۶ پاسخ

آخ ک هیچی پدرو مادر آدم نمیشه بخدا ک هیچ جوره نمیشه جبران کرد کاراشونو

باز خداروشکر کن شوهرت پشتت هست عزیزم مادرشوهر میخوای چیکار بهتر که رابطه تون خوب نیست هر جی بیشتر نبینیشون بهتره

خدا حفظش کنه برات
مادرشوهر منم خالمه . هیچوقت هیچی برام نخواست

خدا حفظش کنه عزیزم ولی من از این در تعجبم که این دوتا چجوری خواهرن که اصلا شبیه هم نیستن

خدابرات نگهش داره همچین فرشته ای رو💗😍

😭🥹🥹🥹🥹🥹🥹

تصویر

سوال های مرتبط

مامان یاسین مامان یاسین ۴ سالگی
سلام
مامانا من چرا حس میکنم مادر خوبی برای پسرم نیستم حس میکنم مادر کافی واسش نبودم من یه دختر تنها بودم که از بچه داری سردرنمیاوردم به هوای حرف مادرم گذاشتم بچه دار شدم ولی متاسفانه مامانم فوت کرد و من موندم بی تجربگیام که باعث شد پسرم رفتار خوبی نداشته باشه یهو پرخاشگری میکنه میاد میزنه چیزی بخاد نخریم جیغ و داد میکنه حس میکنم خودمم مادر خوبی براش نبودم الان میبینم بعضی مامانا میشینن قشنگ با بچه هاشون کار میکنن من تا به حال هیچ کاری باهاش انجام ندادم جز اینکه رنگارو یادش میدم چیزای بزرگ و کوچیک و عدد هارو میدونه ولی نه به ترتیب و اسم بعضی حیواناتو حس میکنم مادر خیلی بدی بودم واسش🥺🥺مادر کافی براش نبودم البته تقصیر اطرافیانم بوده چون مادرنداشتم تو بچه داریم دخالت کردن و همش سرزنشم میکردن باعث میشدن همش باوحرفاشون ب حوصله باشم اعصاب داغون😭😭😭😭 الانم حس میکنم من مادر کافی برا بچم نبودم مادری نبودم ک براش وقت بزارم کاش من بجای مامانم میمیردم 😭😭😭😭
مامان نفس مامان نفس ۴ سالگی
خانما چند شب پیش بابام زنگ زد بعد گفت یکی از فامیلای دور دعوت کرده باغ ما رو بهم گفتن به دختر و دامادتونم بگو بیا جمعه ناهار بیان بعد شوهرم انگار خیلی مایل نبود زوری قبول کرد بعد من گفتم راضی نیسیم نمیریم میگفت ما یه خانواده جداییم چون بار اولم بود باید به خودمون زنگ میزدن و شاید میخواستم تعارف کنن به بابات گفتن دختر و دامادتم بیار خلاصه نرفتیم امروز با شوهرم و دخترم سه تایی با موتور رفتیم پارک لب اب چایی و خوراکی خوردیم بعدم رفتیم غذا گرفتیم اومدیم خونه خوردیم و خوابیدم و عصرم نشسیم پا جان سخت خوش گذشت بعد مامانم و اینا از صبح رفته بودن با عمه هام و فامیل باغ تا شب شبم یه سر اومدن به دخترم زدن میگفتن خیلی خوش گذشته و حسابی بازی کردن و کلی اونجا اسباب بازی و زمین والیبال داشته ..از طرفی دلم سوخت گفتم کاش میرفتم باهاشون از طرفیم با شوهر و بچمم خوش گذشت شوهرم میگه ما همینجور میرفتیم سبک میشیدیم ..نظر شما چیه باید بهخودمون میگفتن؟ شوهرم میگه مهمونیا خودمونی و دورهمی به بابات میگفتن میرفتیم ولی این چون بار اول بود و تا حالا رفت و امد نداشتیم باید به خودمون زنگ میزدن