۶ پاسخ

نری تعامل رو یاد نمیگیره
باید برین مدیریت کنین ولو که خوش هم نگذره
اگه خونه بمونین بعد که بزرگ شد برین باز باید از صفر شروع کرد ولی اینکه خوب جواب بده قطعی نیست دیگه

من باشم نمیرم واقعا
ادم میره بیرون حالش بهتر شه ن بدتر
بعدم فک کن وسط این بهم ناسختنا یکیشو او نیکی هل بده ی دست بچه هم زخم شه چقد اعصاب ادم خورد میشه
اگه بچه ها باهم کنار میومدن خوب بود اما با این شرایط ن

پسرمن اونطوری بازی میکنه قشنگ با بچه ها اولش فقط بدقلقی میکنه ولی خب موقع اسباب بازی همه بچه ها همینن منو رفیقم باهم هماهنگ میکنیم اسباب بازی های ک هردو دارن رو میبریم

باران هم با کوچیکتر از خودش حال نمیکنه😂امتحان کن ببین چطور میشه ،اسباب بازی هم هیچکدوم با خودتون نبرید😁

تا یکم بزرگتر بشن اوضاع همینه گلم باید صبور باشی

آدم با ی بچه میمونه، دیگه سه تا ک باهم نسازن خیلیه

سوال های مرتبط

مامان تانیا مامان تانیا ۳ سالگی
سلام مامانای خوشگل خوبین؟عصرتون بخیرر💜بیاین از چالش های سه سالگی بگین ببینم همدردیم؟…تانیا خیلیییی لجباز شده..خیلی خیلی حرف میزنه و مخ مارو میخوره🙂تو هرجمع جدیدی بریم میترسه گریه میکنه دوس داره بغلش کنیم خیلی غریبی میکنه…یه مدت کلاسای مادر و کودک بردمش بهتر شده بود اما الان دوباره همونجوره🤦🏻‍♀️من همیشه بدم میومد از بچه های غیر اجتماعی سرم اومد..اطرافیانم میگن اقتضای سنشه ،..دارم سعی میکنم با ادمای جدید معاشرت کنه و این ترسش بریزه…جدیدن خیلی بد غذا شده همش میگه گوشت دوس ندارم مرغ دوس ندارم پیاز تو غذا دوس ندارم….میریم جایی فقط برنج خالی میخوره…🤦🏻‍♀️خیلیم شیطون شده و یجا بند نمیشه همش میگه بیاین باهم بازی کنیم…رسمن پاره امون کرده خدا به داد اونایی که دوتا دارن برسه منکه تو همین یکی موندم…جدیدنا اتاق جدا دوست داشت ماهم چون خونمون نقلیه و یه خوابه از اول وسایل سیسمونی مختصر خریدیم اما چون دیگه تو سنی هست که دوس داره اتاق داشته باشه تختمون رو جمع کردیم براش یه اتاق جمع و جور درست کردیم ولی اینجوری خیلی خوب شد چون اسباب بازی هاش رفت تو اتاق پذیرایی باز و مرتب شد..شما چه خبر؟🫠
مامان محمد مامان محمد ۳ سالگی
سلام مامانا
من خیلی خستم اعصابم نمیکشه دلم میخاد گریه کنم😭😭😭
استرس این اوضاع و احوال
تو خونه موندن با دوتا بچه حوچیک
غریبی وتنهایی
احساس میکنم هیچکس و ندارم مادرم از اون مادرایی که زیاد محبتی باشه و بتونم باهاش درد ودل کنم نیس
خواهری ندارم
از وقتی بچه دارشدم دیگه فرصتی برای روابط دوستانه هم نمونده
خیلی فشار عصبی دارم به حدی که دیگه از دست کارای بچه ها خودمو میزنم
شوهری که صبح تا غروب سرکاره
دخترم یک ونیم سالشه به شدت وابسته یعنی کل امروز بغلم بوده
باپسرمم باهم نمیسازن دایم درحال دعوان واقعا رد دادم
دیشب مهمون داشتیم
برادرشوهرم وقتی اومدن من براشون چای و تخمه و شیرینی بردن
تااونادرحال خوردن بودن پسرم دستشویی داشتم بردم شستم اوردم
رفتم سراغ غذا درست کردن
اونایهویی اومدن اما ما شبا باهم یه شام سبکی درست میکنیم و خونه ی هم میمونیم این وسط رفتم پوشک دخترموعوض کردم وشیرش دادم ولی اونا درحال بازی وخوردن بود
منظورم اینه هم کارای بچه هارومیکردم هم شام میذاشتم هیچی بالاخره شامشون دادم تا خوردن بلندشدن که برن
وقتی رفتن شوهرم رفت سراغ یخچال گفت عه چرا براشون هندونه نیاوردی
توی سبد میوه دیگه هم بود سیب و زردالو اینا گفت چرااز اینا نیاوردی واقعا که توچرا هیچی نمیاری که من ازکوره دررفتم گفتم خودت میومدی میبردی من چندتا کارومیتونم باهم انجام بدم بعدم زودبلند شدن این بجای تشکر کردنته که دوساعده تو اشپزخونم
حالا از یشب باهم حرف نمیزنیم 😭بخدا که هیچچچچکس درکم نمیکنه دوتا بچه ی شیر به شیرداشتن یعنی چی 😭😭😭😭بخداااا من کل روز هیچ تایمی برای خودم ندارم هیچی تخش اینه برم ببخشید دستشویی اوم انقد دخترم‌ پشت در گریه میکنه که نگو