منم تعریف کنم ک چطوری زاییدم😁
بعد از تحقیقی ک از بیمارستان شمال کردم فهمیدم هزینش برای سزارین خیلی زیاده و من فقط ۱ماه مونده بود ب زاییدنم.رفتم بابل پیش دکتر سرشناسی ک پرفسوره و ۹۰ سال سنشه و متخصص زنان و زایمانه...۱ماه زیر نظرش بودم هفته ای ۲بار میرفتم استرس بدی گرفته بودم.نزدیک زایمانم شده بود دکتر گفته بود باید یه بهونه ای برای عملت پیدا کنیم چون سهامدار بیمارستان بابل کلینیک بود بهش گیر میدادن ک زیرمیزی بگیره.چکاپ اخری ک انجام داد ضربان قلبم خیلی بالا بود دکتر خودش تعجب کرد منو فرستاد پیش مشاور روانشناس ک نامه فوبیا بگیرم.گفت نامه رو گرفتی برو بیمارستان کمیسیون پزشکی تایید کنه.۳روز با ساک رفتم بیمارستان و برگشتم یا کمیسیون پزشکی نبود یا جلسه داشتن.دیگه روز اخری پلنگ شدم و گفتم من امروز باید زایمان کنم😁کمیسیون پزشکی بهم گفت گمون نکنم قبول کنن برو خونه اگه تایید شد زنگ میزنیم من اونروز ۱۰۰بار ب دکترم زنگ زدم و خواهش کردم دکتر گفت بمون بیمارستان دارم میام انقد ک زنگ زدم بیچاره معلوم نیست چطوری اومد بیمارستان😄تو راهرو منتظر بودم ک دیدم اسممو صدا میزنن میگن برو پرونده سازی کن دکتر اتاق عمل منتظرته.هل هلکی رفتم پرونده سازی کردم و بردنم اتاق عمل.اقای دکترم برگشت بهم گفت بالاخره موفق شدی عمل شی.خدارو هزار بار شکر همه چی ب خیر و خوشی پیش رفت🥹خدارو شکر بچم صحیح و سالم بدنیا اومد

۴ پاسخ

خدارو شکر بسلامتی زایمان کردی هزینه اش سزارینت چقدر شد؟

هزینه عملش چقدر شد؟

سوندو قبول میکنن بعد بیحسی بزنن؟

عزیزم میشه بگی سزارین چجوریه؟؟؟
یعنی دردای بعدش و...

سوال های مرتبط

مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت اول🚫
من بارداری دوممه اولی هم سزارین شدم ،همه چی عالی و خوب پیش می‌رفت و من داشتم آماده عمل میشدم و دکترم و بیمارستان و انتخاب کردم قرار شد کسری کرج بستری بشم ،در طول بارداری زیاد تنگی نفس میگرفتم یه جوری گ برای چند ثانیه فکر میکردم نفسم حبس شده چند بار دکتر قلب رفتم گفت بخاطر تنگ شدن جای قلب و ریه س و مال بارداریه ک چیزی نیست طبیعیه ،تا اینک رسیدم به هفته ۳۶ بارداری ،یه شب موقع خواب من تنگی نفس م شدید شد هرررکاری کردم ،هر جور خوابیدم و نشستم خوب نشدم ،۷ صبح ب دکترم پیام دادم جواب نداد ،تا فردا غروبش من فکر کردم بخاطر بارداریه طبق گفته دکتر ،ساعت ۵ غروب دیگ طاقت نیاوردم از شانسم داداشم اومد خونمون یاهاش رفتم درمونگاه ک اکسیژن بگیرم دیدم شلوغه داخل نرفتم(خدا رحم کرد که نرفتم )همون لحظه دکترم پیام داد برو بیمارستان کسری چک بشی مشکلی بود بهم خبر میدن من میام ،رفتم بخش زنان بماند ک اصلا تحویلم نگرفتن و هی داد میزد برو بیرون خودم صدات میکنم (با اینک خیر سرش خصوصیه )منو اصلا چک نمیکرد تا اینک شروع زدم ب داد زدن و گریه کردن تا اومد بالا سرم،فشارم و گرفت و اکسیژن خونمو گرفت با غر گفت خوبی ک چرا الکی وقت مارو گرفتی و کلی