۱۲ پاسخ

ناناز خانوووم😍💋

وقتی مظلوم میشه لباشو آویزون میکنه دست خودم نیست برمیدارم فشارش میدم به خودم اینقد بوسش میکنممممم که نگو
حالا دهنمو سرویس کرده ها ولی خب ...🤣🤧😭

جونمممم بزرگ شدن و موفقیتشو ببینی و کیفففف کنییی

ای جان خدا برات حفظش کنه عزیزم

♥️🐣🐣🐣

این حسومن با دلوجون درک میکنم وقتی روبرومه انگا بهشتوگذاشتن جلوم😍اخ اخ

اخی گوگولی😶😻

بارها بارها دلم میخواست سرمو بکوبم به دیوار از شدت فشار
یهو با چشای معصومش نگاهم میکرد
یطوری خستگی و ناراحای از تنم بیرون میرفت که انگار یه مسکن قوی به خونم زدن 🥹💞

الهی عروس شدنشو ببینی😍
خدا برات حفظش کنه🤲

با همه سختیاش خستگیاش شب بیداریاش ولی بهترین حسیه ک تجربه کردم
برام ک میخنده هرچی غمه رو دلم سنگینی میکنه دود میشه میره هوه🥹

خداحفظش کنه 😍آره شبا ک میخایم بخوابیم بغلش میکنم بهم میخنده میگم خدایا شکرت ک دارمش😍🥰

شبیه گل پسر منه پسرت 😍😘😘

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱۰ ماهگی
نامه ای مادرانه به فرزندانمان👩‍🍼👩‍🍼👩‍🍼
عزیزترینم، نور چشمم… نمی‌دونی چقدر قلبم از داشتنت لبریزه. 🥺 وقتی برای اولین بار بغلت کردم، انگار تمام دنیا رو تو دستام جا داده بودن. 🥰 روزها میگذرن و تو هر روز بزرگتر میشی، هر روز یه چیز جدید یاد میگیری و من با هر قدمت، با هر نگاهت، با هر لبخندت، هزار بار زندگی می‌کنم. 😊💖
شاید ندونی، اما شب‌هایی که از خستگی چشمام سیاهی میره و باز بیدارم تا تو راحت بخوابی، با خودم میگم این خستگی‌ها فدای یه تار موت. 😥🤱🏻 وقتی مریض میشی، انگار جون از تنم میره و حاضرم همه دردهای دنیا رو به جون بخرم تا تو فقط خوب باشی. 😔
تو فقط یه بچه نیستی، تو تمام زندگی منی، تو دلیل نفس کشیدنی، تو امید منی برای فردا. ✨👶🏻 می‌دونم یه روز بزرگ میشی، از من دور میشی، اما قلب من همیشه و همیشه برای تو خواهد تپید.💖🌟
خدا تو رو برام حفظ کنه فرشته کوچولوی من. 😇🙏 کاش می‌تونستم همه‌ی خوشبختی‌های دنیا رو توی دستام بگیرم و تقدیمت کنم. 😘 دوستت دارم، بیشتر از هر چیزی تو این دنیا… 😭💖🫂
مامان گردو(حلما )جانم مامان گردو(حلما )جانم ۱۱ ماهگی
اولین دندونت دراومد ، و دلِ من دوباره افتاد… اما این‌بار، توی لبخند تو 🦷✨

