۶ پاسخ

به همسرت بگو که در جریان نبودی وگرنه نمیزاشتی یه مدت که بگذره به خواهر شوهرتم بگو
الان عصبانیه ناراحت نشو فکر میکنن تو پیسنهادسو دادی نمیدونن در جریان نبودی

خب واقعا چ فکری کرده پسر عمه ت😜

رفتار خواهر شوهرت درست نیس
درسته که موقعیت خیلی خوبی داره و واقعا پسر عمتون در حدش نیس اما خب شما که اطلاع نداشتی اصلا اطلاع هم داشته باشی به تو که مربوط نمیشه

☹☹☹☹


چقد بد

خودتو ناراحت نکن
شعورشون همینه دیگه

اگه می فهمیدن شمارو قاطی نمی‌کردن

کاش بابات زنگ نمیزد ،اونا خودشون میرفتن ،تاتوام وسط نمیکشیدن

جوابشو میدادی آخه میگفتی به من ربطی نداره حق توهین کردن به تورو نداره و ای کاش بابات خودشو قاطی نمیکرد

سوال های مرتبط

مامان الناز مامان الناز ۱ سالگی
خانوما
خاله من یه پسر ده ساله داره وقتی سره اون حامله بود استراحتی بود همش خونه ما بود حتی زایمانم کرد تا دوماه خونه ما بود
ینی خونه بابام من اون موقع مجرد بودم بعد انقدر پسرخالمو دوس داشتیم اصلا فکر نمیکردم پسرخالمه حس میکردم خاهر زادمه همش براش لباس اسباب بازی خوراکی میخریدیم هرجا میرفتیم خالمو میبردیم اگرم نمیومد حتما پسر خالم میبردیم
همه ی تولداش من از دو روز قبل خودمو میکشتم همه چی درست میکردم کادو میدادم حالا پول یا اسباب بازی هرچی
تا اینکه من باردار شدم و زایمان کردم فقط همون روز بعد از زایمان اومد خونه م خالم بهم یه سکه پارسیان ۳۰۰سوتی داد که تقریبا بیست ماهه پیش حدود ۱۲۰۰/۳۰۰بود پولش
دیگه هیچییییی نداد حتی سه ماه بعد زایمانم که عید بود به دخترم ۲۰۰تومن عیدی داد که من هرسال به پسرش ۲۰۰میدادم حتی از چند سال قبلش
اولین تولد دخترمو که گرفتم کمک که نکرد هیچ
حتی نیومد گفت پدرشوهرم حالش بد بود رفته بودیم به اون سر بزنیم حتی بعد فهمیدم اونجا هم نرفته بودن و دروغ گفته
حالا بچه دومش بارداره و ماه دیگه زایمان میکنه به نظرتون من چیکار کنم؟؟من گفتم فقط یه دست لباس بخرم در حد ۶۰۰/۷۰۰بعد از یه هفته برم دیدنش بدم
شما چی میگین
مامان نیکا مامان نیکا ۱ سالگی
پارت اول
سلام مامان ها
می‌خوام از یه تجربه بگم از راهی که خیلی ها سردرگم هستن که برن.
یا نرن
من قبل از اینکه دخترم رو از شیر بگیرم اینجا سوال پرسیدم
بعضی ها در حد چند کلمه جواب دادن و نتیجه نگرفتم کامنت ها رو
خوندم و بعضی ها خیلی خوب راهنمایی کرده بودن خلاصه من زیاد اهل پیام گذاشتن نیستم فقط چون خیلی زجر کشیدم این چند روز
خواستم اینجا بگم شاید کمکی به بعضی از مادرها بشه
دختر من از ساعت دوازده شب که موقع خوابش بود تا دوازده ظهر که بلند میشد دو ساعت دو ساعت شیر می‌خواست گاهی یه ساعت به ساعت نه با آب نه با سرپا دور دادن آروم نمیشد بخاطر اینکه باباش غر نزنه سریع مجبور میشدم شیر بدم
سعی کردم صبح ها ۹صبح که برا شیر بیدار میشه دیگه ندم که بلند بشه ولی باز چشم بسته گریه میکرد و شیر می‌خواست وقتی بلند میشد هم صبحونه نمی‌خورد و بسیار بد غذا بود .البته تا اردیبهشت که پیش مامانم بود و من سرکار بودم بهتر بود
تابستون که کنارش بودم بدتر بدغذا شد و طلب شیر میکرد
منم مجبور بودم بخاطر اینکه مهر باید برم سرکار و دیگه نمیتونستم از شیر بگیرم و بدغذاییش ازارام‌میداد شوهرم هم یا سرکار بودو وقتی خونه بود خیلی باهاش بازی نمی‌کرد و به این خاطر نمیتونستم رو اون حساب باز کنم و
تصمیم به گرفتن شیر کردم اونم موقع ای که شوهرم شبکار باشه و آرامش بیشتری باشه واونم بد خواب نشه و غر بزنه
فقط هم شیر خودم رو میخورد
طبق تجربه یک یکی از مامان ها آبلیمو زدم لب زد دید ترشه و چند دقیقه بعد دوباره امتحان کرد و دیگه اصلا سراغش نیومد
یکم بی قراری کرد و خوابید دوبار تا صبح بیدار شد و گریه کرد
روز دوم خونه مامانم خواهر زاده هام پیشش بودن خوب بود