۹ پاسخ

دیدیش بگو قم کیستت مبارک باشه خانوووووووم

اگه رو داری بهش بگو😒انگار حالا چی هست. تو هم حامله بودی زاییدی برای همه هست.

شما همون مامان دنيزي ؟

شاید کلا نمی‌خواسته بگه ، منم خودم تا ان تی دوست نداشتم کسی بدونه ،حالا فرقی نداشت هرکی باز حالا شما دوری نرماله

چه ادمایی پیدا میشناا بگو خب اگه بگی چی میشه😐😂

دیدیش حتما بهش بگو😡😂

دیدیش بگو کیست نو رسیده مبارک😂

حتما کیستش هم پسر بوده

🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠🫠

سوال های مرتبط

مامان جوجوی من😍 مامان جوجوی من😍 ۵ ماهگی
۲سال پیش توی هوای سرد زمستونی ک دیگه ناامید شده بودیم خودمو شوهرم ک ما بچه دار نمیشم دختر خاهرم گفت خاله بریم اصفهان پیش ی دکتر خوب منم ک خیلی ناامید بودم گفتم منک تمام دکترارو رفتم بزار این یکیرو هم برم ۳سال هرماه اصفهان بودم تو سرما و گرماه حرکت کردیم برا تهران اونجا ک رسیدم چون جایی نداشیم رفتیم تو پارک روبرو متب نشستیم چن ساعتی بعد دکتر پیش دکتر ک رفتم با حال خیلی خراب ب دکتر گفتم برا کاشت بزن دیگه نمیتونم دکتری کنم خسته شدم دکترم گفت تا فردا باید بمونی ک شوهرت آزمایش بده ماهم هتل گرفتیم برا یک شب فرداشم ک آزمایش دادیم حرکت کردیم برا دزفول ماه بعد ک خاستم بریم تهران شوهرم گفت دیگه من نمیتونم بیام خسته شدم از دکتری منم ک همیشه بهش روحیه میدادم با اینک خودم روحیم صفر بود خلاصه رفیم صب ک هوا خیلییی سرد بود ساعت ۴صب رسیدم ماشین پارک کردیم تو ماشین خابیدم😢یادمه من رفتم دنبال نان وا میگشتم همینطور ک شوهرم خاب بود خیلی خسته شده بودیم نون گرفتم حدود ساعت ۱۱شد تو پارک داشتیم صبحانه میخوردیم تا مطب ساعت ۳باز شه رفتم پیش دکتر گفت شوهر ضعیفه منم گفتم خب از یکی دیگه برام اهدا کن گفت ن از شوهرت میتونیم تقویت کنیم منم اومدم بیرون از مطب ب شوهرم گفتم اگ میخام بکارم چرا نرم اهواز نزدیک ترهه هم شوهرم با کلی دعوا قبول کرد هی دکتر عوض میکنی فلان از این حرفا یک سال هرماه میرفتم اهواز برا ای وی اف پانچردرد خون ریزی ٥تا جنین برام تشکیل شده بود ۳تاشو زدم با کلی استرس شوهرم خوشحال ترین بود فک نمیکرد ک باید بمون فک میکرد باردارم ۹روز بعد اوفتادم ب خون ریزی برج ۲پارسال بود حالم خیلی بدشد ۳روز مطب بسته بود من اون ۳روز همرو دفع کردم 😢
مامان پسرم 💙💙 مامان پسرم 💙💙 ۷ ماهگی
سلام ، امروز یه اتفاقی افتاد 😐😂 بعد کلی ماجرا بچه داری و شیردهی تازه خوابم برده بود که آقا ( شوهرم ) بعد از یه خواب زیبا و عمیق بدون اینکه حتی با گریه بچه سرش برگردونه نگاه کنه ، از خواب بیدار شد هیچی منم نوزادم تو بغلم گرفته بودم و سینه مو گذاشته بودم دهنش دراز کشیده خواب بودم اومد چسبید بع من شروع کرد برا رابطه من کشیدم کنار گفتم کنار بچه آخه نمیشه نکن ، نورادمم همون موقع هی موک میزد بع سینه شیر میخورد تا در میاوردم گریه