چرت و پرت گفت ،گفتم نفسم بالا نمیاد خیلی حالم بده گفت بما مربوط نیست برو اورژانس ب دکتر عمومی بگو ،رفتم اورژانس دکتر برام آزمایش نوشت گفت اورژانسی بده ،نیم ساعت ک نشستم دیدم دکتر بدو بدو داره میاد سمتم ،داداشمو کشید کنار گفت همین الان دکتر قلب و ریه باید خانم و ببینه،همون لحظه دکتر مقیم قلب بیمارستان اومد بالا سرم با دستگاه اکو تو سکوت اکو کرد و رفت و داداشمو کشید کنار و قایمکی باهاش صحبت کرد، همون لحظه سوپر وایزر بیمارستان با چند تا دکتر ریختن بالا سرم
مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت دوم🚫
سوپر وایزر شروع کرد داد زدن ک دکتر این خانم کیههه؟کی بخش زایمان ایشونو چک کرده؟چرا ولش کردید امون خدا؟؟اومد منو و داداشمو کشید کنار گفت دخترم من نمیتونم بهتون بگم چیشده ولی باید ختم بارداری بشی ولی اینجا ما تجهیزاتی ک مناسب شما باشه نداریم برو کمالی یا البزر فقط خواهش میکنم همین الان برو ،حتی تا دم در بیمارستان اومد باهامون فقط گفت برو ب امان خدا همین الان برو مدارک و نشون بده خودشون میدونن چکار کنن منم الان زنگ میزنم زییس بیمارستان البزر ،منم فکر کردم نهایت میخوام زودتر زایمان کنم و تنگی نفسم خوب بشه،ب شوهرم زنگ زدم برو خونه ساک و وردار بیار البرز ،همینک رفتم البرز تعطیلات ۲۸ صفر بود و جز اورژانس همه جا تعطیل بود و هیچ دکتری نبود ،مدارک و نشون دادم دکتر زنان اومد گفت من ب شما دست نمیزنم دست زدن ب شما یعنی تیر خلاص ،گفتم چرا نمیگید چیشده؟؟من چکار کنم ؟گفت کرج وقت خودتو تلف نکن برو تهران، برو شریعتی یا امام خمینی اونا تجهیزات بهتری دارن برای شما ،(یه جورایی گفت ممکنه حین عمل بمیری و درد سر بشی برا من)من م نمیدونستم قضیه چقدر جدیه اومدم تخت جمشید مدارک و نشون دادم گفتم دوتا بیمارستان ردم کرده شما منو قبول میکنید؟گفت آره، بستری م کرد و همه کارا رو کرد بعد دو ساعت دکتر قلب گفت متاسفم منم نمیتونم شمارو قبول کنم پاشو برو تهران کرج نمون ،سوپر وایزر با همسرم صحبت کرد گفت ما اجازه نمیدیم با پا شخصی ببرید باید با آمبولانس بره ،ولی من تماس میگیرم تهران براتون بیمارستان رزرو میکنم خانم شما باید مستقیم بره ای سی یو ،یک ساعت تمام فقط تلفن زد و صحبت کرد تا بالخره بیمارستان امام خمینی تهران منو پذیرفت و با آمبولانس منو از تخت جمشید ساعت ۴ صبح فرستادن امام خمینی تهران
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۸ ماهگی
سلام مامان خانوما روزتون بخیر
خب منم میخوام بعد از دو ماه تجربه زایمانمو بزارم فقط اینکه خیلی طولانیه و شاید سرتونو درد بیاره
تجربه زایمان سزارین #پارت 1#
