینکه مبادا ۱۰ گرم اضاف شه وزنم