حلما جانم...
تو نیومدی که فقط دخترم باشی...
تو اومدی که منو از نو بسازی، که بشی معنای زندگی توی تاریکی‌های بی‌صدا.
وقتی اولین دندونت رو دیدم، انگار یه تیکه ماه افتاد توی لبخندت…
چقدر کوچیکه، اما چقدر بزرگه… چون داره نشونم می‌ده که داری بزرگ می‌شی… و من؟
من با هر نشونه‌ی بزرگ شدنت، هزار بار عاشق‌تر می‌شم،
تو رو نه با قلبـم ، با روحم دوست دارم…
با همه‌ی بود و نبودم، با همه‌ی لحظه‌هام…
دندون کوچولوی تو، فقط یه سفیدیِ خوشگل نیست،
یه نشونه‌ست…
نشونه‌ی این که خدا هنوزم معجزه خلق می‌کنه،
و من خوش‌شانس‌ترین زن دنیام،
چون معجزه‌ش توی آغوش منه 💞
حلما… تو دلیل بودنمی.
تو دلیل دوباره لبخند زدنمی.
تو دلیلی… که هنوز می‌تونم با اشک شوق، بنویسم💖
بعد از خواهرت ک پیشمون نموند💔
تو شدی نجات دهنده ی من🤍✨
اولین دندون حلما جانم
بمونه یادگاری ۱۴۰۴/۳/۱۰
ب وقــت ۷ ماه و۱۵ روزگی💫
مامان آوینا مامان آوینا ۱۲ ماهگی
مامان نی نی مامان نی نی ۸ ماهگی
«دختر نازم، دیدن خنده‌هات با این دوتا دندون کوچولوت برام از هر چیزی توی دنیا قشنگ‌تره. هر روز که بزرگ‌تر میشی، یه دلیل تازه برای عاشق‌تر شدنم بهم میدی. این دندونای کوچیک شاید برای همه ساده باشه، اما برای من نشونه‌ی شیرین‌ترین روزای زندگیه. تو دنیای منی، دلیل خنده‌هام، آرامشم و همه دلخوشی‌هام 🤍»
🤍 «این دوتا نیش کوچولو برام بزرگ‌ترین نشونه‌ی بزرگ شدنت هستن… زمان چه زود می‌گذره عزیز دلم
✨ «هر بار که لبخند میزنی، با اون دوتا دندون کوچولو، دنیام پر از نور میشه. تو دلیل همه قشنگی‌های منی دخترکم 🤍🦷»
✨ «دوتا دندون کوچیک، ولی یه عالمه شادی بزرگ برام آوردی. لبخندت معجزه‌ی زندگی منه 💕»
✨ «دیدن خنده‌هات با نیشای تازه‌ت، قشنگ‌ترین لحظه‌های عمرمه. خدا رو شکر که تویی، تکیه‌گاه قلبم 🌸🫶»
✨ «تو فقط دوتا دندون در نیاوردی… تو با همون خنده کوچیکت، دنیای منو از نو ساختی 🤍🥹»
به وقت ۷ماهو ۴روزگی دخترم ک دوتا دندوناش باهم نیش زد
مامان سوژین مامان سوژین ۹ ماهگی
✨ برای تو، مامانی که قلبت با تپش‌های کوچولوی نارسش می‌زنه یا شیر خودتو نمیدی…✨

روزی که دخترم بدنیا اومد با وزن ۱۵۰۰همه‌چی شبیه یه رؤیای تلخ بود… من خودم با وضعیت جسمی بد، درد بخیه، و پاهایی که از درد نمی‌تونستن درست راه برن، باید می‌رفتم بیمارستان… در حالی که خودم هم هنوز احتیاج به مراقبت داشتم.

می‌نشستم کنارش و با چشم‌هایی پر از اشک و قلبی پر از نگرانی، فقط نگاهش می‌کردم. نوزادی کوچولو، لاغر و ظریف… و این سوال توی سرم می‌چرخید:
“آیا می‌مونه؟ آیا این همه دستگاه و سیم بهش وصله …

به خاطر داروهایی که می‌خوردم، مجبور شدم از شیر خودمو دادن بگذرم و این شد آغاز یه حس گناه کشنده که مثل سایه دنبالم بود.
اما نمی‌دونم چطور، با همون اندک توانم، با اشک و دعا و شب‌بیداری، براش جنگیدم…
برای هر گرم وزن گرفتنش، برای هر بار بغل کردن بدون دستگاه، برای هر صدایی که از گلوی کوچولوش درمیومد…

تحقیق می‌کردم، هر کاری می‌کردم که عقب نمونه، که بتونه مثل بچه‌های ترم، حتی بیشتر، بدرخشه…

و حالا… حالا که خنده‌هاش توی خونه می‌پیچه، حالا که صدا در میاره و نگاهم می‌کنه،حالا که سینه خیز تند تند میاد سمتم …
فقط می‌تونم بگم: خدایا شکرت…

این رو می‌نویسم برای تویی که شاید همین حالا با چشم‌های نگران بالای تخت یه نوزاد نارس نشستی…
برای تویی که نتونستی شیر خودتو بدی و هنوز خودتو سرزنش می‌کنی…

بدون که عشق تو، مراقبت تو، بیداری‌هات، نوازش‌هات، از هر شیری قوی‌تره…
و بدون که یه روز، صدای خنده‌های بچه‌ات، همه‌ی این روزهای سخت رو برات شیرین می‌کنه…

به خودت افتخار کن، قهرمان. 🌱🕊️
(به بهانه سینه خیز رفتناش دوست داشتم یک یادگاری بنویسم)😍