خب من توی 28 هفته فشار خون گرفتم و دو شب توی بیمارستان بستری شدم و بعد از اون روز قرص شروع کردم ک بعد از بیمارستان بازم فشارم رفت بالا ک این دفع رفتم مطب ک قرصمو کرد دوتا وهمین جوری ادامه داشت تا 33 هفته ک قرصای من رسید ب 6 تا یه روز ک مراقبت داشتم و رفتم مطب دکترم همون روز باز فشارم رفت بالا و دکتر گفت من نمیدونم بهت ختم بارداری بدم یا بزارم تا هفته 37 بمونی برای همین گفت باید بری جای یه دکتر دیگه ک توی شهر دیگع بود و دو ساعت توی راه باید باشی من گفت حتما فردا صبح برو ما فرداش صبح راه افتادیم رفتیم و توی اون شهر برادر شوهرم زندگی میکنه ک ما صبح رفتیم خونه اون تا غروب ساعت 7 ک نوبتمون بود و رفتیم پیش دکتر و از شانس گند من همون موقع باز فشارم رفت بالا ک دکتر افتخاری گفت باید بری بیمارستان واسه ختم بارداری نمیدونین با شوهرمو مامانم چقد گریه کردم میترسیدم ک بچه نرسیده باشه درکل کلی ترسیده بود بلاخره رفتم خونه و یکی دو ساعت تو خونه بودیم و از غصه نمیدونستیم چیکار کنم و بلاخره ساعت 12 شب منو بردن تا بستری کنن حالا ما هم هیچی لباس واسه بچه نگرفته بودیم مثل قرار بود وقتی منو بستری کردن فرداش مامانمو شوهرم برن واسه خرید سیسمونی
مامان دلسا🩷و آرسام🩵 مامان دلسا🩷و آرسام🩵 ۵ ماهگی
پارت ۲
( اگه کسی خواست بیاد شخصی پیام بده معرفیش کنم) و پیدا کردم و شمارشو برداشتم و پیام که دادم گفت سزارین اختیاری انجام میده و ۱۵ میگیره خودش و ۱۷ هم هزینه بیمارستان با بیمه تامین اجتماعی خیلی خوشحال شدم رفتم ویزیت شدم و تو همون بار اول بهم نامه داد برای ۲/۲ که برم بیمارستان برای زایمان ولی ننوشت سزارین گفت که بیا اون روز میام بالا سرت با یه بهونه میبرم سزارین که اجباری حساب بشه و بتونی از بیمه ات استفاده کنی سر این موضوع کلی استرس داشتم که خدایا سرکاری نباشه دردم بگیره و نیاد برم بیمارستان آمپول فشار بزنن بهم بمونم درد بکشم خلاصه روز قبل که قرار بود برم بیمارستان پول دکتر و واریز کردم و دکتر گفت فردا ۶ صبح برم بیمارستان بلوک زایمان شب قبلش همه چی و آماده کردم و صبح زود رفتیم بیمارستان و با نامه دکتر بستری شدم دکتر تاکید کرده بود نه خودم نه همسرم حرفی از سزارین نزنیم ولی تو بلوک زایمان همه میدونستن که من قرار سزارین شم و اومدنم اونجا فرمالیته است
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۸ ماهگی
#پارت 2#
من اون شب توی بلوک زایمان بستری شدم وای نگم ک چقد بد بود فک کن کلی زن ک پاهاشو باز کرده بود و فقط جیغ میزدن من همون شب تا صبح نتونستم چشامو روی هم بزارم واقعا ترسیده بودم فقط گریه میکردم ولی واقعا وحشتناک بود حالا اومدن بهم امپول بتامتازون زدن برای ریه هاش ک برسه ولی بلاخره من اون شبو صبح کردم و شب دیگه رو بردنم بخش تا بازم امپولو بزنن چون باید سه تا شو یه شب میزدن سه تای دیگشو ی شب دیگه بلاخره زدنو خداروشکر وضعیت بچه خوب بودو دکتر ترخیصم کرد و قرار شد من هفته ای یکبار بیام سبزوار ک سنوی داپلر بدم و هفته ای دو بار ان اس تی ولی توی شهر خودمون بدم ک وقتی رسیدم به هفته ی 35 وقتی شنبه رفتم سبزوار تا سنو بدم دکتر گفت باید زایمان کنی چون هم اب دور جنین کمه هم سه هفتس بچه اصلا رشد نکرده ک اخرین سنوم ک