میشد اینم ولکن نبود، میخواست همونجا من بچه شیر بدم اونم کارش بکنه گفتم بچه تو بغلمه شیر میخواد کنار بچه نمیشه گناه. داره چندشه ، باز گذاشتمش زمین دیدم گریه شد گفتم اجازه بده من شیرش بدم سیر بشه خوابش کنم میریم اتاق هیچی بلند شد قهر کرد گفت نمی‌خوام گفتم خب بچه رو خواب میکنم راحت میریم اتاق گفت نه من می‌خوام برم با دوستام گردش بریم تو طبیعت امروز گفتم باشه برو ، قهر کرد جمغ‌کرد رفت 😂😂به جا اینکه زن و بچش ببره گردش با رفیق‌اش میره منم تو دلم گفتم به درک که قهر کردی از خدام بود ولکن بشه بدم اومده از رابطه 🤢
مامان هیراد❤🥺 مامان هیراد❤🥺 ۵ ماهگی
من رفتم بیمارستان اول ماما چک کرد قد وزن فشار رو ساعتم ده بود یازده هم قرار بود دکتر بیاد نمیدونستمم دکترم هست اخه دکترم گفت هفدهم میاد اهواز اون روزم شانزدهم بود منم ۳۸هفته ۱ روز بودم به ماما گفتم خو دیت بزار رو شکمم ببین چقد سغت چرا باور نمیکنی رنگمم زرد شده بود خودشم گفت دستشو گذاشت گفت خانممم این چه وضعیه چرا سفت گغتم پس چی یساعت دارم چی میگممم فرستادم زایشگاه من کلنیک بیمارستان بودم سریع معاینه شدم بهم گفتن اصلاا باز نشدیه ولی فوری باید عمل کنی شامم خورده بودم صبحانه هم خورده بودمم گفتم منکه شکمم پر بستری نشدم گفت ده دقیقه وقت داری جون بچه ات نجات بدی اومدم دم در به شوهرم گفتم اونم باورش نشد خواهرا شوهرمم همه مسافرت بودن اخه دیگه همون روز .. روز بعد تعطیلی عید بود که همجاا باز شد شنبه بود مامانمم که شهرستان زنگ زدم مامانممم... مامانم نذاشت حرف بزنم گفت مامان بیرونم دارم خرید میکنمم خدافظ😂گفتم مامانییی وایس قطع کرد دوباره زنگ زدم من دارم میرم اتاق عمل خودتو برسون چهارساعتم راه بود.. پارت بعدی
مامان جوجوی من😍 مامان جوجوی من😍 ۵ ماهگی
سلام خوبید حالم خیلی گرفتس گفتم با شما در میون بزارم خالی شم خیلی عبصبی ام دوس دارم دعواکنم گفتم ک بعد ۱۳سال باردارشدم پدر شوهرم اصلاااا نگاه دخترمم نمیکنه کادو هم بش نداد الان دخترم ۴ماهشه نگاشم نمیکنه اصلااا بعد جاریم بعد یک سال بار دار شد دخترش بعد چهل روز برد خونشون همون موند ک بخوردش اول اون باردار شد البته الان دخترش ۲سالشه بعثم حسادت ب اون دختر بچه نیست دلیل کار پدر شوهرمو خاستم بدونم این جاریم ی زن داداش داره خیلی فضوله براشم خیلیی مهمه خونه پدرشوهرم جاریمو دوس داشته باشن وقتی من باردار بودم هی میومد ب مادر شوهرم میگفت نکنه بچه این بیاد دنیا دیگه اون نوتو نخای از این حرفا بعد ک دیدم واقعا همه دارن با بچم سرد رفتار میکنن تصمیم گرفتم سر کتاب بردارم برا دخترم ک بعله این خانم بی همه چیز ذات خراب برا دخترم دعا کرده ک از چشم پدر شوهرم اینا بیوفته ملا گفت اره چیز پاشیدن در خونتون دعا چشم نظر ک ب چشم بیاد خیلی برا دخترت انجام دادن در حدی ک دسش نمیرسه وگرنه بلایی سر بچت میارن بنظرتون من چیکار کنم😢