میخوام اینجا حرف بزنم شاید برای همه ی اون کسایی که مثه من اراده نداشتن یه انگیزه بشه من بعد بار داری و قبل بارداری وزنم بالا بود میدونستم وزنم بالاست اما اراده؟نه نداشتم تو بارداری دیابت گرفتم بعد زایمان خودسر قرصمو گذاشتم کنار یگسالو نیم نفهمیدم چه خبره بعد گفتم چک کنم قندم خیلی زیاد رفته بود بالا من تو بارداری با قرص قندم شده بود ۸۰ اما یهو رفته بود ۲۶۰ ازمایش دادم انزیمای کبدم چنان بالا بود که دکتر گفت کبد چرب گرید۳ یه لحظه فقط یه لحظه پسرم اومد جلو چشمم که قراره بدون من چیکار کنه؟اصلاتا کجا میخوام بی اراده باشم؟به کسی چیزی نگفتم گفتم شاید باز هم نتونم یاعلی گفتمو شروع کردم پیاده رویی رفتم دمنوش گرفتم قهوه گرفتم روغنیو حذف کردم برنجو قطع کردم نون فقط جو یادمه اوایل که قهوه رو میخوردم از شدت تلیخ اوق میزدم میرفتم خونه مامانم دوستداشتم گریه کنم با خودم میگفتم حالا بذار امروزو بخورم بعد یهو به خودم مبومدم میگفتم بچه شدی؟میخوای تو ۲۸ سالگی الکی الکی بمیری؟رفتو امدمو کم کردم به خونه مامانم هربار هرکی دیدتم گفت واای چقدر لاغر شدی من بیشتر انگیزه گرفتم🥹من با پشتکار با اراده تونستم ۱۹ کیلو کم کنم وزن ۱۰۲ داره میرسه به ۸۳ این مابین شوهرم خیلی کمکم کرده خیلی هوامو داشته از همه نظر من بعد ۱۰ گیلو کم کردن رفتم سونو دیگه کبدم چرب نبود از ذوق گریه میکردم من خودمو دیگه تو ایینه میبینم لذت میبرم 😄و وحشت دارم از اینکه مبادا ۱۰ گرم اضاف شه وزنم

۹ پاسخ

دمت گرررررم منم تازه یک ماه شروع کردم

ایول بهت❤️❤️❤️منم باید همت کنم

ماشالااااا بهت افرین دختر قوی😍😍
ولی یچیز بگم منم اضافه وزن دارم۲۰ کیلو اراده صفررررررر
قبل بارداری باشگاه و رژیم یودم هرکی میدید میگفت اندامت چ خوبه

عزیزم خیلی خوشحالم برات آفرین ب ارادت‌
منم ۱۰ کیلو اضافه وزن دارم کبدم گرید ۱ شده سنگ صفرا هم تا بگی فراوان دارم از ی طرف س تا بچه دارم بدون هیچ انگیزه خیلی داغونم بخدا افسرده شدم