همون روز بود بچه 1880 بود ک برام نامه سزارین و نامه بستری نوشت برای دوشنبه ک من میشدم دقیق 35 هفته 5 روز ک من رفتم خونه خودمو تا دوشنبه ک اماده شم ساک بچه رو بستمو اماده بودم تا دوشنبه زایمان کنم ولی بگم ک کلی استرس داشتم نگران ک بچه خیلی کوچولو نباشه یا خدای نکرده ریه هاش تشکیل نشه بره دستگاه حالا بماند ک شد روز یک شنبه و من شبش کلی استرس و ترس تا صبح اصلا خوابم نبود ک دکتر اول گفته بود ساعت 7 و نیم بیمارستان باش ولی باز روز قبل عمل زنگ زد گفت نه باید 6 اون جا باشی دیگع ما چون راهمونم دور بود از ساعت 3 صبح حرکت کردیم
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۸ ماهگی
#پارت 3#
وقتی رسیدیم بیمارستان رفتیم بلوک زایمان تا کارای بستری و انجام بدیم ک لباسای منو عوض کردنو فرستادن توی بخش و مامانم و شوهرم کارارو انجام میدادم منو بردن توی اتاق ک انژیوکت وصل کرد نو یه خانم دیگه هم بود ک تا وقت عمل کلی باهم حرف زدیم اون خانم ک بچه سومش بود ولی من بچه اولمو استرسم زیاد دیگه ساعت 6 دکتر شد ساعت 8 ک دکتر اومد و من اولین نفر رفتم واسه عمل راستی یادم رفت بگم من واسه این سزارین شدم ک بچم بریچ بود دیگع وقتی رفتم اتاق عمل پرستارا گفتن رفتی سنو ببینی بچه دور نخورده ک تا اون موقع دکتر اومد گفت بچه این خیلی ریزه و ای یو جاره نمیتونه دور بخوره دیگع خیال منم راحت شدو رفتم نشستم تا دکتر اماده شه حالا نمیدونم چرا حالت تهوع داشتم و بالا میاوردم ک رفتم روی تخت تا امادم کنن تا دکتر بیاد بعد ک نشستم یه پرستار اومد تا واسم سوند وصل کنه من شنیده بودم سوند خیلی اذیت میکنه بده ولی خوب اونقدرم بد نبود فقط همون موقع وصل کردن یکم میسوزه وقتی سوندو وصل کردن دکتر بیهوشی اومد تا امپول بی حسی رو بزنه امپولشم اونقدر درد نداره اونم یه سوزش کمی داره و زود تموم میشه وقتی دکتر امپولو زد بهم گفت پاهات داغ شد ک همون لحضه همچین پاهام داغ شد ک فک کردم ک روشون اب جوش ریختن بعد دکتر کمکم کرد ک دراز بکشم دراز ک کشیدم و پاهام بی حس شد دیگه سوند رو هم حس نمیکردم و راحت بودم چون اولش چندشم میشد دیگه سرمم زدن دستگاه فشارم وصل کردن و من اماده بودم تا دکتر بیاد
مامان ماه جان🤗 مامان ماه جان🤗 ۱ ماهگی
پارت چهار 🚫
یک شب از بستری شدنم می‌گذشت گوشی نداشتم اجازه نمیدادن کسی و ببینم از هیچکس خبر نداشتم، مدام دکتر میرفت و میومد ،همچنین تنگی نفس داشتم تا اینک از ۶ صبح احساس کردم مثانه م داره پاره میشه ،اول فکر کردم مال سوند ه بعد ب مرور دردم بیشتر شد و کم کم رسید ب کمرم هر چی ب پرستار میگفتم درد دارم توجه نکرد گفت چیزی نیست تا اینک دردم بیشتر شد و زمانش بهم نزدیک تر ،دکتر زنان اومد تو ای سی یو و آن اس تی گرفت گفت انقباضات رسیده ب هر ده دقیقه و درد زایمانه باید بری اتاق عمل د زایمان بشی ولی چون فشار ریه م بالا بود و آمبولی داشتم اتاق عمل رفتن اصلا ل راحتی نبود ،باید دکتر قلب و پزشک قانونی مجوز میداد منو دوباره اکو کردن گفتن فشار ریه همچنان بالاس و خیلی خطرناکه ک عمل بشی ولی چاره ای نیس ,خیلی حس بدی بود ،تنهایی ،ترس ،خطر مرگ داشتم دیوونه میشدم و مدام گریه میکردم ،دکتر گفت باید تو اتاق عمل قلب سزارین بشی و دکتر قلب بالا سرت باشه برای احیا،خیلی درد داشتم با اینک زمان زایمانم نبود ولی اجبارا منو بردن اتاق عمل، وقتی رفتم دیدم از پزشک قانونی اونجا بودن و من بدتر استرس گرفتم اصلا نمیتونم براتون تعریف کنم چقدر حالم بد بود و استرس داشتم یه دکتر مهربون اومد گفت نگران نباش توکل بخدا حتما خدا حواسش بهت هست ،نباید بیهوش بشی باید سر بشی ،از روز قبلش هم شوهرم و ندیده بودم و تک و تنها بودم با کلی نگرانی ،تا اینک سر شدم ک حین ضربان قلبم رفت بالاااا و احساس کردم یکی رو قلبم نشسته و نفسم با وجود اکسیژن بالا نمیاد ،صدای دخترم و شنیدم و دیگ هیچی یادم نمیاد(بیهوش شدم و ایست قلبی........
مامان دلانا🩷 مامان دلانا🩷 ۲ ماهگی
زایمان
پارت 2
بعد اینکه رسیدیم دم خونمون پیاده شدیم ساک نینی رو برداشتم چون از قبل اماده کرده بودم برداشتم ساک خودمم برداشتم لباسمو عوض کردم مدارکمو برداشتم و شوهرمم منو از زیر قران رد کرد اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم رفتیم ب طرف بیمارستان علوی انقد ترافیک بود منم دردام یکم زیاد شده بود خلاصه. بعد یه ساعت رسیدیم رفتم بخش اورژانس مامایی گفتم کیسه ابم پاره شده زود منو فرستاد پیش دکتر رفتم گفتم کیسه ابم پاره شده بعدش گفتن برو رو تخت دراز بکش رفتم دراز کشیدیم بعد معاینه گفتن 2سانتی و باید بستری بشی منم ترس کل وجودمو برداشته بود خلاصه بهم گفت برو پروندتو تکمیل کن بستری شو اومدم نامه رو دادم ب مامانم رفت ک صندوق پولو پرداخت کنه منم با شوهرم وایساده بودم گریه میکردم چون خیلی میترسیدم بعدش ک شهورم میخواست بره ک منو بستری کنن بهش گفتم هنوز نرو بریم واسه من و بچه پوشک بگیریم خلاصه رفتیم مامانمم همراهمون اومد رفتیم گرفتیم اومدیم منم هم خوشحالم ک قراره نینیم ب دنیا بیاد هم استرس زایمان طبیعی داشتم خلاصه رفتیم شهوذم پروندرو تکمیل کرد ک منو بستری کنن رفتیم اورژانس مامایی کاغذو دادم بهشون گفتن برو رو تخت دراز بکش ک نوار قلب بچه و تکوناش و بگیریم خلاصه یه ساعتم اونجا موندم گفتن لباستو عوض کن لباسم فقط بلوز مدل مانتویی دادن شلوار ندادن منم شلوار نداشتم چون ساحلی طوری تنم بود خلاصه مانتویی ک دادن رو پوشیدم مامانمم رفت از ماشین شلوارمو بیاره خلاصه رفت اورد پوشیدم بعدش ک نوار قلب تموم شد منو سوار ویلچر کردن شوهرم روند پرستارم جلو. میرفت خلاصه رفتیم طبقه دوم منو شوهرم پیاده کرد و رفت بعد خداحافظی خودش رفت پایین
مامان نی نی مامان نی نی ۴ ماهگی
پارت دو