آفرین به ارادت مهسا 💙

تو چند ماه 19 کیلو؟

ماشاالله
ولی قهوه زیاد نخور

اسم پسرت💔🥲

مگه قهوع تاثیر دارع؟ پوستت شل نشد؟

سوال های مرتبط

مامان آرینا گلی🌸 مامان آرینا گلی🌸 ۱ سالگی
خیلی دلم گرفته،دارم خفه میشم😭😭😭😭امروز آرینا خیلی خیلی نق زد،غروبی آوردیمش بیرون،تو ماشین خوابید،از صبح دلم قهوه با کیک میخواست(قبل از بچه خوراکم تست کردن کافه های جدید بود)...اونجایی ک دلم میخواست بریم،خیلی ترافیک بود،نرفتیم،یه کافه پیدا کردم،رفتم بگیرم بیام،دیدم همسرم بیدارش کرده ک شب بخوابه،داشت گریه میکرد،سریع رفتم براش آب طالبی خریدم،اومدم بهش بدم،اول یه قلوپ ازش خوردم،دخترم جیییییغ گریههههه خودش و کشت ک چرا خوردی..ارومش کردم،خورد،بعد گفت بذار خودم بخورم،همسرمم غر زد ک چرا دادی بهش...ماشین و تازه نشستمم؟؟؟(حالا تمام این مدت قهوه و کیک من صندلی جلو بود و فرصت نشده بود بخورم🤦‍♂️🤦‍♂️)دخترم هی نی و درمیاورد،از تهش میخورد،یخورده ازش ریخت رو ماشین،منم صندلی و پاک میکردم و گریه میکردم،همسرم زد بغل قهوه و کیک مو بخورم...تا در کیک و باز کردم،دخترم شروع کرد،آریناااااا آرینا....رفت بغل همسرم،شروع کرد با چنگال کیکارو خوردن،باباشم میگفت به مامانم بده،اونم نمیداد....منم با اشک قهوه میخوردم....چقدر خسته م....چقد دلم گرفته....دلم میخواد فقط یک روز برگردم به روزایی که بچه نداشتم...یه روز برای خودم باشم..‌چقد غم دارم...چقد...
مامان محیا مامان محیا ۱ سالگی
همیشه دوس دارم هر تجربه ای رو کسب کردم باهاتون در میون بزارم .شاید به درد یک نفر خورد
برای گرفتن شیر خشک از محیا اول خیلی دغدغه داشتم .چون محیااوایل خیلی خوب بود شیر شب نمی‌خورد. اما بعد ۱۵ ماهگی بیشتر وابسته شد .در شب چند بار بیدار میشد.اگه نمیدادم چنان جیغ میزد .دیگه خیلی کم آورده بودم ...شروع کردم در روز ازش گرفتن.. یکدفعه تو یه روز .جایگزین شیر کاکائو دادم .با درصد خیلی پایین.پسته .بستنی .فرینی باغذاهای اصلی .یک هفته بعد شروع کردم شب رو شیرش رو مقدارش رو کم کردن .بجای ۱۵۰ کردم ۱۲۰ .مقدار شیر رو کمتر ریختن.بجای ۴ تا دو تا و نیم .و هی اون رو هم کردم ..(ممکنه بعضی ها بگن نباید مقدار روتغییر داد.اما باید بگم این برای بچه هایی که فقط شیر خشک میخورن و کوچیکترن برای این سن هیچ اتفاق نمیفته در تجربه من که نیفتاد حداقل )محیا بار اول فهمید .اما دفعه بعد تو خواب دادم و یکم بهونه میگرفت اما خودم رو میزدم به اون راه .براش هی تکون میدادم .و میزاشتم دهنش.که مثلا خوب بهم نخورده بود .بعد خودش کم کم تقاضای و دفعاتش کم شد .شد ۶۰ تا با نیم پیمانه .اونم یک هفته ادامه داد و دیگه دید مزه نمیده .نخواست .تو این وسط شد که حتی یبار بیدار شد منو کلافه کرد اما شیر ندادم و رفتم فرینی درست کردم .میخوام بگم اصلا نباید کم بیارین و تغییر بدین رویه رو...ان شا الله موفق باشین.
و اینکه بعد شیر خیلی بهتر غذا می‌خوره و وقتی شیر می‌خورد اصلا غذا نمی‌خورد. منم بجای به غذا متوسل شدن به میان وعده ها متوسل شدم که براش جذاب بود
مامان Arad مامان Arad ۱ سالگی
مامانا من ی هفتس بخاطر کم‌خونی شدیدی که دارم آمپول میزنم دکتر داده بعد ب جور خواب اوره من همیشه درارو از ترسم قفل میکنم میخابم و همیشه آراد وقتی از خواب بیدار میشه من باید بغلش کنم کلی بوسش کنم ماساژ بدم بهشو تا اوکی شه امروز باباش گفته خونه گرمه درو پاشده باز گذاشته ساعت ۱۰ بچه ها تو کوچه داشتن بازی می‌کردن آراد با صدای اونا پاشده بدون اینکه متو بیدار کنه رفته درو باز کرده جلوی در جالرو گذاشته که بسته نشه بعد جلو در ب بچه ها نگاه کرده یهو پاشدم از خواب دیدم آراد پیشم نیست اتاق نگاه کردم اینور اونور دیدن نیست یعنی ب معنای واقعی تپش قلب گرفتم داشتم سکته میکردم نمی‌دونم چجوری چادر سر کردم فرار کردم تو کوچه دیدم داره با بچه ها بای بای می‌کنه درو ببنده بیاد خونه از بچه ها پرسیدم کی اومد کوچه گفتن خاله نیم ساعت اینا بود اینجا بود