مامانم بیرون در بود و از توی ساک بیمارستان داشت لباسای بچه رو یک دست و یک پوشک می‌داد به پرستار،خودشون گفته بودن،راستی یه ساک هم بهم دادن خود بیمارستان ک توش یک شرت یک بسته دستمال کاغذی یک ژیلت شلوا. و لباس و روسری و رو تختی و زیرانداز های مشمایی(تا جایی یادم اومدو گفتم) قبل از عمل هم‌اومدن چک کنن ببینن جای عمل ک میخان‌برش بزنن شیو هست یا نه و اگر نبود با ژیلت خودشون میزدن برات،خلاصه منو ک داشتن میبردن مامانمم باهامون اومد و هی بهم می‌گفت دعا کن برا بقیه برای مریضا و اصلا استرس نداشته باش و اینا،رسیدم جلوی در اتاق عمل شوهرمم اومد و باهاشون خداحافظی کردم ،فک میکردم اگ‌برم تو اتاق عمل قراره سکته کنم و خیلی گریه کنم‌ولی اصلا گریم نمیومد،با بقیه خداحافظی کردم و رفتم داخل ،یه سالن خیلی بزرگ بود پر از اتاق های کوچک ک هر کدوم یک اتاق عمل بودن،منو یک کنار گذاشتن با ویلچر و گفتن اتاق عمل باید استریلیزه بشه بعد تو بری داخل همونطور ک کنار دیوار بودم و داشتم تند تند دعا میخوندم خانم دکتر و پرستارایی ک رد میشدن از کنارم بعم لبخند میزدن تا بهم دلگرمی بدن ،یه آقایی از پشت اومد گفت این خانومیه ک سز داره ،گفتن آره بعد اومد پیشم گف دیشب کی شام خوردی گفتن ساعت ۱۰ شب،بعد هیچی نگف،گفتم شما دکتر بیهوشی هستین؟گفت آره. گفتم میشه منو بیهوش کنین من بی‌حسی نمیتونم،گف اتفاقا بی‌حسی بهتره که، گفتم من خیلی ترس دارم حس میکنم حالم خیلی بد میشه ،گف نه نمیشه بیهوشی و قول میدم یه سوزن نازکی برات بزنم ک نه سردرد بگیری بعد عمل نه کمردرد،اومد پیشم نشست تا اتاق عمل خالی شه،خیلی مرد باحالی بود مسن بود و خوش اخلاق تقریبا ده دیقه یک ربعی بیرون نشسته بودیم تا صدا زدن‌گفتن بیاین داخل اتاق عمل
مامان آوید مامان آوید ۶ ماهگی
تجربه من از زایمان در بیمارستان رضوی مشهد
تقریبا ۴۰ هفته ام پر شده بود دکترم گفت که دوشنبه برو بیمارستان برای ent ؛ اگر لازم باشه پرسنل به من زنگ میزنن ؛ من رفتم اتاق معاینه ؛ رفتار پرسنل خوب نبود از همون اول استرس به من وارد کردند و خیلی هم نوبتم طول کشید با اینکه خلوت بود ؛ خلاصه معاینه شدم و گفتن هنوز یکی دو روز دیگه جا داری ولی با این حال به دکترم زنگ زدن و جواب آزمایش ها رو بهش دادن و اون گفت برای فردا طبیعی ؛ بستری بشم ؛ با اینکه هیچ دردی هم نداشتم و دهانه رحمم هم اصلا باز نشده بود ؛ اینجا بود که پرسنل استرس وارد کردند و بهم گفتند زود برو کاراتو بکن و وسایلتو بیار و .... که بستری شی ؛ من بیرون داشتم با همسرم حرف میزدم که یکی از اون خانوما با لحن بد بهم گفت خانم زود باش دیکه بیا بهت لباس بدن برو لباساتو دربیا و اینا ؛ خیلی بد بود
خلاصه که من رفتم اتاقم و لباسامو تحویل دادم دوباره بهم الکترود و فشار اینا وصل کردن تقریبا ۵ دقیقه بعدش ضریان قلب بچه کند شد و صداش نمیوومد به پرستار گفتم اومد و رفت و بتز دوبار اومد بهم دستگاه اکسیژن وصل کردن و به دکترم زنگ زدن یهو گفتن دکتر گفته سزارین اورژانسی ؛ منو بگو داشتم میمردم سوند وصل کردن داشتم میلرزیدم و یخ زده بودم خیلی بد بود بلاخره رفتم اتاق عمل ......