بعد اومد خونه ی کوچولو سرش داد زدم رفت عروسک بغل کرد با من قهر کرد
من خیلی مواظب ارادم این اتفاق برا مد افتاد بخدا ی وجب نمیزارم ازم دور بشه همش استرس دارم یعنی اگه می‌رفت چی میخاستم بکنم
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۲ سالگی
سلام . این متن دل نوشته است برای پسرم . عزیز دلبندم فکر نکردی مامان شوکه میشه . هنوز خیلی زود بود . آمادگی شو نداشتم . سرمست بودم از اینکه پسرم از شیر جانم تغذیه می‌کنه و ذوق شو داره . دلم گرفته . غافل گیر شدم . من هنوز می‌خوام بعلت کنم بچسبونمت به سینه ام و صدای شیر خوردن تو بشنوم . آروم آروم بسته شدن چشماتو در حین شیر خوردن . یادته با یک دست با موهام بازی میکردی و نوازش میکردی موهامو موقع شیر خوردن . دلت نمی‌خواد هیچ تل یا گیر سری روی سرم باشه . من میخواستم دو ماه بیش تر از دو سال بهت شیر بدم که تو تابستون تشنه نشی زیاد اذیت نشی . چرا بهم نگفتی آخرین باری که داری شیر میخوری که حداقل از لحظه لحظه اش لذت ببرم و فرصت خداحافظی کردن با این حال مادرانه رو داشته باشم . شاید درک احساسم سخت باشه اما من هنوزم سخت محتاج توئم . کی می‌دونه شاید این من بودم که با قلب و روحم از تو تغذیه میکردم . پر میشدم از عشق و حس خوب . پسرم بهم قول بده که دیگه هیچ وقت یهویی تصمیم نگیری ‌. مثلا یهو نخوای بری سربازی ، یهو نخوای بری دانشگاه یه شهر دیگه ، یهو نخوای زن بگیری ازم جدا شی و خیلی یهویی های دیگه ، مثلا یهو نگی مامان دیگه بغلم نکن نبوسم من دیگه بزرگ شدم جلو دوستام خجالت میکشم . یا اینکه یهو خیلی سنگین نشو طوری که دیگه نتونم بلندت کنم بغلت کنم . 🥹🥹🥹🥹😭😭😭😭 خوشحالم که بهت سخت نگذشت خیلی راحت از شیر خوردن گذشتی . همین که فقط من اذیت شدم ، خوبه . تو راحت باش من بشم فدایی تو 💓❤️💞 کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه 🥹💋❤️🥹💋❤️ و ناگهان چقدر زود دیر میشود .
مامان آنیتا🐣 مامان آنیتا🐣 ۲ سالگی
❤سلام دوستان من اومدم با نجربه از شیر گرفتن دخترکم❤
امروز شد یکماه که دختر قشنگمو از شیر گرفتم .....
قبلش روش های تدریجی رو زیاد امتحان کرده بود ولی نشد که نشد ...
دخترم به شددددت واابستا بود به شیرم
یه روز صبح انقد شبش دختم شیر خورده بود تا صبح ،صبحش که بیدار شدم سردرد افت فشار دلدرد شدید گرفتم و اونروز دوبار سرم خوردم ...
از شدت فشار شیردهی همیشه ضعف و بیحالی داشتم البته نووووش جاااانش❤ با اینکه از نظر غذا و مکمل خیلی میرسیدم به خودم ولی نه خودش خواب داشت نه من همش تا صبح ممه دهنش بود
سرتونو درد نیارم،فردای روزی که سرم خوردم از خواب که بیدار شدم چسب برق زدم به سینم و تصمیم گرفتم که دیگه شیرررر تمامممممم...و باهاش حرف زدم .توضیح دادم که دیگه نمیتونه شیر بخوره .سرگرمش کردم .غذا و میناوعده هایی که دوست داشتو درست کردم و حواسشو پرت کردم تا شب .شب اول چند بار بیدار شد بغل کردم آب دادم بهش رو پا گذاشتم لالایی گذاشتم براش .شب دوم هم همینطور و اینکه دیگه از شب سوم یه بار بیدار شد اونم ماساژ دادم کمرشو خوابش برد .کلا سختیش سه روز بود هم واسه خودم هم واسه بچه ،من تو اون سه روز اصصصصلا حتی تو خواب شیر ندادم شیرمم ندوشیدم به شدت سینم سفت و درد ناک شد ولی کوتاه نیومدم ،از روز چهارم پنجم کم کم سینم شل شد دردش کم شد و تقریبا اوکی شدم دخترمم غذا خوردنش بهتر شد خداروشکر 🥲❤